بابویهی: باز ابن ابی الحدید در همان جلد از شرح نهج البلاغه خود صفحه 81 مینویسد:
55. لَمّا نَزَلَ عَلِیٌّ عَلَیْه سلّمُ بِالْبَصْرَةِ فَکَتَبَتْ عائِشَةُ اِلی زَیْدِ بنِ صَوحانِ الَبْدی: مِنْ عائِشَةِ بِنْتَ اَبی بَکْرِ الصِّدیثِ زَوْجِ النََّبِیِ صَلّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ اِلی ابْنِها الخالِصِ زَیْدِ بْنِ صَوْحانَ امّا بَعْدُ: فَاَقِمْ فی بَیْتِکَ وَ خَذِّلِ النّاسَ عَنْ عَلِّیٍ عَلَیه سلّمِ وَ لِیَبْلُغَنی عَنْکَ ما اُحُبّ فَاِنّکِ اَوْثَقُ اَهْلی عِنْدی وَ السّلامُ.
فَکَتَبَ اِلَیها: مِنْ زَیْدِ بنِ صَوْحانِ اِلی عائِشَةِ بِنْتِ اَبی بَکْرٍ اَمّا بَعْدُ: فَاِنَّ اللهُ اَمرَکِ بِاَمْرٍ وَ اَمَرنا بِاَمْرٍ، اَمرَکِ اَنْ تَقَرِّی فی بَییْتِکِ، وَ اَمَرنا اَنْ نُجاهِدَ، وَ قَدْ اَتانی کِتابکِ، وَ اَمرْتنِی اَنْ اَصْنَعَ خِلافَ ما اَمرَنیِ اللهُ فَاکُونَ قَدْ صَنَعْتُ ما اَمرَکِ اللهُ بِه، وَضَعْتِ ما اَمَرنی اللهُ بِه، فَاَمْرُکَ عَنْدی غَیْرُ مُطاع، وَ کِتابُکِ غَیْرُ مجابٍ والسّلامُ.
(ابن ابی الحدید میگوید): هنگامی که علی بن ابیطالب علیه السلام وارد بصره شد، عایشه نامهای نوشت به زید بن صوحان: از عایشه دختر ابوبکر صدیق همسر پیغمبر(ص) به فرزند با اخلاص خود، زید بن صوحان: از عایشه دختر ابوبکر صدیق همسر پیغمبر(ص) به فرزند بااخلاص خود، زید بن صوحان امّا بعد:
تو در خانهات بنشین و مردم را از اطراف علی بن ابیطالب پراکنده کن، بایستی آنچه را من دوست میدارم از تو به من برسد، همانا تو موثّقترین مردم هستی نزد من. والسلام.
(زید بن صوحان به عایشه نوشت): از زید بن صوحان به عایشه دختر ابوبکر اما بعد: خداوند امر فرموده است ترا به چیزی، و امر فرموه است ما را به چیزی دیگر، امر کرده است ترا به اینکه در خانهات بنشینی، و امر کرده است ما را که جهاد کنیم، نامه تو به من رسید، تو دستور دادهای که من برخلاف آنچه خدا امر فرموده است بنمایم، پس وظیفهای که برای تو میباشد «در خانه نشستن» من آن را به جا آورم، و تو وظیفهای که برای من است «جهاد» به جا آوری (ای عایشه) فرمان تو اطاعت نمیشود، و نامه تو جواب ندارد و السلام.
56. ابن قتیبة در کتاب: الامامة و السیاسة (معروف به تاریخ الخلفاء) طبع مطبعة امیر قم، جلد 1، صفحه 87 مینویسد:
اِنّه لمّا نَزَلَ طَلْحَةُ وَ الزُّبَیْرُ وَ عائِشَةُ الْبَصْرَةَ، اِصْطَفِّ لَهَا النّاسُ فِی الطَّریقِ یَقُولُونَ: یا اُمَّ المُؤمِنینَ، مَا الَّذی اَخْرَجَکِ مِنْ بَیْتِکِ؟ فَلمّا اَکْثَرُوا عَلَیها تَکلَّمن بِلِسانٍ طَلِقٍ، وَ کانَتْ مِنْ اَبْلَغِ النّاسِ، فَحَمَدتْ اللهُ وَ اَثْنَتْ عَلَیْهِ ثُمَّ قالَتْ اَیُّها النّاسُ، وَ اللهِ ما بَلَغَ مِنْ ذَنْبِ عُثمانَ اَنْ یُسسْتَحلَ دَمُهُ وَ لَقد قُتِلَ مَظْلوُماً، عَضَبْنا لَکُمْ مِنَ السَّوْطِ وَ العصا، وَ لا نَغْضِبْ لِعُثمانَ مِنَ الْقَتْلِ، وَ انَّ مِنَ الرَّأیِ أنْ تَنْظُرُوا اِلی قَتَلَةِ عُثْمانَ، فَیُقْتَلُوا بِه، ثُمَّ هذَا الاَمْرُ شَوری عَلی ما جَعَلَهُ عُمَر بنُ خَطّابِ.
فمِنْ قائِلٍ یَقُولُ صَدَقْتِ، وَ آخَرُ یَقُولُ: کَذِبْتِ، فَلَمْ یَبْرَحِ النّاسُ یَقوُلوُنَ ذلِکَ، حَتّی ضَرَبَ بَعْضُهُمس وُجُوهَ بَعْضٍ، فَبَیْنَما هُمْ کَذلِکَ أَتاهُمْ رَجُلُ مِنْ اَشْرافِ الْبَصْرة، بِکِتابٍ کانَ کَتَبُهُ طَلْحةُ فِی التّألِیبِ عَلی قَتْلِ عُثمانَ فَقالَ لِطَلْحةِ: هَلْ تَعْرِفُ هذا الْکِتابُ؟ قال نِعمْ قالَ: فَما رَدُّکَ عَلی ما کُنْتَ عَلَیهِ؟ وَ کُنْتَ اَمْسِ تَکْتُبُ اِلَینا تُؤلِبُنا عَلی قَتْلِ عُثمانَ، وَ انَتَ الْیَومَ تَدْعُونا اِلَی الطَّلَبِ بِدَمه، وَ قَدْ زَعَمْتُما اَنّ عَلِیّاً دَعاکُما اِلی اَنْ تَکُونَ الْبَیْعةَ لَکُما قَبْلَهُ اِذ کُنتما اَسَنَّ مِنْهُ، فَأبَیْتُما اِلاّ اَنْ تُقَدِماه لِقِرابَتِهِ وَ سابِقَتِهِ فَبایَعْتماهُ، فَکَیفَ تَنْکِثانِ بِیْعَتِکما بَعْدَ الّذی عَرَضَ عَلَیکُما؟
قالَ طَلْحَةُ: دَعانا اِلیَ الْبَیْعةِ بَعْدَ اَنْ اِغْتَصبها وَ بایَعُه النّاسُ فَعَلِمْنا حِیْنَ عُرِضَ عَلَیْنا اِنّه غَیْرُ فاعِلٍ وَ لَوْ فَعَلَ اَبی ذلِکَ المُهاجِروُنَ وَ الاَنْصارِ، وَ خِفْنا اِنْ نَرُدَّ بَیْعَتَهُ فَنُقْتَلُ فَبایَعْناهُ کارِهینُ، قالَ: فَمابَداَ لَکُما فی عُثمانَ؟ قالَ ذَکَرنا ما کانَ مِنْ طَغْنِنا عَلَیْهِ وَ خِذْلانِنا اِیّاهُ، فَلَمْ نَجِدْ مِنْ ذلِکَ مَخْرَجاً اِلاّ الْطَلَبُ بِدَمِهِ. قالَ: ما تَأمُرانِنیِ بِهِ؟ قال بایعنا علی قتال علی و نقص بیعته قال ارأیتما ان اتانا بعدکما من یدعونا الی ما تدعوان الیه ما نضع؟ قالا لاتُبایِعْهُ قالَ: ما اَنْصَفْتُما، أَتأمُرانِنی اِنْ اُقاتِلُ عَلیّاً وَ اَنْقُضُ بَیْعَتُهُ وَ هِی فی اَعْناقِکُما، وَ تَنْهِیانی عَنْ بَیْعَةِ مَنْ لابَیْعةَ لَهُ عَلَیْکُما؟ اَما اِننّا قَد بایَعْنا عَلِیّاً، فاِنْ شِئتُما بایَعنا کُما بِیَسارِ اَیدینا. قالَ ثُمّ تَفَرّقَ الناسُ، فَصارَتْ فِرْقَةٌ مَعَ عُثمانِ بْنِ حُنَیْفِ، وَ فِرْقَةٌ مَعَ طَلْحةَ وَ الزُّبَیْر.
ثُمَّ جاءَ حارِیَةُ بْنُ قَدامَةِ فَقالَ یا اُمَّ المُؤمنینَ، لَقَتْلُ عُثْمانَ کانَ اَهْوَنْ عَلَیْنا مِنْ خُرُوجِکِ عَلی هذا الجَمَلُ اَلْملعُونَ اِنّه کانَتْ لَکِ مِنَ اللهِ تعالی حُرْمَةٌ وَ سِتْرَکِ، فهتکتِ سترکِ وَ اَبَحْتِ حُرْمَتَکِ، اِنّه مَنْ رأی قِتالَکِ فَقَدْ رأی قَتْلَکِ، فَاِنْ کُنْتِ یا اُمَّ المؤمِنینَ اَتَیْتَنا طائِعَةٌ فَارْجِعی الی مَنْزِلَکِ وَ اِنْ کُنْتِ اَتَیتَنا مُسْتَکرِهَةً فَاَسْتَعْتِبیِ اللهَ.
بابویهی: (ترجمه گفتار بالا به طور خلاصه):
هنگامی که طلحه و زبیر و عایشه وارد بصره شدند، مردم در راه صف بسته و هر دم به عایشه میگفتند: ای امّ المؤمنین چه چیز ترا از خانهات بیرون آورده؟ چون زیاد به او اعتراض نمودند، با زبانی گویا نخست حمد و ثنای خدا را به جا آورد و گفت: ای مردم گناه عثمان به آن مقدار نبوه است که خون او را حلال کنند، او مظلوم کشته شد، ما با تازیانه و عصا به شما غضب میکردیم، درباره قتل عثمان غضب نکنیم؟ مصلحت در آنست که قاتلین عثمان در نظر گرفته شود و کشته شوند، پس از آن موضوع خلافت با شوری تشکیل گردد همان طوری که عمر بن خطاب قرار داده بوده.
دستهای از مردم میگفتند: عایشه راست میگوید،ِ عدهای دیگر میگفتند: عایشه دروغ میگوید، و کارشان به جایی رسید که به صورت یک دیگر میزدند، در این میان مردی از بزرگان بصره با مکتوبی آمد که آن را طلحه درباره بسیج کردن مردم بر علیه عثمان بایشان نوشته بوده، او به طلحه گفت، این نامه را میشناسی؟ گفت: آری، پس به او گفت: چرا از رأیت برگشتهای؟ تو دیروز به ما نوشتی که بر قتل عثمان همدست شویم، و امروز ما را به خونخواهی او دعوت میکنی؟
چون سنّ شما از علی بن ابیطالب بیشتر بوده است، گمان میکردید که او شما را برای خلافت به پیش انداخته ولی شما او را به جهت قرابت با پیغمبر(ص) مقدم داشتید، و با او بیعت کردید، پس چه شده است که بیعت او را شکستید (طلحه) گفت: او خلافت را غصب کرد و ما را به بیعت خود دعوت نمود (و میدانستیم مهاجر و انصار از این عمل ابا دارند) ما با کراهت با او بیعت کردیم، زیرا ترسیدم که ما را بکشند.
مرد بصری پرسید از چه روی رأی شما درباره عثمان عوض شده است؟ جواب دادند آن طعنها و بدگوییهای ما درباره عثمان ما را بدنام و ملوث نموده بود، و چاره ندیدم جز آن که برای خونخواهی او قیام کنیم تا خود را نجات دهیم، مرد بصری گفت: اکنون با ما چه کاری دارید؟، طلحه گفت بیعت با علی را بشکنید و با ما بیعت کنید که با او بجنگید، او در جواب طلحه گفت: اگر بعد از تو شخص دیگری بیاید و همین خواسته ترا از ما بخواهد، ما در جواب او چه گوییم؟ طلحه و زبیر گفتند: با او بیعت نکنید.
مرد بصری گفت: بیانصافی نمودید، زیرا مرا امر میکنید که بیعت علی را بشکنم، با آنکه هنوز بیعت او بر گردن خود شما دو نفر میباشد، و نهیمیکنید مرا از بیعت با کسی که بیعتی بر شما ندارد.
(در این هنگام) مردم متفرق شدند، دستهای با عثمان بن حنیف و دستهای با طلحه و زبیر همدست گردیدند.
سپس جاریه پسر قدامه آمد نزد عایشه و گفت: ای امّ المؤمنین کشته شدن عثمان برای ما آسانتر است از اینکه تو از خانهات بیرون آمده و بر این شتر ملعون سوار شدهای، خداوند برای تو حرمت و پرده (عصمتی) زده است، و تو پرده خود را پاره کرده، و حرمت خویش را از دست دادهای، محققاً آن کسی که ترا به جنگ وادار کرده، ترا به کشتن داده است، پس اگر تو با اراده خودت به سوی ما آمدهای برگرد به خانهات، و اگر ترا مجبور کرده اند برگرد به درگاه خدا و او را از خود راضی نما.
بابویهی: آقای نصرتآبادی و آقای نوبختی به نکاتی که از حدیث فوق به دست میآید توجه نمایید:
1. این سه نفر قیام و خروجشان را به نام خونخواهی عثمان اعلام کردند، لیکن هنگامی که به بصره وارد شدند مردم را بر علیه علی بن ابیطالب تحریک نمودند، پس معلوم میشود خونخواهی عثمان بهانهای بیش نبوده، و منظور اصلی دو چیز بوده است: به دست آوردن حکومت، و مخالفت با علی بن ابیطالب.
2.زبیر در زمان بیعت ابابکر شمشیر کشیده، و دفاع از علی بین ابیطالب میکرده و میگفته است هیچکس سزاوارتر از او نیست برای خلافت، ولی در بصره (برای آنکه مردم بر علیه آنان نشورند) او و طلحه میگویند: ما با کراهت با علی بن ابیطالب بیعت کردیم، البته این مع نا جز منافق صنفتی چیز دیگری نیست.
3. این دو نفر مرد صحابی «طلحه . زبیر» خونی را با خونهایی (به گمان خود) شستند: عثمان را به کشتن دادند، و برای آنکه خود را تطهیر کنند و از این ننگ به در آیند، جنگ جمل را به راه انداخته و خونهای بسیاری را به هدر دادند، البته ظاهر امرشان این چنین نشان میداده، لیکن در واقع جز جاهطلبی به ضمیمه معاندت با علی بن ابیطالب چیز دیگری نبوده است در احادیث فوق دقت کنید تا راستی این گفتار را بیابید و در این دعایی که از امیرالمؤمنین علیه السلام نقل شده است نظر نمایید که چگونه آن حضرت بر طلحه و زبیر نفرین کرده به واسطه افترایی که بر او زهاند درباره کشتن عثمان: اللهم ان طلحة بن عبیدالله اعطانی صفقة یمینه طائعاً ثم نکثه بیعتی و الّب عثمان حتی قتله ثم عضهنی به و رمانی اللهم فعاجله و لا تمهله اللهم و ان الزبیر بن العوّامّ قطع قرابتی و نکث عهدی و ظاهر عدوّی و هو یعلم انه ظالم لی فاکفیته کیف شئت و انّی شئت صحیفه علویه دعای 468 صفحه 578.