28. و نیز درباره شرح این صفت «الفصاحه» چنین میگویند:
ثم الفصاحة: وثب الناس اليه، فقالوا: يا امير المؤمنين ما سمعنا احداً قطّ افصح منك و لا اعرب كلاماً منك، قال و ما يمنعني و انا مولدي بمكّة.
قال ابن دأب: فادرکت الناس و هم یعیبون کل من استعان بغیر الکلام الذی یشبه الکلام الذی هو فیه، و یعیبون الرجل الذی یتکلم و یضرب بیده علی بعض جسده او علی الارض، او یُدخل فی کلامه ما یستعین به؛
فادرکت الاولی هم یقولون کان علیه السلام یقوم فیتکلم منذ ضحوة الی ان تزول الشمس، لا یدخل فی کلامه غیر الذی تکلم به.
(مطالبی را که بعد از جملات فوق ذیل صفت فصاحت ابن دأب نقل کرده قسمتی از آنها اموریست که متفرقاً در نهج البلاغه آورده شده و چون من آنها را جامعتر دیدم، از نهج البلاغه نقل میکنم):
اما بعد يا اهل العراق فانما انتم كالمراة الحامل حملت فلما اتمت املصت و مات قيمها و طال تايمها و ورثها ابعدها اما والله ما اتيتكم اختيارا و لكن جئت اليكم سوقا و لقد بلغني انكم تقولون علي يكذب. قاتلكم الله فعلى من اكذب. اعلى الله؟ فانا اول من امن به. ام على نبيه؟ فانا اول من صدقه. كلا والله و لكنها لهجة غبتم عنها و لم تكونوا من اهلها. ويلمه كيلا بغير ثمن لو كان له وعاء، «و لتعلمن نباه بعد حين» س 38 ی 88. [396]
اما والله لو اني حين امرتكم بما امرتكم به حملتكم على المكروه الذي يجعل الله فيه خيرا، فان استقمتم هديتكم، و ان اعوججتم قومتكم، و ان ابيتم تداركتكم، لكانت الوثقى، و لكن بمن والى من؟. اريد ان اداوي بكم و انتم دائي، كناقش الشوكة بالشوكة و هو يعلم ان ضلعها معها.
اللهم قد ملت اطباء هذا الداء الدوي، و كلّت النزعة باشطان الركي. اين القوم الذين دعوا الى الاسلام فقبلوه، و قرأوا القران فاحكموه. و هيجوا الى القتال فولهوا و له اللقاح الى اولادها، و سلبوا السيوف اغمادها. و اخذوا باطراف الارض زحفاً زحفاً و صفاً صفاً؟ بعض هلك و بعض نجا. لا يبشرون بالاحياء، و لا يعزون عن الموتى. مُرُه العيون من البكاء. خمص البطون من الصيام. ذبل الشفاه من الدعاء. صفر الالوان من السهر. على وجوههم غبرة الخاشعين. اولئك اخواني الذاهبون. فحق لنا ان نظما اليهم و نعض الايدي على فراقهم. [397]
(رجعنا الی ما انفرد فی نقله ابن دأب هیهنا): اما والله لتصیرن بعدی سبایا سبایا یغیرونکم و یتغایر بکم، اما والله ان من ورائکم الادبر، لاتبقی و لاتذر، و النّهاس الفرّاس القتال الجموح، یتوارثکم منهم عدّة یستخرجون کنوزکم من ججالکم لیس الآخر بارأف بکم من الاول، ثم یهلک بینکم دینکم و دنیاکم.......................
یا لیت لی من بعد قومی قوماً و لیت ان اسبق یومی یوماً
هنالک لو دعوت اتاک منهم رجال مثل ارمیة الحمیم
اللّهم ان الفرات و دجلة نهران اعجمان اصمّان اعمیان ابکمان، اللّهمَ سلّط علیهما بحرک و انزع منهما نصرک، لا النزعة باشطان الرّکیّ...........
ثم رأیناه و عیناه تذرفان و هو یقول: انا لله و انا الیه راجعون، الی عیشة بمثل بطن الحیة، متی؟ لا متی لک منهم، لا متی.
قال ابن دأب: هذا ما حفظت الرواة الکلمه بعد الکلمة و ما سقط من کلامه اکثر و اطول، ممّا لا یفهم عنه.
یعنی (یکی دیگر از صفات آن حضرت) فصاحت است: مردم از جای برخاسته عرض کردند: یا امیرالمؤمنین ما نشنیدهایم هرگز فصیحتر و سخنران تر از شما؟ فرمود: چرا چنین نباشد با آن که متولد مکه هستم.
شیخ محمد نصرتآبادی: آقای بابویهی من وجه این تعلیل امام علیه السلام را نفهمیدم؟ مگر کسی که در مکه متولد شود افصح از همه میشود؟
بابویهی: آقای نصرتآبادی به نکته حسّاسی توجه پیدا کردید و ایرادتان به جا میباشد، و پُر واضحست که تولد در مکه این گونه فصاحت در انسان ایجاد نمیکند، و گرنه میبایست جمیع اهل مکه که ولادتشان آنجا بوده است افصح متکلمین عصر خود باشند با آنکه این چنین نبوده و نخواهد بود، ولی من برای شما بگویم: منظور امیرالمؤمنین علیه السلام از این جمله «انا مولدی مکه» همان کعبه است، چنانکه نزد سنّی و شیعه ثابت است که زادگاه آن حضرت کعبه بوده، و اَحَدی از افراد بشر تاکنون در این مکان متولد نشده، و آنچه من از پیش یاد دارم آنست که امیرالمؤمنین علیه السلام در جواب سائل فرموده: «و ما یمنعنی و انا ولید الکعبة» لیکن جای ان را فراموش کردهام که در چه کتابی آن را خواندهام چنانکه حافظ گنجی در کتاب «کفایه» ص 261 میگوید: لمّا ولد فی الکعبه علیٌ «امیرالمؤمنین» دخل ابوطالب الکعبة و هو یقول:
یا ربّ هذا الغس الدجیّ و القمر المنبلج المضی
بیّن لنا من امرک الخفی ماذا تری فی اسم ذاالصبی
قال فسمع صوت هاتف و هو یقول:
یا اهل بیت المصطفی النبی خصصتم بالولد الزکی
واسمه من شامخ العلی علیّ اشتق من العلیّ
ابن دأب میگوید: افرادی را برخورد کردم که سرزنش مینمودند هر کسی که در ضمن سخنان خود از گفتارهای دیگران کمک و یاری میجویند، و نیز اشخاصی را دیدم هر کسی که در بین گفتار دست خود را به عضوی از اعضایش و یا بر زمین میزد و یا در خلال سخنرانی خویش از مطالب دیگران استفاده مینمود او را سرزنش میکردند. (سپس ابن دأب میگوید): گروه اولین را دیدم که میگفتند امیرالمؤمنین علیه السلام از وقت چاشت تا ظهر درباره یک موضوع تکلّم مینمود بدون آنکه کلام دیگری در آن موضوع داخل کند.
(وقتی در جنگ صفیّن لشکر شام شکست خوردند، به دستور عمرو عاص قرآنها بر سر نیزهها زدند، و بر اثر این حیله لشکر عراق در جنگیدن با ایشان سستی نموده و در نتیجه از فتح و پیروزی حتمی محروم گشتند) پس امیرالمؤمنین در سرزنش آنان فرمود: بعد از ستایش خدا و درود بر پیغمبر(ص)، ای مردم عراق شما چون زن آبستنی هستید که پس از تحمل مدّت حمل، بچه را سقط کرده مرده بیندازد و شوهرش بمیرد، و بیوهگی او طول بکشد، و بیگانهترین اشخاص میراثش را ببرد، آگاه باشید سوگند به خداوند من به اختیار به سوی شما نیامدم و لیکن به ناچار آمدم (زیرا در جنگ جمل چون لشکر حجاز کفایت نمیکرد به لشکر عراق نیازمند شدم و بعد از آن چون حنگ با مردم شام پیش آمد نتیجتاً مجبور شدم که در شهر شما «کوفه» بمانم.
سوگند به خداوند به من خبر رسیده که شما میگویید: علی دروغ میگوید: خدا شما را بکشد، پس بر که دروغ میگویم؟ آیا بر خدا دروغ میبندم؟ من که اول کسی هستم که به او ایمان آوردهام؛ یا بر پیغمبر او دروغ میبندم؟ من که اول کسی هستم که او را تصدیق نموده ام، سوگند به خدا چنین نیست (که شما میگویید) لیکن سخنانم صحیح است، شما که در آن هنگام (که از پیغمبر(ص) فرا میگرفتم حاضر نبودید، و لیاقت آن را هم نداشتید) وای بر مادر او (که مرا تکذیب میکند) بیبها پیمانه میکنم (همه چیز را به او میدهم بدون توقّع و مزد) اگر او را ظرفی باشد (که استعداد یاد گرفتن را داشته باشد) و آینه خواهید دانست راستی و صدق گفتار را بعد از این (در قیامت که به کیفر گفتار خود مبتلی خواهید شد و یا پس از وفات آن حضرت وقتی که بنی امیّه بر آنان مسلّط گشته و آنچه را که آن بزرگوار به ایشان خبر داده بود علناً مشاهده خواهند نمود).
(چون لشکر شام شکست خوردند و بر اثر حیله عمرو بن عاص، لشکر عراق را در جنگیدن سست نمودند، حکومت حَکَمین را درخواست کردند، امام علیه السلام به این امر راضی نبود و ایشان را از این درخواست نهی فرمود، ولی آنها بسیار اصرار نموده و آن حضرت را تهدید به قتل کردند، نتیجتاً امام علیه السلام به حکمیّت تن داد، سپس یکی از اصحاب برخاسته عرض کرد: شما ما را از حکومت حَکَمین نهی کردی، و پس از آن امر نمودی، ما نفهمیدیم کدام یک از این دو رأی به هدایت و راهنمایی نزدیکتر است؟ امام علیه السلام دست بر روی دست زده فرمود: این حیرت و سرگردانی جزای کسی است که حزم و احتیاط را از دست داده و گفتار مرا پیروی نکرد و به قبول حکمیّت ابوموسی و عمرو بن عاص وادارم نمود سپس فرمود): آگاه باشید به خدا سوگند اگر آن زمانی که من شما را امر کردم به آن چیزی که امر کردم (که جنگ با معاویه باشد)، شما را وادار به چیزی کردم که میل نداشتید، ولی خداوند خیر و نیکویی در آن قرار میداد (که هامن فتح و پیروزی بر دشمن و ثواب آخرتی باشد) پس اگر استقامت مینمودید شما را هدایت میکردم، و اگر کجروی میکردید، شما را راست مینمودم، و اگر امتناع میورزیدید مجبورتان میکردم، البته آن رویّه استوارتر بود، و لیکن به کمک و همراهی که؟ و یاری خواستن از چه کسی؟
من می خواهم به سبب شما مداوا کنم و حال آنکه شما خود درد و بیماری من میباشید (یعنی من میخواستم بیماری شکست خوردن را به کمک و همراهی شماها مداوا کنم ولی همین شکست خوردن به سبب نافرمانی خود شماها به وجود آمد) و مثل من در اینجا مثل کسی است که بخواهد خار را به وسیله خار درآورد با آنکه میداند که میل خار با خار است. [398]
بار خدایا طبیبان این درد بیدرمان ملول گشتند، و کشندگان آب از چاهها با ریسمانها خسته و ناتوان شدند (ما را امید به هدایت و رستگاری این گروه نیست) کجایند آن قومی که به اسلام خوانده شده، آن را پذیرفتند، و قرآن را خواندند و آن را محکم و استوار ساختند (به آن عمل کردند) و به سوی جهاد انگیخته شدند، پس شیفته گردیدند مانند شیفتگی شترها به اولادهایشان، و شمشیرها را از غلاف بیرون کشیده، اطراف زمین (کارزار) را دسته دسته و صفّ صفّ فرا گرفتند، بعضی از آنها هلاک گشتند (مانند مؤمنینی که در جگهای اسلام شهیدند، مثل: عبید ة بن حارث در جنگ بدر، و حمز ة بن عبدالمطلّب در جنگ احد، و جعفر بن ابیطالب در جنگ مؤته و مانند ایشان) و بعضی به سلامت ماندهاند، چنانکه در قرآن کریمست: «مِنَ الْمُؤْمِنِینَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللهَ عَلَیهِ فَمِنْهُم مَّن قَضَى نَحْبَهُ وَمِنْهُم مَّن ینتَظِرُ وَمَا بَدَّلُوا تَبْدِیلاً» [399]
از بقاء زندهها شاد نمیشدند، و از مرگ کشته شدهها تسلیت نمیخواستند، جشمشان از گریه (خوف خدا) سفید شد، و شکمشان از روزه لاغر، و لبشان از دعا خشکید، و رنگشان از بیداری زرد گشت، و بر روهاشان غبار «آثار» فروتنان، آنان برادران من بودند که رفتند، پس سزاوار است تشنه ایشان بوده، و از فراق و دوریشان دستها بگزیم.
ابن دأب (در آخر کلماتش) میگوید: هر چه در اینجا نقل شده است، همانهاییست که راویان ثبت و ضبط نمودهاند ولی آنچه از کلمات امیرالمؤمنین علیه السلام ساقط شده و از بین رفته خیلی زیادتر از آنست که نوشته شده و طوریست که نمیتوان آنها را از این عبارات به دست آورد.
بابویهی: آقای نصرتآبادی من هم به همین جهت از شرح و ترجمه قسمتی از این عبارت صرف نظر کردم چون به معانی آنها اطمینان نداشتم، لیکن آن قسمتهایی را که با خطب نهج البلاغه منطبق بود فقط آنها را معنی نمودم.