هنگامی که این چهار مذهب «حنفی، مالکی، حنبلی و شافعی» مساعد و بازوگیر آنان شد و امامان این مذاهب با حکومت آنان موافقیت نمودند، حکّام بنیالعباس هم از هر گونه تأیید و تقویت آنان و مذاهبشان دریغ نمیکردند، در نتیجه مدارس بسیاری ترتیب داده و از اموال اوقاف، اساتید و شاگردان ایشان را تأمین میکردند به همین جهت قلوب و دلهای همگان متوجه خلفاء بنیالعباس گردیده، معلّمین و متعلمین و مقلدین برای ایشان خاضع شدند.
از جمله مدارسی که به این منظور تأسیس گردید آنکه مستنصر عباسی [90] مدرسهای در بغداد بنا نمود به نام مدرسه «مستنصریه» که در سنه 625 شروع به ساختن آن نموده تا در سنه 631 آن را به اتمام رسانید و برای افتتاح آن، مجلسِ باشکوهی تشکیل داده، خود با وزراء و والیان و دربانان و قاضیان و مدرسین و فقهاء عصر و سرلشگران و وعّاظ و شعراء و اعیان شهر و تجار در این مجلس شرکت نمودند.
و برای هر مذهبی از این مذاهب چهارگانه 62 نفر محصّل در نظر گرفتند، و برای هر گروهی از ایشان مُدرّس و معاون مُدرّس مخصوصی تعیین کردند که از جمله آنان: محیی الدین محمد بن فضلان شافعی، رشید الدین عمر بن محمد الفرغانی حنفی، جمال الدین عبدالرحمن جوزی و ابوالحسن علیا مغربی بودند.
و برای این مدرسه «مستنصریه» شانزده معبد (عبادتگاه) ترتیب داده که هر چهار معبدی اختصاص به یکی از آن مذاهب چهارگانه داشته و موقوفات وافر و کاملی برای آنان مقرّر کردند مشروط به آنکه همین چهار مذهب تدریس شود و بس و دیگر مذاهب بیستگانه متروک گردید.
بابویهی: آقای نصرتآبادی و آقای نوبختی آنچه در بالا به عرضتان رساندم تأییداتی بوده درباره مذاهب چهارگاه به طور عموم ولی اینک عواملی که به طور خصوص یکی از ان مذاهب را ترویج میکردند برای شما شرح میدهم:
امّآ مذهب حنفی: شخصی است به نام: ابویوسف یعقوب بن ابراهیم (متوفای 182) این مرد از شاگردان ابوحنیفه بوده و در زمانِ سه نفر از خلفاء بنیعباس (مهدی عباسی پسر منصور دوانیقی، هادی عباسی فرزند مهدی، و هارون الرشید برادر هادی) قاضی القضاة آن عصر شد و به واسطه این ریاست حکمش در بسیاری از شهرها و ممالک اسلامی (از قبیل عراق، شام، فارس و مصر) نافذ گردید و خلفا آن عصر او را تجلیل و تکریم مینمودند، این مرد مذهب استادش «ابوحنیفه» را تبلیغ و ترویج میکرد و مردم این منطقهها، تقلید نمیکردند مگر همان کسی را که ابویوسف او را تأیید مینمود و بس (والناس علی دین ملوکهم) [91]
افراد دیگری از دانشمندان بوده که در پیشرفت این مذهب (حنفی) عامل مؤثری بودهاند از جمله آنان محمد بن الحسن الشیبانی (متوفای 189) و زفر بن الهذیل (متولد 110) و حسن بن زیاد لؤلؤی، ولی شرح حالات آنان به طول میانجامد به همین جهت از آن صرفنظر نمودیم.
امّا مذهب مالکی: یکی از عوامل مهمی که خصوصاً مذهب مالکی را رواج داده آنست که مالک بن انس اتصال و ارتباط خاصی با منصور دوانیقی داشت به جهت آنکه خواستههای منصور را عملی مینمود و مانند بعضی از علماء در برابر او ایستادگی نمیکرد و مخالفت نمینمود نتیجتاً او هم جدّاً از مالک حمایت میکرد.
65. ابن قتیبه در کتاب الامامة و السیاسة معروف به تاریخ الخلفاء جلد 3 صفحه 170 (طبع مطبعة مصطفی البابی به مصر) مینویسد: انّ ابا جعفر امیرالمؤمنین لما استقامت له الامور و استولی علی ا لسلطان خرج حاجّا الی مکة و ذلک فی سنه ثمان و اربعین و مأة فلما کان بمنی اتاه الناس یسلّمون علیه ـ الی ان قال ـ: فکان فیمن دخل علیه منهم: مالک بن انس فقال له ابوجعفر: یا ابا عبدالله انی رأیت رءیا فقال مالک ... فما رأی امیرالمؤمنین فقال ابوجعفر: رأیت ان اجلسک فی هذا البیت فتکون من عمارّ بیت الله الحرام و احمل الناس علی علمک و اعهد الی اهل الامصار یوفدون الیک وفدهم و یرسلون الیک و سلهم فی ایام حجهم لتحملهم من امر دینهم علی الصواب و الحق ان شاء الله و انما العلم علم اهل المدینة و انت اعلمهم.
فقال مالک: امیرالمؤمنین اعلم عینا و ارشد رأیا و اعلم بما یأتی و یذر و ان اذن لی اقول قلت فقال ابوجعفر: نعم فحقیق انت ان بسمع منک و یصدر عن رأیک فقال مالک: یا امیر المؤمنین ان اهل العراق قد قالوا قولا تعدّوا فیه طورهم و رأیت انی خاطرت بقولی لانهم اهل ناحیة و اما اهل مکة فلیس بها احد و انما العلم علم اهل المدینة کما قال الامیر، و ان لکل قوم سلفا و ائمة فان رای امیرالمؤمنین اعز الله نصره اقرارهم علی حالهم فلیفعل فقال ابوجعفر: اما اهل العراق فلایقبل امیرالمؤمنین منهم صرفا و لا عدلا، و انما العلم علم اهل المدینة، و قد علمنا انک انما اردت خلاص نفسک و نجاتها فقال مالک اجل یا امیرالمؤمنین فاعفنی یعف الله عنک فقال ابوجعفر قد اعفاک امیرالمؤمنین و ایم الله ما اجد بعد امیرالمؤمنین اعلم منک و لا افقه.
بابویهی: آقای نصرتآبادی شما نیاز به ترجمه ندارید ولی برای آقای نوبختی گفتار بالا را به طور فشرده ترجمه می کنم:
ابن قتیبه مینویسد: هنگامی که امورات مملکتی برای منصور استوار شد و او بر سلطنت غالب گردید در سال 148 هـ به سوی مکه رهسپار شد، در منی مردم بر او وارد میشدند سلام میکرده و تهنیت میگفتند و از جمله کسانی که به دیدار منصور آمد مالک بن انس بود منصور رو به او کرده گفت من در نظر گرفتهام که ترا در مکّه جلوس دهم و ترا از آباد کنندگان بیت الله قرار دهم و تو در مسند فتوا بنشینی ما مردم را به سوی تو سوق دهیم، تا در ایام حج رو به تو آورند و نمایندگان خود را به جانب تو بفرستد و از علم تو بهرهمند گردند و تو آنان را در امر دینشان ارشاد نمایی، زیرا علم همان علم اهل مدینه است و تو اَعلم آنان میباشی، مالک گفت: امیرالمؤمنین بینا و رأی نیکو دارد و او بهتر میداند که نصب کند و یا عزل نماید و اگر اذن دهد من رای خود را میگویم منصور او را گفت که تو سزاوار فتوا هستی سپس ما لک گفت ای امیر المؤمنین، اهل عراق بر خود امامی دارند و مسیر دیگری را میپیمایند و از حدود خود تجاوز نمودهاند و چنانچه من قول خود را به آنان بگویم در خطر خواهم بود و اما اهل مکه عالمی در میان آنان نیست و علم همان علم اهل مدینه است همان طوری که امیرالمؤمنین گفت و اگر صلاح میدانید اهل عراق را به حال خود واگذارید.
منصور در جواب مالک گفت اما اهل عراق نه توبه آنان را قبول میکنیم و نه بهای آزادی از ایشان میپذیریم و علم همان علم اهل مدینه است و میدانیم که تو میخواهی خودت را خلاص کنی و از خطر نجات د هی مالک از منصور پوزش طلبید او هم عذرش را پذیرفت.
و نیز ابن قتیبة در کتاب: الامامة و السیاسة جلد 2 طبع مصر صفحه 178 مینویسد:
66. انّ مالکاً حجً سنه ثلاث و ستین و مأئة ثم و انی اباجعفر بمنی ایام منی فذکروا ان مطرقاً اخبرهم و کان من کبار اصحاب مالک قال لی مالک: لما صرت بمنی اتیت السرادقات فأذنت بنفسی، فأنن لی ثم خرج الیّ الاذن من عنده فادخلنی فقلت للأذن اذا انتهیت بی الی القبة التی یکون فیها امیرالمؤمنین فاعلمنی فمرّ بی من سرداق الی سرادق و من قبة الی اخری ـ الی ان قال ـ فمشیت حتی انتهیت الی القبة التی هو فیها ـ الی ان قال ـ فلما دنوت منه رحبّ بی و قرب ـ الی ان قال ـ ثم کان اول ما تکلم به ان قال: و الله الذی لا اله الاّ هو یا اباعبدالله ما امرت بالذی کان، و لا علمته قبل ان یکون، و لارضیته اذ بلغنی (یعنی الضرب) [92] قال مالک فحمدت الله علی کل حال وصلبت علی الرسول صلی الله علیه و سلم ثم نزّهته عن الامر بذلک و الرضا به ـ الی ان قال ـ ثم قال لی یا ابا عبدالله ضع هذا العلم و دوّنه و دوّن منه کتباً ـ الی ان قال ـ لنحمل الناس ان شاء الله الی علمک و کتبک و نبثّها فی الامصار و نعهد الیهم ان لایخالفوها و لایقضوا بسواها فقلت له اصلح الله الامیر ان اهل العراق لایرضون علمنا و لایرون فی علمهم رأینا فقال ابوجعفر: یحملون علیه و نضرب علیه هاماتهم بالسیف و نقطع علی ظهورهم بالسیاط فتعجل بذلک وضعها فسیاتیک محمد ابنی المهدی العام القابل ان شاء الله الی المدینة لیسمعها منک فیجدک و قد فرغت من ذلک ـ الی ان قال ـ قال مالک ثم امر لی بالف دینار عینا ذهبا و کسوة عظیمة و امر لابنی بالف دینار الکلام.
بابویهی: آقای شیخ محمد نصرتآبادی شما نیاز به ترجمه ندارید و من این گفتار بالا را برای آقای نوبختی به طور خلاصه ترجمه میکنم:
مطرق که یکی از بزرگان اصحاب مالک است میگوید: مالک به من گفت در سال 163 هـ به حج رفتم هنگامی که به منی وارد شدم (چون منصور هم همان سال در موسم بود) آمدم به سوی خیمههای منصور و از دربان درخواست ملاقات او را نمودم، اجازه ورود به من داده شد هنگام ورود به دربان گفتم وقتی به خیمه شخصیِ امیرالمؤمنین میرسی به من اعلام کن او مرا از خیمهای به خیمهای میبرد تا آنکه به خیمه منصور رسیدیم من داخل شدم، منصور مرا خوشآمد گفت و به نزدیک خود خواند و اول کلامی که با من گفتگو نمود (این بود:) سوگند به خداوندی که جز او خدایی نیست من او (یعنی جعفر بن سلیمان) را به آن (یعنی به ت ازیانه زدن به تو) امر نکردم و تا این واقعه رخ نداده بود من از آن اطلاع نداشتم و هنگامی که این خبر به من رسید من از آن خوشنود نشدم.
مالک گفت: من ستایش خداوند نمودم و درود بر پیغمبر(ص) فرستادم و منصور را هم از دخالت در این امر مبرّی اعلام کردم، سپس منصور به من گفت: کتابی بنویس و این علومت را در آن تدوین کن تا آنکه ما مردم را وادار کنیم به آن عمل کنند و آن را در جهان نشر میدهیم و ملتزم میکنیم دیگران را که با تو مخالفت نکنند و به غیر آن قضاوت ننمایند.
پس از آن من به منصور گفتم اهل عراق به علوم من تن در نمیدهند و در آرائشان آن را به کار نمیبرند منصور در جواب من گفت: جبراً آنان را وادار به این عمل مینماییم و با شمشیر گردن مخالفین را میزنیم و با تازیانهها کمر آنان را میشکنیم، تو در این کارت (نوشتن کتاب) [93] تعجیل نما که در سال آینده پسرم «مهدی» نزد تو میآید و از تو میگیرد سپس منصور هزار دینار طلا با لباسهای فاخر به من داد و نیز دستور داد تا هزار دینار به پسرم دادند.
امّا مذهب شافعی: مورخین مینویسند پیدایش مذهب شافعی در مرحله اول در مصر بوده، زیرا ه ارون الرشید نامهآی نوشته به والی خود در مصر و او را تاکید کرد به ملازمت و همراهی با شافعی، سپس از آنجا به عراق و شهرهای خراسان سرایت نمود و در زمان حکومت ایوبیّن شهرت بسیاری به دست آورد.
صلاح الدّین ایّوبی این مذهب و مذهب حنفی و مالکی را رواج داد و از برای تدریس این مذاهب مدارسی ترتیب داد از جمله آن مدارس آنکه در سال 566 مدرسهای به نام «الناصریه» در مصر بنا کرد و در سنه 572 مدرسهای به نام « الصلاحیّة » در «الفراقة الصغری» بنا نمود و از اوقاف حقوق برای آنها مقرر کرد و پس از صلاحالدین ملوک بعد ازاو این مذهب را تأیید و تحکیم مینمودند.
و اما مذهب حنبلی: ظهورش در بغداد بوده و این مذهب آخرین مذاهب اربعه میباش که طرفداران و مقلدین آن از دیگر مذاهب کمتر بوده لیکن تأیید و تأکید خلفاء زمان آنرا تثبیت نمود چنانکه در گفتارهای پیش یادآور شدیم. آقای نصرتآبادی و آقای نوبختی آنچه ما در مذاهب اربعه وا ئمه آنها، برای شما نقل نمودیم، مشتی از خروار و قطرهای از قلزم بود و چنانچه به کتب تاریخ مراجعه نمایید اطلاع کامل و صدق گفتارهای بالا را به دست میآورید.
بابویهی: آقای نصرتآبادی و آقای نوبختی برای آنکه به مطالب یاد شده بالا بیشتر مطمئن شوید به این چند جملهای که که دست استعمار به آن تصریح کرده توجه نمایید: یکی از کارمندان مستعمرات انگلیس در کتاب خود به نام «خاطرات مستر همفر» ـ جاسوس انگلیس در کشورهای اسلامی (به ترجمه استاد علی کاظمی صفحه 124 ـ) چنین مینویسد: و نیز لازم است مذاهب چهارگانه اهل سنت را به صورت ادیان مستقلّی درآوریم که با یکدیگر ربطی نداشته باشند و اختلافات خونین سابق را میان پیروان این مذاهب زنده کنیم، و در کتابهای آنان مطالبی وارد کنیم که هر فرقهای تنها خودش را مسلمان بداند و چنان بداند که دیگران کافرند و کشتن و از بین بردن آنان واجب است.
بابویهی: آقای نصرتآبادی و آقای نوبختی اگر خلفاء وقت، و حکام عصر، و ایادی جبّاره در کار نبودند و مسلمانان را به حال خود وامیگذاشتند و این اختناقها و خفقانهای ناهنجار را بهوجود نمیآوردند، علماء و دانشمندان در نشر علم خود و اظهار نظر و رأی خویش محدود و محصور نمیشدند دو نیز مقلدین و پیروان آنان آزادانه به تفحص و تجسّس درمیآمدند در نتیجه محصولات علمی ایشان به درجات بسیاری اوج میگرفت و چه بسا با حق خالص و مذهبی پاک (از آلودگیهای سیاسی و حکومتی) روبهرو میشدند و هدایت مییافتند.
شیخ محمد نصرتآبادی و نوبختی: آقای بابویهی ما تا به حال خیال میکردیم که اسلام واقعی را ما داریم و فقط مذهب ما مذهب حق است و بس و دیگران بر باطل میباشند، ولی از این گفتارهای تاریخی که شما (از کتابهای خود ما اهل تسنّن) نقل نمودید معلوم میشود که این مذهبهای چهارگانه تأیید شده حکومتهای وقت و ایادی جبابره آنها را حفاظت و نگهداری نمودهاند و منظور آنان از این محافظتها فقط محکم کردن پایه حکومت و سلطنت خودشان بوده است و بس و نیز معلوم میشود ما اهل تسنن (من حیث لایشعر) و ناخودآگاه، دنبالهرو استعمارگران و هواپرستان بوده و هستیم.
نصرتآبادی: آقای بابویهی خواهشمندم به این گفتار من توجه نمایید: ما هر قدر در بحث پیش میرویم به نگرانی ما افزوده میشود و اشکال پیشین ما قویتر میگردد، زیرا در رزوهای گذشته اشکال خود را مطرح نمودم و عرض کردم: «اسلام آیند ه خود را پیشبینی نکرده است و گرنه این نگرانیها و اختلافهای جهانسوز بهوجود نمیآمد» و ضمناً شما به ما وعده دادید که این مشکل را برای ما حل کنید ولی در این بحث اخیر که تاریخچه مذاهب چهارگانه را شرح دادید، هم مشکلاتی به مشکل ما افزوده شد و هم ناراحتی و نگرانیهای ما لبریز گردید، زیرا هنوز خارِ اشکال از جلو پای ما برداشته نشده، که با خطر تزلزل در دین و مذهب روبهرو شدهایم.
بابویهی: آقای نصرتآبادی و آقای نوبختی من البته به وعده خودم وفا خواهم کرد و اشکال شما را به کلی برطرف مینمایم لیکن هنوز من اطمینان صددرصد به شما ندارم، زیرا نمیدانم که شما تا چه اندازهای پایبند به برهان هستید، تا چه اندازهای تابع دلیل میباشید، و تا چه اندازهای به منطق و حجت معتقدید؟
به جهت آنکه برهان تلخ است، برهان دشوار است، برهان برخلاف میل است، برهان ضد شهواتست برهان چیزی را اثبات میکند که بسا شخص از او کراهت دارد، برهان موضوعاتی را برای انسان واجب میکند که از عمل کردن به آن کنارهگیری مینماید.
شیخ محمد نصرتآبادی: آقای بابویهی من روز اول به شما عرض کردم که من شیفته برهانم و فریفته منطق میباشم هر چند تلخ و دشوار و برخلاف میل و شهواتِ شخص باشد، زیرا مصلحت در آن چیزهاییست که منطق مساعد با آنها باشد و نجات و پیروزی در پرتو برهان است و بس.
آقای بابویهی: شما میدانید هنگامی که خورشید اسلام طلوع کرد مردمان زمان جاهلیت با او مبارزه میکردند، و زیر بار آن نمی رفتند، با آنکه اسلام جرثومه برهان بود ولی در آینده نزدیکی برای جمیع انان ثابت شد که فلاح و رستگاری خودشان در همین طریق است و بس، اینست نتیجه برهان که سرانجام و عاقبت کار، به سود انسان تمام میشود چنانکه در قرآن کریم آمده: «وَعَسَى أَن تَكْرَهُوا شَيْئاً وَهُوَ خَيْرٌ لَكُمْ» [94]
اکنون آقاب بابویهی شما مطمئن باشید که ما از برهان نمیگریزیم هر چند به ما گران تمام شود و به ذائقه جامعه ما تلخ آید، زیرا من مآل اندیشم و عاقبت و سرانجام کار را در نظر میگیرم.
آقای بابویهی این خسارت و زیانی که ما را فراگرفته به طوری که کمر ما را شکسته و عمر گرانمایه ما را به باد فنا داده است به طوری که نمی توان آن را جبران نمود، همه اینها در نتیجه تحقیق نکردن و از پی برهان نرفتن است و بس. [95] به همین جهت تصمیم گرفتهام که تا موضوعی صددرصد برهانی نشود و با دلیل محکمی برای من ثابت نگردد آن را نپذیرم و گرد آن نگردم، به اضافه آنکه قرآن کریم از ما برهان میخواهد چنانکه فرموده: «قُلْ هَاتُوا بُرْهَانَكُمْ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ». [96]
بابویهی: آقای نصرتآبادی و آقای نوبختی بحث امروز ما به طول انجامید بهتر است که در همینجا خاتمه دهیم و بقیه مطالب را در مجلس آینده مطرح کنیم. آقایان خداحافظی نموده و مجلس را ترک کردند.