13 و نیز درباره شرح این صفت «العلم» چنین میگویند: «و كم من قول قد قاله عمر: لو لا عليّ لهلك عمر.» یعنی چه بسیار از اوقات که عمر میگفت: اگر علی نبود عمر هلاک میشد.
بابویهی: آقای نصرتآبادی نمونهای از علوم لایتناهی امیرالمؤمنین علیه السلام همان مسائلی بوده است که ابوبکر و عمر و عثمان در حلّ آنها میماندند و پس از مراجعه به آن حضرت چون برای ایشان بیان مینمود و مشکلشان را برطرف میکرد، میگفتند: «لولا علیّ لهلک فلان» .
و من اندکی از این وقایع و پیشآمدها را (همان طوری که شنیدید) در خلال مطالب و مبحثهای روزهای گذشته به عرضتان رساندم مراجعه کنید.
و نمونه دیگر از علوم نامتناهی حضرتش که شاهد زندهای میباشد، همین نهج البلاغه ایست که در دسترس همگان قرار گرفته و تاکنون علماء و دانشمندان شرحهای بسیاری بر آن نوشتهاند، و با این وصف به قعر این اقیانوس نرسیده و نخواهند رسید، و چرا چنین نباشد با آنکه او باب مدینه علم رسول الله صلی الله علیه و آله است، چنانکه در احادیث بسیاری وارد شده
انّما المصطفی مدینة العلم و هو الباب من اتاه اتاها
مشورت کردن عمر بن خطاب با امام (ع) برا حضور در جنگ «قادسیّه»
14 و نیز درباره شرح این صفت «المشورة» چنین میگویند: «ثم المشورة في كل أمر جرى بينهم حتى يجيبهم بالمخرج». یعنی (یکی از صفات امیرالمؤمنین(ع) آنست که) مورد مشورت دیگران واقع میشده و در هر امری که با او شوری میکردند راه خروج از آن را به ایشان یاد میداد.
بابویهی: آقای نصرتآبادی این گونه راهنماییها کار هر کس نیست خصوصاً در امورات خطیر و مهمّ، زیرا هر عقلی رسای آن را ندارد که بتواند راه صحیح و مطابق با واقع ورود و خروج کارها را تشخیص دهد به طوری که از هر جهت سودبخش و از جمیع آفتها و آسیبها در امان باشد، این به جهت آنست که هر چیزی دارای جهات و حیثهای بیشماریست، و هر مغز متفکری نمیتواند به تمام آنها احاطه پیدا کرده و جهتهای نافع را از جهات مضرّ تمیز دهد.
لیکن باب مدینه علم رسول الله صلی الله علیه و آله است که این گونه مشکلات به دست با کفایت او حلّ میگردد، چنانکه عمر بن خطاب ایامی که مسند خلافت را در دست گرفت در مواردی ناگزیر شده و با امیرالمؤمنین مشورت مینمود و راه صلاح را از او تعلیم میگرفت که از جمله آنها این دو مورد ذیل است:
مورد اول آن موقعی بود که عمر بن خطاب عازم جنگ با رومیان شده و برای آن لشکرکشی مینمود که در این هنگام از علی بن ابیطالب علیه السلام پرسش میکرد که آیا صلاح است من خودم هم با لشکر همراه شوم و در صحفنه های جنگ حاضر باشم یا نه؟
امیرالمؤمنین او را از حضور در میدان رزم و همراهی لشکر نهی کرده و فساد آن را برایش شرح داده و دستور فرمود که به جای خود مردی جنگ دیده و دلیری را به جانب آنها اعزام نما و کسانی را با او همراه کن که طاقت و توانایی سختیهای جهاد را داشته باشند، پس اگر بر دشمن خود غلبه کردند که خواسته تو عملی گردیده و به آرزوی خویش رسیدهای و چنانچه لشکریانت مغلوب شوند و شکست بخورند، تو پناه آنان خواهی بود و میتوانی مجدداً لشکر فراهم کرده و به جنگ ایشان بفرستی.
و متن عبارت فوق چنین است:
و من كلام له عليه السلام و قد شاوره عمر بن الخطاب في الخروج الى غزو الروم بنفسه و قد توكل الله لاهل هذا الدين باعزاز الحوزة، و ستر العورة. و الذي نصرهم و هم قليل لا ينتصرون، و منعهم وهم قليل لا يمتنعون: حي لا يموت انك متى تسر الى هذا العدو بنفسك فتلقهم بشخصك فتنكب لا تكن للمسلمين كانفة دون اقصى بلادهم. ليس بعدك مرجع يرجعون اليه. فابعث اليهم رجلا محربا، و احفز معه اهل البلاء و النصيحة، فان اظهر الله فذاك ما تحب، و ان تكن الاخرى كنت ردءاً للناس و مثابة للمسلمين. [372]
مورد دوم آن وقتی بود که عمر عازم جنگ با ایرانیان بود که در این مورد با امیرالمؤمنین علیه السلام مشورت نمود که خود در این جگ شرکت کند یا نه؟
متن کلام امام(ع) اینست:
و من كلام له عليه السلام و قد استشاره عمر بن الخطاب في الشخوص لقتال الفرس بنفسه ان هذا الامر لم يكن نصره و لا خذلانه بكثرة و لا قلة. و هو دين الله الذي اظهره، و جنده الذي اعده و امده، حتى بلغ ما بلغ و طلع حيث طلع. و نحن على موعود من الله. و الله منجز وعده و ناصر جنده. و مكان القيم بالامر مكان النظام من الخرز يجمعه و يضمه. فان انقطع النظام تفرق و ذهب، ثم لم يجتمع بحذافيره ابدا. و العرب اليوم و ان كانوا قليلا فهم كثيرون بالاسلام و عزيزون بالاجتماع. فكن قطبا، و استدر الرحى بالعرب، و اصلهم دونك نار الحرب، فانك ان شخصت من هذه الارض انتقضت عليك العرب من اطرافها و اقطارها، حتى يكون ما تدع وراءك من العورات اهم اليك مما بين يديك ان الاعاجم ان ينظروا اليك غدا يقولوا هذا اصل العرب فاذا قطعتموه استرحتم، فيكون ذلك اشد لكلبهم عليك و طمعهم فيك. فاما ما ذكرت من مسير القوم الى قتال المسلمين فان الله سبحانه هو اكره لمسيرهم منك، و هو اقدر على تغيير ما يكره. و اما ما ذكرت من عددهم فانا لم نكن نقاتل فيما مضى بالكثرة، و انما كنا نقاتل بالنصر و المعونة. [373]
(امیرالمؤمنین علیه السلام به عمر بن خطاب فرمود):
یاری نمودن و خوار کردن دین مقدس اسلام به انبوهی و کمی لشکر نبوده است، و آن دین خدا است که آن را پیروزی داده و لشکر خدا است که آنها را مهیا ساخته و کمک فرموده تا آنکه رسیده به مرتبهای که باید برسد و آشکار گردیده جایی که باید آشکار شود، و ما به وعدهای از جانب خدا منتظریم و خدا به وعده خود وفا کرده و لشکرش را یاری میفرماید.
و مکان زمامدار دین و حکمران مملکت مانند رشته مهره است که آن را گرد آورده و به هم پیوند مینمایند، پس اگر رشته بگسلد مهرهها از هم جدا شده پراکنده میگردد، و هرگز تمام آنها گرد یکدیگر جمع نمیشوند (پس اگر تو ای عُمر از مدینه بیرون روی جمع مسلمین پراکنده میشوند)
(سپس برای رفع نگرانی عمر از جهت کمی لشکر اسلام و بسیاری سپاه دشمن فرموده):
اگرچه امروز عرب اندکست لیکن به سبب دین اسلام بسیارند، و به جهت اجتماعشان غلبه دارند، پس تو مانند میخ وسط آسیا باش و آسیا (ی جنگ) را به وسیله عرب بگردان، و انان را به آتش جنگ درآور و خود در رزمگاه مرو، زیرا اگر تو از این زمین بیرون روی، عرب از اطراف و نواحی آن عهد با ترا شکسته، فساد و تباهکاری مینمایند، تا آن که کار به جایی میرسد که حفظ و نگهبانی خرابیهایی که در پشت سر گذاشته ای، نزد تو از رفتن به کارزار مهمتر میگردد.
و اگر تو وارد کارزار شوی و ایرانیها ترا ببینند میگویند: این پیشوای عرب است که اگر او را از بین ببرید آسوده خواهید شد، و این اندیشه حرص ایشان را بر جنگ با تو و طمعشان را در نابود کردن تو سختتر و زیادتر میگرداند.
و اما آنچه تو را راجع به آمدن ایرانیها به جنگ مسلمین یادآوری نمودی، پس (بدان) که خداوند سبحان از آمدن ایشان بیش از تو کراهت دارد، و او تواناتر است به برطرف کردن آنچه را که از آن کراهت دارد، و اما آنچه راجع به بسیاری عدد ایشان ذکر کردی، پس (بدان) ما پیش از این (در زمان رسول الله(ص)) به بسیاری لشکر جنگ نمیکردیم، بلکه به کمک و یاری خداوند متعال میجنگیدیم.
شیخ محمد نصرتآبادی: آقای بابویهی خواهشمندم که اگر به طور اختصار هم باشد تاریخ این واقعه فارس را برای اینجانب بیان نمایید.
بابویهی: آقای نصرتآبادی مورّخین درباره این جنگ اختلاف دارند، بعضی از آنان گفتهاند منظور از آن همان جنگ «قادسیّه» میباشد [374] که مجمل آن اینست:
جنگ قادسیه در سال چهارده هجری واقع شده، و چون عمر بن خطاب برای رفتن خود در این کارزار با امیرالمؤمنین علیه السلام مشورت نمود امام(ع) او را از شرکت در آن نهی فرمود، در نتیجه او هم سعد بن ابی وقّاص را سردار لشکر گردانید که با هفت هزار نفر رهسپار شد.
و پادشاه ایران یزدگرد (که از سلسله ساسانیانست و هر کدامشان را «کسری» مینامند) «رستم فرّخ زاد» را با لشکر بسیاری به جنگ ایشان فرستاد، تا آن که آخر الامر لشکر اسلام بر آنان غلبه نمودند و رستم را با سربازان بسیاری به قتل رسانده و فتح و فیروزی را به دست آوردند.
سپس به سَمت مدائن پایتخت یزدگرد هجوم آورده و داخل ایوان کسری شدند و آنچه در آنجا بود به یغما و غارت بردند، و یزدگرد از آنجا فرار کرد.
و برخی دیگر از تاریخ نویسان گفتهاند که این مشورت عمر با امیرالمؤمنین علیه السلام درباره جنگ نهاوند بوده است که فشرده آن اینست:
یزدگرد پادشاه ایران لشکر بیشماری در شهر نهاوند به سپهسالاری «فیروزان» تشکیل داد، تا به جنگ لشکر اسلام قیام نماید، عمّار یاسر که در آن وقت حاکم کوفه بود چون از این واقعه آگاهی یافت، نامه ای به عُمر نوشته و او را با اطلاع کرد.
عمر اصحاب را جمعآوری نموده و برای رفتن خود به این کارزار مشورت کرد، و هر کسی رأی خویش را اظهار میداشت، عثمان به او گفت: به همه مسلمانان شام و یمن و مکه و مدینه بنویس تا خود را برای جهاد آماده سازند و خودت نیز به همراهی آنان حرکت نما.
لیکن امیرالمؤمنین علیه السلام به او فرمود: صلاح نیست تو از مدینه حرکت کنی، چون این شهر مرکز مملکت و پایتخت اسلام است، و نیز صلاح نیست که لشکر از شام بخواهی، چون شهری که به سختی به تصرف مسلمین درآمده سزاوار نیست از لشکر تهی ماند، مبادا «هرقل» پادشاه روم آگاه شده از کمین بیرون آمده دوباره آنجا را به تصرف خود درآورد.
عمر گفت یا علی پس دستور چیست؟ فرمود رأی اینست که تو در مدینه بمانی و مرد دلیری را امیر لشکر نموده به جنگ ایرانیها بفرستی، و اگر هم مغلوب شده شکست بخورند تو در جای خود مانده دوباره لشکر اماده میسازی، و برای سرداری لشکر اسلام نعمان بن مَقَرن لیاقت دارد.
عمر این رأی امام را اختیار نموده، نامهای به نعمان که در بصره بود نوشت و او را مأمور کرد که به سپهسالاری لشکر اسلام به جنگ ایرانیها برود، و نعمان چون نامه را خواند با زیاده از سی هزار نفر مرد جنگی روانه نهاوند شد، و پس از زد و خورد بسیار بالاخره فتح و پیروزی نصیب مسلمانان شد و این جنگ را «فتح الفتوح» نامیدند و یزدگرد فرار کرد.
بابویهی: آقای شیخ محمد نصرتآبادی ابن ابی الحدید معتزلی در شرح نهج البلاغه (چها جلدی ج 2 ص 405) به این اختلاف مورخین اشاره نموده است چنانکه میگوید: «واعلم ان هذا الکلام قد اختلف فی الحال التی قاله فیها لعمر فقیل قاله له فی غزاة القادسیة و قیل فی غزاة نهاوند الخ» و سپس تفصیل این دو جنگ را نقل کرده طالبین به آنجا مراجعه کنند.