قسمت بیست و هفتم از «ایاک و الاعجاب بنفسک» تا «و لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم» .
امام علیه السلام در این قسمت از کلامش «که خاتمه عهدنامه اوست» مالک را به چند نکته اخلاقی توجه میدهد، از پارهای اخلاقهای سوء او را نهی میفرماید.
چون منصب حکومت موقعیّت رفیع و بلند پایه ایست و خواهی ناخواه در نفس انسانی تأثیر میگذارد و در نتیجه حالات و صفات ناپسندیدهای در آن پدید میآورد، بایستی حاکم وقت خود را از صفات رذیله تهی کند و از آنها دوری جوید، و گرنه در مهلکه واقع میشود و در حکومتش فساد و اختلالهایی رُخ خواهد داد، به این بیان:
1. (ای مالک) بترس از خودپسندی و همچنین از اینکه تکیه کنی بر یک سلسله چیزهایی که ترا به خودپسندی وادار میکند، و اینکه دوست بداری ترا بستایند و مدح کنند، به جهت آنکه این حالات، خود از مهمترین فرصتهای شیطانست که همواره درصدد اینست که یک چنین موقعیّتی به دستش بیاید تا آنکه نیکیهای نیکوکاران را از بین ببرد، پس هرگاه این طور حالتی بر شخص عارض شود، باید هر چه زودتر آن را از خود دور کند تا گرفتار تباهکاری شیطان نشود.
2. (ای مالک) بترس از آنکه هرگاه به رعیّت خود احسانی نمودی بر آنان منّت گذاری زیرا منّت گذاشت احسان و نیکیهای انسان را به هدر میدهد چنانکه خداوند متعال در قران مجید میفرماید: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تُبْطِلُوا صَدَقَاتِكُمْ بِالْمَنِّ وَالأذَى» [364] یعنی ای کسانی که ایمان آوردهاید بخششهای خوئد را با منت نهادن و آزار رساندن تباه نکنید.
(ای مالک) بترس از آنکه هرگاه کاری را انجام دادی، آن را بیش از آنچه هست در نظر آوری، به جهت آنکه اگر کاری را انسان به جا آورد و آن را بزرگ پنداشت و بیش از ارزشش برای برای آن قیمت قائل شد، این خود دروغی است که از او سر زده و یک نوع ستمی میباشد که نور حق را از بین میبرد.
3. (ای مالک) بترس از آنکه خلف وعده نمایی و به آن وفا نکنی که مورد خشم و غضب خداوند واقع خواهی شد چنانکه در کتاب کریمش فرموده: «كَبُرَ مَقْتًا عِنْدَ اللَّهِ أَنْ تَقُولُوا مَا لا تَفْعَلُونَ» سورة الصف: 3. یعنی خداوند سخت به خشم میآید از اینکه بگویید آنچه را که نمیکنید.
4. (ای مالک) بترس از اینکه در کارها شتاب کنی پیش از آنکه وقتی آنها رسیده باشد و یا آنکه دنبالگیری و سخت کوشی نمایی هنگامی که دسترسی به آنها پیدا کردی و همچنین است اگر در کارها ستیزگی کنی وقتی که سررشته آنها ناپیدا باشد، و یا آنکه سستی نمایی در آن وقتی که دسترسی به آنها پیدا شود، پس هر چیزی را به جای خوئد بگذار و هر کاری را در وقت خودش انجام بده.
5. (ای مالک) بترس از اینکه به خودت اختصاص دهی آن چیزهایی را که مردم در آن یکسانند و همه در آن حق دارند مانند غنیمتهای جنگی و چراگاهها و مرتعهایی که مالک مخصوصی ندارد و مانند سیل آبها و درختهای جنگلی و .... و نیز بترس از آنکه خود را به نادانی زنی نسبت به اموری که توجه داشتن به آنها بر تو لازم میباشد و همه آن را میدانند، پس اگر در چیزی حقی نداری آن را طلب مکن و حقی که در میان از بین رفته است از آن چشم مپوش، زیرا چیزی نمیگذرد که پردهها از روی کارها برداشته میشود و داد مظلوم و ستم کشیده را از ظالم میستانند.
6. (ای مالک) مسلط باش بر خودت هنگام افروختگی و شعلهور شدن غضب و خشمت، و همچنین هنگامی که سرکشی تو تیز و بُرنّده شود و دستت حمله ور شده و زبانت زشت گوی شود، که در این مواقع حسّاس بایستی از شتاب کردن خویش جلوگیری کنی و حمله و یورش خویش را عقب اندازی تا خشمت فرو نشیند و قدرت یافته و اختیار خود را در دست بگیری و بر خود تسلّط پیدا کنی، ولی (ای مالک) هرگز نمیتوانی بر خویشتن مسلط گردی و از قید خشم به درآیی مگر آنکه اندیشههایت را به جانب پروردگار بگردانی و بازگشت به سوی او را در نظر آوری و ذلت و بیچارگی روز رساخیز را به یاد آری.
و از چیزهایی که (ای مالک) بر تو واجبست آنکه به یاد آوری آنچه را که به یک چنین نکته دقیقی توجه پیدا کردید بسیار مسرور شدم و خداوند را سپاسگزارم که این موفقیت را نصیب شما کرده و من هم برای تأییدگفتارتان عرض میکنم: اگر حوزههای علمیّه و دانشگاههای جهان یکی از برنامههای تحصیلی خود را این کتاب شریف «نهج البلاغه» قرار میدادند، روز به روز بر ترقیات فکری و استعدادهای علمی آنان افزوده میشد، حتی آنکه در پیشروی رشتههای شخصی خودشان هم تفاوت نمایانی مشاهده مینمودند، ولی هزاران اسف که ایادی اطفائیّه که همواره درصدد اطفاء و خاموش کردن انوار الهیّه هستند، سدّ این راه شده و بشر را به قهقری میبرند. [365]
آقای نصرتآبادی شما میدانید که چند روز است من درباره شرح این خصلت «الخطب» امیرالمؤمنین علیه السلام با شما صحبت میکنم و درصدد این نبودهام که نهج البلاغه برای شما بخوانم، ولی برای نمونه اندکی از کلمات دُرر بار آن حضرت را برایتان نقل کردم تا به معنای این صفت «الخطب» امام علیه السلام آگاهی پیدا کنید، و در ضمن ببینید که چه گوهرهایی در اختیار بشر گزارده شده است و او از آنها غافل میباشد.
آقای نصرتآبادی برای آنکه کسی خیال نکند که من در این گفتارهایم مبالغه کردهام،: عبارتی را از ابن ابی الحدید معتزلی که متناسب اینجا است برایتان نقل میکنم:
نامبرده ذیل خطبهای (که امام علیه السلام در وصف موت و احوالات برزخ فرمودهاند) مینویسد: من اراد ان یعظ و یخوف و یقرع صفات القلب و یعرف الناس قدر الدنیا و تصرفها باهلها فلیأت بمثل هذه الموعظة فی مثل هذا الکلام الفصیح و الاّ فلیمسک فان السکوت استر، و العیّ خیر من منطق یفضح صاحبه، و من تأمل هذا الفصل علم صدق معاویة فی قوله فیه: «والله ما سنّ الفصاحة لقریش غیره» و ینبغی لو اجتمع فصحاء العرب قاطبة فی مجلس و تلی علیهم ان یسجدوا له .................. و انی لاطیل التعجّب من رجل یخطب فی الحرب بکلام یدل علی ان طبعه مناسب لطباع الاسود و النمود و امثالهما من السباع الضاریة ثم یخطب فی ذلک الموقف بعینه اذا اراد الموعظة بکلام یدل علی ان طبعه مشاکل لطباع الرهبان لابس المسوح الذین لم یأکلوا لحمّاد لم یریقوا دما،
فتارة یکون فی صورة بسطام بن قیس الشیبانی و عتیبة بن الحرث الیربوعی و عامر بن الطفیل العامری و تارة یکون فی صوره سقراط الحبر الیونانی و یوحنا المعمدان الاسرائیلی و المسیح بن مریم الالهی.
و اقسم بمن تقسم الامم کلها به، لقد قرأت هذه الخطبة منذ خمسین سنه و الی الآن اکثر من الف مرّة ما قرأتها قطالا و احدثت عندی روعة و خوفاً وعظة و اثرت فی قلبی و جیباً و فی اعضائی رعدة و لا تأملتها الا و ذکرت الموتی من اهلی و اقاربی و ارباب ودی، و خیلت فی نفسی انی انا ذلک الشخص الذی وصف علیه السلام حاله، و کم قد قال الواعظون و الخطبائ و الفصحائ فی هذا المعنی و کم وقفت علی ما قالوه و تکرّر وقوفی علیه فلم اجد لشیء منه مثل تأثیر هذا الکلام فی نفسی، فاما ان یکون ذلک لعقیدتی فی قائله، او کانت نیّة القائل صالحة و یقینه کان ثابتاً و اخلاصه کان محضاً خالصاً فکان تأثیر قوله فی النفوس اعظم و سریان موعظته فی القلوب ابلغ. [366]
بابویهی: آقای نوبختی خلاصه این عبارت ابن ابی الحدید را برای شما ترجمه میکنم، چون آقای نصرتآبادی نیاز به ترجمه ندارند، پس به عرایضم توجه نمایید:
ابن ابی الحدید میگوید: اگر کسی بخواهد مردم را موعظه کند و از عذاب خدا بترساند و دنیا را معرّفی نماید که چگونه اهلش را زیر و رو میکند، بایستی مانند این موعظه فصیح بیاورد، و گرنه خودداری کند و با گفتارش خود را رسوا نکند، و هر کس که در این خطبه تأمل نماید صدق گفتار معاویه را مییابد که گفته است: «سوگند به خداوند که جز علی بن ابیطالب (علیه السلام) کس دیگری راه فصاحت را به روی قریش باز نکرد». (سپس ابن ابی الحدید میگوید): اگر فصحاء عرب در مجلسی جمع شوند و این خطبه در آنجا خوانده شود سزاوار است که تمام آنان به احترام این کلام به سجده بیفتند.
(باز میگوید): من همیشه در تعجّبم از این مرد «علی بن ابیطالب(ع)» که گاهی در میدان جنگ خطبهای میخواند که چنین وانمود میکند که طبیعت او مانند طبیعت شیران و پلنگان است که از هیچ چیز نمیهراسد و هر چه در برابرش آید همه را میدرد، سپس در همان میدان رزم خطبه دیگری درباره موعظه مردم بیان میکند که گویا این گوینده مانند زُهّاد و عُبّادی میباشد که لباسشان کهنه و خَش و هیچگاه گوشتی نخورده و خونی نریختهاند.
(باز میگوید): این مرد «علی بن ابیطالب(ع)» گاهی به صورت شجاعان و پهلوانانی است مانند: بسطام بن قیس و عتیبة بن حرث و عامر بن طفیل و گاهی به صورت حکماء و زهادست مانند سقراط یونانی و یوحناء معمدانی اسرائیلی (که از حواریین عیسی است) و مانند مسیح بن مریم الهی.
(باز میگوید): سوگند به خداوند که من مدت پنجاه سال است پیش از هزار مرتبه این خطبه را خواندهام، و هر وقت آن را میخوانم چنان در من اثر میکند که قلبم ترسان و بدنم به لرزه درمیآید و در آن هنگام به یاد مردگانم میافتم و خودم را چنان میپندارم که گویا من همان شخص «مردهای» هستم که احوالات او را بیان میکند.
(باز میگوید): من در نزد بسیاری از وعّاظ و گویندگان فصیح میبودم که حالات مردگان و اهل برزخ را توصیف میکردند و مردم را موعظه مینمودند، ولی اصلاً گفتارهایشان در من چنین تأثیری نمینمود.
(باز میگوید): این وحشت و دهشتی که در من پدید میآمد، یا در اثر اعتقادی بوده که به او داشتهام و یا به جهت این بوده که او در نیت خود صادق و خالص و ثابت بوده است که در نتیجه تأثیر گفتارش در دلها بیشتر و نفوذ موعظهاش در قلوب رساتر بوده.