به دنبال مطالبی که در خطبه فوق مندرج است خاطر خوانندگان محترم را مستحضر میکنم:
این خطبه شریفه مانند قضایایی میباشد که قیاساتها معها است،
این خطبه دلیل صدقش همراه خودش است و نیازی به بررسی کتاب و یا سند ندارد:
زیرا اولاًّ هر دانشمند متفکری که موضوع خلافت را زیر نظر بگیرد، و در اطراف آن فکر کند میبیند که مسئله نصب کردن وصی کار آسانی برای پیغمبر نبوده است که بتواند با چند کلمه کوتاهی آن جمعیت را تسلیم خود کند و این مسأله را به آنها بفهماند و به مجرد آنکه بگوید: «من کنت مولاه فعلی مولاه الخ» ایشان هم دست بیعت بدهند و او را به خلافت و امامت بپذیرند.
زیرا آن اعرابی که با آن همه معجزات و کرامات رسول الله صلی الله علیه و آله اصل رسالت و نبوت خودش را قبول نمیکردند، بلکه هر چند صباحی جنگی بپا نموده تا شاید بتوانند این غائله را از میان بردارند، چگونه به این سهلیها زیر بار خلیفه او رفته و به دست خود سرپرست و حاکم دیگری بر خود بگمارند، خصوصاض که از اهل بیت همین پیغمبر باشد بالخصوص کسی را که از کودکی ضربات بسیاری از او دیده و پدر کشتگیها با او داشتهاند که صنادید و رؤسا و گردنکشان و پهلوانان و دلاورانی را که (مایه افتخارشان بوده) از ایشان به خاک مذلّت انداخته، و بالاخص آن کسی که عدالت و تقوایی از او دیدهاند که یقین داشتند به اینکه یک چنین شخصی را نمیتوان دستخوش خود قرار داده و به طُفیل حکومت او به آمال و آرزوهای مادی و دنیوی خویش برسند.
این مسائل و امثال آنها باعث بوده که پیغمبر(ص) را به وحشت اندازد و از اعلام این موضوع خائف باشد و به مجرد وحی قدم به میان نگذارد تا آنکه وعده حفظ و عصمت از طرف خداوند به او داده شود.
البته البته یک چنین موقعیتی اقتضا میکند که رسول الله(ص) با خطا به طولانی و سخن سرایی طویل و عریضی آن جمعیت را آماده کند، در مرحله اول فضائل و مناقب وصی خود را که آیات شریفه قرآنی حاکی آنهاست اظهار نماید، تا از این راه نفوسی را خاضع نموده و در مرحله ثانی از طرفی آثار سوء و عواقب وخیم مخالفت این چنین شخصیّت را که خداوند متعال در کتاب کریمش گوشزد کرده است به آن مردم اخطار کند، تا از این راه آنان را انذار نماید و بترساند. تا در نتیجه بتواند این مقصد مهمّ و این موضوع خطیر را در بین آن گروه پیاده کند.
و با این وصف باز هم میبینیم افرادی بیمار دل و منافق صفت در میان آن قوم بودهاند که اگر نتوانستند آن روز اظهار مخالفت کنند، و دست بیعت دراز ننمایند، ولی کینه این وصی را در دل گرفته و روزی آن را به کار بردند و به مراد خود رسیدند، (برای آنکه به اهمیّت این موضوع بیشتر پی ببرید به داستان «حرث بن نعمان فهری» که پیش از این یادآور شدم مراجعه نمایید).
ثانیاً این خطبه شریفه محفوف به آیات قرآنی است و جمیع محتویاتش با استدلال به کتاب خداوند صورت گرفته که متجاوز از چهل آیه در آن به کار رفته است و ضمناً تفسیر و تأویل هر آیه از آن آیات بیان گردیده، پس اگر شخص متتبّع و کنجکاو با نظر انصاف در این خطبه بنگرد تمام مقالات آن را منطبق با کتاب خدا مییابد (و اگر نبود اینکه اطاله کلام سبب ملالت خاطر میشد، یکایک آیات شریفهای که در اینجا ذکر شده است جمیع آنها را از لابلای کتب اهل تسنّن با همین تفسیر خاصش به دست میآوردم، و در دسترس خوانندگان میگذاشتم تا به اطمینانشان افزوده شود).
ثالثاً اگر شخص باحث و پژوهشگر درصدد تفحّص و تجسّس برآید، میتواند برای هر فصلی از فصلهای همین خطبه حدیثهایی از تألیفات سنّیان به دست آورد، (چنانکه نمونه و قطرهای از دریای احادیث فضائل امیرالمؤمنین علیه السلام در ضمن مباحث این کتاب از نظر خوانندگان گذشته است، و در ذیل بیشتر آن روایات مدرکهای بسیاری را آدرس دادهام که اگر به آنها مراجعه شود به محتویات این خطبه شریفه بیشتر روشن خواهند شد.
و رابعاً: (به اضافه تأییدات فوق) گواهی مهمّ دیگری برای صدق این خطبه شریفه وجود دارد که اِخبار پیغمبر صلی الله علیه و آله از مغیبات و اطلاع دادن حضرتش از پارهای امورات غیبیّه است (و این خود یکی از دلایل نبوّت و معجزهایست از معجزات آن وجود مقدس، «عَالِمُ الْغَیبِ فَلاَ یظْهِرُ عَلَى غَیبِهِ أَحَداً إِلاَّ مَنِ ارْتَضَى مِن رَّسُول الآیه» الجن: 26 و 27.
چنانکه در اوائل خطبه میفرماید: و بلغ من حجّ مع رسول الله من اهل المدینة و اهل الاطراف و الاعراب سبعین الف انسان او یزیدون علی نحو عدد اصحاب موسی السبعین الف الذین اخذ علیهم بیعة هارون فنکثوا و اتبعوا العجل و السامری، و کذلک اخذ رسول الله(ص) البیعة لعلیّ بالخلافة علی عدد اصحاب موسی فنکثوا البیعة و اتبعوا العجل و السامری سنة بسنة و مثلاً بمثل.
که پیغمبر(ص) در این کلامش از آینده قومش خبر داده است به اینکه افراد بسیاری این عهد خود را میشکنند و به دنبال تیم و عدی میروند یعنی بیعت خویش را منحل میکنند و از علی بن ابیطالب دست میکشند، همانند قوم موسی که از وصیش هارون بریده و به دنبال سامری و گوسالهاش رفتند.
و همه ما دیدیم که این غیب گویی رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم به وقوع پیوست و صدقش ظاهر گردید و با تشکیل دادن سقیفه بنی ساعده شالده غصب خلافت ریخته شد، و خلیفه تراشی پایه گذاری گردید، و هَلّم جرّاً پس از ابوبکر و عمر بن خطاب سلسله بنی امیه آن شجره ملعونه و بعد از ایشان بنی العباس یکی پس از دیگری نکث بیعت کردند و اوصیاء دوازدهگانه منصوص پیغمبر را عقب زده و خود جایگزین آنان شدند.
«أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ بَدَّلُوا نِعْمَتَ اللهِ كُفْراً وَأَحَلُّوا قَوْمَهُمْ دَارَ الْبَوَارِ«28» جَهَنَّمَ یصْلَوْنَهَا وَبِئْسَ الْقَرَارُ» ابراهیم: 29.
و در ارتباط با همین پیمان شکنی ابابکر و عمر و تابعینشان و نقض بیعت و هجوم آوردن به خانه بضعة الرسول فاطمه بتول «علیها السلام» و غصب فدک او و زدن درب به پهلوی او و سقط جنینش آن مظلومه مغصوبه، شکایتهای جانسوزی به پدر بزرگوارش نموده است، و شیخ صالح حلّی (رحمه الله) لسان قال و حال آن مخدّره شهیده را حکایت کرده و ابیاتی در این باره انشا نموده است: