22. ثم هو ان ما ظفر به من الدنيا عليه انّه جمع الاموال، ثمّ دخل اليها، فقال:
هذا جناي و خياره فيه اذ كلّ جان يده الى فيه
ابيضّي و اصفّري، و غرّي غيري، اهل الشام غدا اذا ظهروا عليك، و قال: انا يعسوب المؤمنين، و المال يعسوب الظلمة. ثم ترك التفضيل لنفسه و ولده على احد من اهل الاسلام.
دخلت عليه اخته امّ هاني بنت ابي طالب، فدفع اليها عشرين درهما، فسالت امّ هاني مولاتها العجميّة فقالت: كم دفع اليك امير المؤمنين علیه السلام؟ فقالت: عشرين درهما، فانصرفت مسخطة، فقال لها: انصرفي رحمك الله، ما وجدنا في كتاب الله فضلا لاسماعيل على اسحاق، و بعث اليه من خراسان بنات كسرى، فقال لهنّ: ازوّجكنّ؟ فقلن له: لا حاجة لنا في التزويج فانّه لا اكفاء لنا الا بنوك، فان زوّجتنا منهم رضينا، فكره ان يؤثر ولده بما لا يعمّ به المسلمين. و بعث اليه من البصرة من غوص البحر بتحفة لا يدرى ما قيمتها، فقالت له ابنته امّ كلثوم: يا امير المؤمنين، أتجمَّل به؟ و يكون في عنقي، فقال عليه السلام: يا ابا رافع، ادخِله الى بيت المال، ليس الى ذلك سبيل، حتّى لا تبقى امراة من المسلمين الا و لها مثل ذلك.
و قام خطیباً بالمدینة حین و لی فقال: یا معشر المهاجرین و الانصار یا معشر قریش اعلموا و الله انی لا ازرؤکم من فیئکم شیئاً ما قام لی عذق بیثرب، افترونی مانعاً نفسی و ولدی و معطیکم، و لا سوّیّن بین الاسود و الاحمر؟ فقام الیه عقیل بن ابیطالب فقال لتجعلنی و اسوداً من سودان المدینة و احداً؟ فقال له اجلس رحمک الله تعالی اما کان هیهنا من یتکلّم غیرک؟ و ما فضلک علیهم الاّ بسابقة او تقوی.
یعنی (یکی دیگر از صفات امیرالمؤمنین علیه السلام آنست که): مال و منال دنیا در نزد او خوار و پست بود، هنگامی که اموالی را جمع آوری نموده بود بر آنها داخل شده شعری بخواند (و این نکوهش ذیل را درباره آنها بگفت): خواه طلا باش خواه نقره باش غیر مرا بفریب، روزی که اهل شام (معاویه و تابعینش) بر تو غلبه کردند آنان را فریب بده.
(سپس اهل نظر گفتند): او خود و اولادش را در تقسیمات بر اَحَدی از مسلمین برتری نمیداد (بدلیلهایی که ذیلاً میخوانید):
1. روزی خواهرش «امّ هانی» دختر ابوطالب وارد شد، آن حضرت بیست درهم به او داد، امّ هانی از کنیز عجمی خود پرسید امیرالمؤمنین به تو چند درهم داد؟ او در جواب گفت: بیست درهم، امّ هانی در خشم شده، و با زبان اعتراض به جانب برادر برگشت، حضرت به او فرمود: برگرد خدا رحمتت کند ما در کتاب خدا چنین چیزی نیافتیم که حضرت اسماعیل را بر حضرت اسحاق تفضیل داده باشد.
2. وقتی دختران کسری را از فارس اسیر کرده و برای امیرالمؤمنین علیه السلام فرستادند، به آنها فرمود: آیا شما را شوهر بدهم؟ عرض کردند: این مردم همتای ماها نیستند، مگر فرزندان تو که اگر به ایشان ما را شوهر دهی قبول خواهیم کرد، ولی آن حضرت از این پیشنهاد کراهت داشت که فرزندان خود را بر عموم مسلمین ترجیح دهد.
3. گوهری دریایی که ارزش آن را کسی نمیدانست، به عنوان هدیه از بصره برای آن حضرت فرستادند «امّ کلثوم» دختر او عرض کرد یا امیرالمؤمنین اجازه میدهی من این گوهر را گردنبند خود کنم؟ حضرت به ابورافع فرمود: این گوهر را بردار و داخل بیت المال کن و هیچ کس حق تصرف در آن را ندارد تا آن وقتی که جمیع دختران مسلمین مانند آن را به دست آورند.
4. روزی امیرالمؤمنین علیه السلام در مدینه خطبهای خواند و فرمود: ای گروه مهاجر و انصار و ای گروه قریش بدانید سوگند به خداوند که من هیچگاه چیزی از حقوق و غنائم شما را برای خود برنداشتم، و البته البته میان سیاه و سرخ شماها فرقی نمیگذارم (و هر چیزی را بالسویّه میانتان تقسیم میکنم)، در این میان عقیل (برادر حضرت) برخواست و گفت: من و سودانیهای سیاه مدینه را یکسان قرار میدهی؟ امیرالمؤمنین علیه السلام به او فرمود بنشین خدا تو را رحمت کند، آیا کس دیگری غیر از تو در اینجا نبود که سخن بگوید؟ تو برتری بر دیگران نداری مگر آنکه سابقه حسنهای داشته و یا تقوای تو بر دیگران مزیّت پیدا نموده.
بابویهی: آقای نصرتآبادی تأیید میکند گفتار بالا را آنچه درباره زهد امیرالمؤمنین علیه السلام ذیل صفت پنجم به عرضتان رساندم، به آنجا مراجعه فرمایید تا مطلب برایتان روشنتر شود.
شیخ محمد نصرتآبادی: آقای بابویهی مطالبی را که در آنجا بیان نمودید از خاطرم محو نشده و راستی موضوع زهد و بی اعتنایی امیرالمؤمنین (ع) به دنیا و مافیها بالاتر از آنست که طاقت بشر معمولی بتواند آن را تحمل کند و یا توصیف نماید.