استاد گفت: من جوابی به طور اشاره و اختصار به تو میگویم ولی بعد از آن دیگر با من سخن مگو: بدان این مذاهب چهارگانه سبب رسمیت و علّت بقاء آنها (و سدّ راه دیگران شدن) همان تأیید و تحکیم خلفاء زمان بوده است و بس. من در اینجا از استادم جدا شدم و خداحافظی نمودم.
نصرتآبادی: آقای بابویهی اکنون من از جنابعالی استدعا دارم که این جواب مختصر و مجمل استادم را برای ما شرح دهید تا آقای نوبختی هم به این مسأله روشن شوند.
بابویهی: آقای نصرتآبادی و آقای نوبختی شرح کامل این مسأله ملالآور و خسته کننده است و نیاز به زمان طویلی دارد لیکن تا آنجایی که وقت به من و شما اجازه دهد و به طوری که مسأله تا اندازهای روشن شود من برای شما بیان میکنم به گفتارهای ذیل توجه نمایید:
مسلمین در زمان حکومت بنی امیّه در شدائدی به سر میبردند و برای مردم آن زمان آشکار بوده (که این سلسله منحرف از دین و با رجال امت خصوصاً با اهل بیت پیغمبر و علویّین عداوت شدیدی دارند و نمونه بارز و شاخص این دشمنی همان شهادت سیدالشهداء سبط پیغمبر(ص) حسین بن علیابی طالب و اسارت اهل و عیال او و همچنین قتلعام اهل مدینه [89] و خونریزی دستهجمعی و به هدر دادن حریم و نوامیس آنان بوده است این جنایات و دیگر انحرافهای بنیامیه سبب حرکت اجتماع بر علیه آنان گردید.
و چون بنیالعباس خودشان را از اقارب و اهل بیت پیغمبر(ص) به مردم معرفی میکردند از این موقعیت ناهنجار بنیامیه فرصت به دست آوردند و به نام دفاع از اهل بیت رسول الله(ص) و علویّین دست به فعّالیتهایی زده و به این نام «دفاع از اهل بیت پیغمبر(ص)» با مردم همکاری کردند تا آنکه حکومت بنی امیّه منهدم گشت و دولت ایشان زایل گردید، و این انقلاب و تهاجم به سود بنیالعباس تمام شد و این سلسله را سرکار آورد.
اول کسی که از سلسله بنی العباس به مسند حکومت دست یافت «سفّاح» از نوادگان «ابن عباس» بوده که در سنه 133 هجری قمری با او بیعت کردند و در 11 ذی الحجه 136 وفات نمود، و مدت خلافت او جهار سال و نه ماه بوده.
پس از سفاح «منصور دوانیقی» برادر سفاح (که از او بزرگتر بوده) خلافت را در دست گرفت چون مردم با او «در سنه 136» بیعت نمودند، خطرهایی از اطراف و جوانب او را تهدید میکرد: از طرفی علویّین و سادات و از طرف دیگر بقایای بنی امیّه، و نیز علماء مدینه بر علیه او فتوا میدادند و بیعت او را محکوم میکردند
و نیز چون منصور با امام جعفر صادق(ع) معاصر و همزمان بود و آن حضرت در رأس علویین واقع شده بود، منصور از این ناحیه خوف و ترس شدیدی داشت و هر آن بر حکومت خود میلرزید، به همین جهات میکوشید که پایه حکومت خود را محکم و مستحکم نماید و برای رسیدن به این هدف خویش به وسایلی چند متشبث میگردید:
(اوّلاً: افرادی را با شمشیر دفاع میکرد و چه خونهای ناحقی را که ریخت.
ثانیاً از راه مکر و حیله وارد شده و بیگناهانی را مسموم مینمود، تاریخ بغداد جلد 12 مینویسد:
منصور طبیبی داشت نصرانیکسانی را که میخواست نهانی نابود کند (و از تظاهر به این عمل میترسید) به آن طبیب دستور میداد او سمّی را تهیّه میکرد و به توسط آن سمّ شخصِ متهم را مسموم مینمود، چنانکه همین عمل را درباره محمد بن ابی العباس انجام داد.
ثالثاً: افرادی را در میان پایه ساختمانها گذارده و از این راه آنان را نابود و مفقود مینمود و نیز به انواع شکنجهها، بیگناهانی را معذّب نموده و از بین میبرد.
و رابعاً: از مهمترین وسائل استحکامیهای که حکومت بنیالعباس به آن متمسّک میشدند آنکه توجّه علماء آن عصر را به سوی خود جلب مینمودند «خواه با تطمیع و یا با تهدید» تا به توسط ایشان مردم را زیر سیطره حکومت خویش درآورده و از خطرات آنان محفوظ و مصون بمانند.