50. ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه (طبع بیروت: داراحیاء التراث العربی) جلد 2 صفحه 77 مینویسد:
قالَ کُلُّ مَنْ صَنَّفَ فِی السَّیْرِ وَ الاَخبارِ: اِنَّ عائِشَة کانَتْ مِنْ اَشدِّ الناسُ عَلی عُثمانَ حَتّی اَنّها اَخْرَجَتْ ثَوْباً مِنْ ثِیابِ رَسُولِ اللهِ صَلّی اللهُ عَلَیْهِ وَ آلِه فَنَصَبْتَهُ فی مَنْزِلِها وَ کانَتْ تَقُولُ لِلدّاخِلینَ اِلَیْها هذا ثَوْبُ رَسُولِ اللهِ صَلّی اللهُ عَلَیْه وَ آلِهِ لَمْ یَبُلَّ و عُثْمانُ اَبْلی سُنَّتَهُ: قَالوا اَوَّلَ مَنْ سَمّی عُثْمانَ نَعْثَلاً عائِشَةُ (وَ النَّعْثَل: اَلْکَثیرُ شَعْرُ اللحِیّةِ وَ الْجَسَدِ) وَ کانَتْ تَقُولُ اُقْتُلُوا نَعْثَلاً قَتَلَ اللهُ نَعْثلاً.
(خلاصه ترجمه): جمیع کسانی که درباره تاریخ و اخبار کتابی نوشتهاند گفتهاند: عایشه بیشتر از همه مردم بر علیه عثمان بوده حتّی آنکه جامهای از جامههای پیغمبر(ص) را در اطاق خود آویزان کرده و هر کسی که بر او وارد میشد به او میگفت: این لباس پیغمبر است و هنوز خشک نشده که عثمان سنّت او را از بین برد.
و (نیز مورخین و محدّثین) گفتهاند: اول کسی که عثمان را نعثل نامیده، عایشه بوده است (نعثل کسی را گویند که صورت و بدن او پُرمو باشد) و همیشه میگفته: بکشید نعقل را خدا بکشد نعثل را.
(باز ابن ابی الحدید در همان کتاب و همان صفحه مینویسد:)
51. وَ قالَ اَبُومِخْنَف: اِنَّ عایِشَةَ لَمّا بَلَغَها قَتْلَ عُثْمانِ وَ هِیَ بِمَکَّةِ اَقْبَلَتْ مُسْرِعَةً وَ هِیَ تَقُولُ ـ اِلی اَنْ قالَ ـ : اَما اِنَّهُمْ وَجَدُوا طَلْحَةً لَها کُفْواً فَلَمّا انْتَهَتْ اِلی شِراف اِسْتَقبلها عُبَیْدُ بْنُ اَبی سَلْمَةُ اللَّیْثِی فَقالَتْ لَهُ ما عِنْدَکَ قالَ قُتْلَ عُثمانَ قالَتْ ثُمّ ماذا؟ قالَ ثُمّ حارَتْ بِهِمْ الاُمُورُ اِلی خَیْر مَحارٍ بایَعُوا عَلِیّاً فَقالَتْ لَوَدَدْتُ اِنَّ السَّماءَ اِنْطَبَقَتْ عَلَی الْاَرْضِ اِنَّ ثَمْ هذا وَیْحَکْ اَنْظُرْ ماذا تَقُولُ قالَ هُوَ ما قُلْتُ لَکِ یا اُمَّ المؤْمنینَ، فَوَلْوَلَتْ، فَقالَ لَها ماشَأْنُکَ یا اُمَّ الْمُؤمِنینَ وَ اللهِ ما اَعْرِفُ بَیْنَ لابَتَیها اَحَداً اَوْلی بِها مِنْهُ و لا احق وَ لا اَری لَهُ نظیراً فی جَمیعِ حالاتِهِ فَلِما ذاتکَرْهینَ وَلایَتُهُ، قالَ فَمارَدّتْ عَلَیهِ جَواباً.
(خلاصه ترجمه): هنگامی که خبر قتل عثمان به عایشه رسید او در مکه بود و به سرعت حرکت کرد و با خو میگفت: محققاً مردم طلحه را برای خلافت لایق یافتهاند، چون به «شراف» رسید، عبیدبن ابی سلمه به پیشواز او آمد، عایشه به او گفت: چه خبری داری؟ جواب داد عثمان کشته شده باز عایشه گفت بعد از آن چه رخ داده است؟ جواب داد بازگشت کرد امور مردم به بهترین جایگاه (زیرا) بیعت کردند با علی (بن ابیطالب) پس عایشه گفت: اگر این کار سرگیر شود دوست دارم که آسمان بر زمین فرود آید.
(باز عایشه گفت): وای بر تو ببین چه میگویی؟ عبید جواب داد مطلب همانست که گفتم ای امالمؤمنین، عایشه شیون سردار و فغان نمود پس به او گفتم: چه شده است ترا ای امالمؤمنین سوگندب ه خداوند که در مدینه و تمام جوانب آن احدی را از علی بن ابیطالب سزاوارتر و ذیحقتر برای خلافت نمیشناسم. و در تمام حالاتش نظیر و مانندی برای او نمیبینم، پس (ای عایشه) برای چه چیز خلافت او را اکره داری؟ عایشه جوابی به او نداد.
باز ابن ابی الحدید در همان کتاب و همان صفحه مینویسد:
52. وَ قَدْ رُوِیَ مِنْ طُرُقٍ مُخْتَلِفَةٍ اِنَّ عایِشَةَ لَمّا بَلَغها قَتْلَ عُثْمانَ وَ هِیَ بِمَکّةِ قالَتْ اَبْعَدهُ اللهُ ذلِکَ بِما قَدّمَتْ یَداه وَ ما اللهُ بِظلاّمِ لِلْعَبیدِ.
یعنی از طریقهای متعدد روایت شده است: هنگامی که خبر قتل عثمان به عایشه رسید و او در مکه بود گفت: خداوند دور کند او را از رحمت خود این پاداش اعمال خودش بوده و نیست خداوند ستمکننده بر بندگانش.