بابویهی: آقای نصرتآبادی و آقای نوبختی ابن ابی الحدید تعجب میکند از این خطبه (نامبرده) امیرالمؤمنین علیه السلام و از فصاحت و بلاغت آن و از تأثیری که در درون قلب او گذارده و بدن او را مرتعش کرده و به لرزه درآورده است.
ما در جواب ابن ابی الحدید میگوییم: اما شیعه هیچ گاه از این گونه کلمات امیرالمؤمنین علیه السلام متعجب نمیشود و در شگفت نمیرود، بلکه بالاتر از این خطبه را از امام خود دیده است که به جای خائف شدن شنونده و لرزان شدن بدن او، روح از کالبدش بیرون رفته و هماندم مرده است مانند «همّام» آن مرد عابد زاهد (رحمه الله) در وقت شنیدن خطبهای که آن حضرت در اوصاف متقین بیان میفرمود. [367]
شیخ محمد نصرتآبادی: آقای بابویهی من از این جواب شما که به ابن ابی الحدید دادهاید تعجب میکنم، زیرا چگونه شیعه از یک چنین گفتارهای آتش بار جانسوز منقلب کننده بلکه کشنده (مانند خطبه همّام) تعجب نمیکند؟
بابویهی: آقای نصرتآبادی منشأ و علت تمام این تعجبها (ی ابن ابی الحدید و امثال او) آنست که این متعجبین پایه معرفتشان به امیرالمؤمنین علیه السلام سست است بلکه میتوان گفت که این گروه اصلاً شناختی درباره آن حضرت ندارند، و اگر موقعیت او را میدانستند و قلباً به آن معترف بودند هیچگاه از امثال این گونه مطالب درشگفت نمیشدند.
آقای نصرتآبادی من مقدمهای را در اینجا به عرضتان میرسانم تا سرّ این مطلب را بفهمید:
هنگامی تعجب بر انسان رُخ میدهد که چیزی را مشاهده کند و انتظار پیدایش آن را نداشته باشد، و یا کاری را از کنندهای ببیند که صادر شدن مثل این عمل از مثل یک چنین شخصی انتظار نمیرفته است، و عادتاً نبایستی این چنین امری واقع گردد.
مثلاً اگر بچه چهار پنج سالهای انسان را احترام کند و مؤدّبانه با شخص حرف بزند، شنونده از این واقعه تعجب میکند و در فکر فرو میرود و با خود میگوید که این ادب و این سخنگوئی از کجا در این بچه پیدا شده و چه کسی توانسته است او را این گونه تربیت نماید.
البته اینها همه برای آنست که این اعمال در نزد این شنونده غیر منتظره است و انتظار این طور کردار و رفتارهای شایستهای را از این سن نداشته است.
آقای نصرتآبادی اکنون که این مقدمه را دانستید به گفتار ذیل کاملاً توجه نمایید:
علت اینکه ابن ابی الحدید از این خطبه امیرالمؤمنین علیه السلام تعجب کرده و از حالات مختلفه آن حضرت در شگفت فرو رفته است، برای آنست که این مرد علی بن ابیطالب را یک شخص معمولی یا اندکی از افراد معمولی بالاتر فرض نموده است، و چون پیدایش این اعمال و این حالات فوق العاده از یکانسان این چنینی بعید به نظر میآید، به همین جهت حالت تعجب او را فرا گرفته و میگوید (و انی لاطیل التعجب من رجل الخ).
لیکن چون شیعه علی بن ابیطالب علیه السلام را به نصّ قرآن کریم نفس پیغمبر میداند و باب مدینه علم رسول الله صلی الله علیه و آله میداند، و او را مانند پیامبر اکرم حجت الله میداندو او را امیرالمؤمنین میداند [368] البته البته از دیدن و شنیدن این وقایع و بالاتر از آنها هیچ وقت تعجبی عارض او نخواهد شد، زیرا عامل این اعمال و صاحب این حالات را در رتبهای میبیند که انتظار مافوق آنها را دارد. چنانکه خود فرموده است: ینحدر عنّی السیّل و لایرقی الی الطیر. [369]
شیخ محمد نصرتآبادی: آقای بابویهی من از شما متشکرم که مرا به نکته باارزشی متوجه کردید، و قطعاً این گفتار جنابعالی یک واقعیتی است که حجت و دلیل با آن مساعد میباشد، و راستی اگر کسی قلباً معتقد باشد که علی بن ابیطالب(ع) نفس پیغمبر(ص) است (چنانکه آیه: انفسنا و انفسکم الآیه شاهد آنست) و باب مدینه علم اوست (چنانکه کتب سنی و شیعه آن را نقل کردهاند) هرگز استبعاد نمیکند که چنین حالات و کراماتی از او صادر شود و وقتی آنها را بعید ندانست، البته تعجب نخواهد نمود.
بابویهی: آقای نصرتآبادی بالاتر بگویم، بلکه شیعه از ابن ابی الحدید تعجب میکند، زیرا ابن ابی الحدیدی که شخصی است باسواد و خودش اقرار و اعتراف دارد که سزاوار است فصحاء عرب در برابر این خطبه امیرالمؤمنین علیه السلام به سجده بیفتند، چگونه افراد معمولی از اوساط مردم را (که عاری از معارف، عاری از علوم، عاری از فقه و احکام دینیّه و اکثر ایام عمر، خود را در زمان جاهلیت و بتپرستی به سر بردهاند) بر چنین شخصی مقدم داشته و آنان را به جای نفس پیغمبر(ص) خلیفه آن حضرت دانسته و مفتضحتر آنکه این موضوع خلاف عقل، خلاف فطرت، خلاف طبیعت، و خلاف شرع را نسبت به خداوند داده چنانکه گفته است:
و قدم المفضول علی الافضل الخ. [370] «وَمَنْ لَمْ يَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُورًا فَمَا لَهُ مِنْ نُورٍ» النور: 40.
نوبختی: آقای بابویهی این پیشروان ما هستند که روزگار ما عوامها را سیاه کردند و باعث انحرافهای عقیدهای ماها شدند، به جهت اینکه عوام به خودی خود خیر و شر و یا حق و باطل را نمیشناسد مگر آنکه علمائشان بیان کنند برای آنها.
بابویهی: آقای نوبختی حق با شماست، این زعماء و مراجع، عقل منفصل و دلیل منقطع جامعه هستند که اگر ایشان در راه دیانت و هدایت باشند عوامشان هم همان طریق را میپیمایند و اگر از سلسله علماء سوء که مفتون به دنیا و فریب خورده هوای نفس و ریاستهای باطله باشند، قطعاً عوامهایشان هم در حیرت و ضلالت به سر خواهند بُرد چنانکه بزرگان گفتهاند: «ذلّة العالم کانکسار السفینة تَغرَق و تُغرِق» .
بابویهی: آقای نصرتآبادی و آقای نوبختی مبحث امروزمان خیلی طولانی شد، من و شما خسته شدیم پس بحث را در همین جا خاتمه میدهیم، نوبختی آقای بابویهی من از شما خواهش میکنم که برای یک هفته جلسه را تعطیل کنید چون مرا از محلّمان احضار کردهاند و ناگزیرم که سفری به آنجا بروم.
بابویهی: من در خدمت شما هستم و شما را به خدا میسپارم و جلسه تعطیل گردید و آقایان رفتند.
بابویهی: پس از یک هفته «روز پنجشنبه 27 محرّم برابر با 12 آبان بود» که انتظار آقایان را میکشیدم ناگاه آقای نصرتآبادی وارد شدند و گفتند: آقای نوبختی برای من نامهای فرستادند و پس از ابلاغ سلام نوشتهاند که چون پدرشان فوت کرده است دیگر نمیتوانند برگردند و در این مجلس شرکت نمایند، و به من تأکید کرده که چنانچه مباحثتان پای برجاست، تمنّا دارم خلاصه آنها را برای من بنویسید.
من «بابویهی» از شنیدن این پیغام ناراحت و دلسرد شدم و به آقای نصرتآبادی گفتم: چون تأسیس این مجلس به خواطر آقای نوبختی بوده، حال که ایشان از آمدن معذور شدند، من هم از ادامه سفر و تشکیل جلسه بحث منصف گردیدم و از جنابعالی هم پوزش میطلبم.
شیخ محمد نصرتآبادی: آقای بابویهی من نمیتوانم شکرانه همین مقدار از نِعَم الهی را که به توسط مباحث جنابعالی نصیبم گردیده است بنمایم، خداوند فیوضاتش را بر شما ارزانی دارد.
بابویهی: من به آقای نصرتآبادی عرض کردم که هرگاه نامهای برای آقای نوبختی ارسال نمودید سلام اینجانب را پس از عرض تسلیت ابلاغ فرمایید، سپس از آقای نصرتآبادی خداحافظی کرده و از یکدیگر جدا شدیم. و السلام علی من اتّبع الهدی.
بابویهی: یک روز پس از برگزاری مجلس بحث و جدا شدن از آقای نصرتآبادی هنگام عزم اینجانب برای مراجعت به تهران (روز جمعه 28 محرّم برابر با 13 آبان بود) دیدم آقای شیخ محمد نصرتآبادی آمدند و با حالت التماس گفتند: آقای بابویهی هر چند شما عازم سفر شدهاید و به مباحثتان خاتمه دادید، ولی خواستم به عرضتان برسانم، این هفتاد صفت امیرالمومنین را که از کتاب ابن دأب نقل نمودید، فقط ده عددش را شرح کردید، و الباقی آنها برای ما مجمل و مجهول مانده است، من آمدم تا از حضورتان درخواست کنم که هر چند برگشت از عزم دشوار است ولی برای من منّت بگذارید و تتمّه این اوصاف را ولو به طور اختصار هم باشد برای اینجانب بیان کنید که «االاکرام بالاتمام».
من بابویهی در جواب ایشان گفتم: آقای نصرتآبادی اگر شما به همان شرح مختصری که «ابن دأب» برای این اوصاف نقل کرده است به ضمیمه ترجمه آن قانع هستند، من میتوانم دو سه روزی سفرم را تأخیر بیندازم و آنها را به عرضتان برسانم، ولی اگر انتظار همانند شرحهای پیشین را داشته باشید از ورود در آن معذورم.
شیخ محمد نصرتآبادی: آقای بابویهی من از شما کمال امتنان را دارم که استدعاء مرا پذیرفتید.
بابویهی: آقای نصرتآبادی اینک به بیانات ذیل توجه نمایید:
11. درباره شرح این صفت «الرئاسة» چنین میگویند: «فجميع من قاتله و نابذه على الجهالة و العمى و الضلالة، فقالوا: نطلب دم عثمان، و لم يكن في انفسهم، و لا قدروا من قلوبهم ان يدعوا رئاسته معه، و قال هو: ادعوكم الى الله و الى رسوله بالعمل بما اقررتم لله و رسوله من فرض الطاعة، و اجابة رسول الله صلى الله عليه و اله و سلم الى الاقرار بالكتاب و السنّة».
یعنی جمیع آن کسانی که با آن حضرت مخالفت نموده و با او جنگ می:ردند، تمام آنان نادان و در کوری و گمراهی بوده اند و به بهانه خونخواهی عثمان با حضرتش میجنگیدند، و قلباً ادّعای ریاست او را نمیکردند و قدرت و توانایی آن را هم نداشتند (زیرا ریاست امیرالمؤمنین علیه السلام به این گونه بوده) که همواره میگفته: من شماها را به خدا و رسول میخوانم که عمل کنید به آن چیزهایی که به اقرار خودتان از جانب خدا و رسول واجب گشته است و نیز اجابت کرده اید پیغمبر(ص) را درباره کتاب خدا و سنت آن حضرت (نتیجتاً این گونه ریاستمداری مخصوص علی بن ابیطالب(ع) میباشد و بس و از هیچ کس یک چنین ریاستی ساخته نبوده است).