این جنگ از تبعات و دنبالههای جنگ صفّین میباشد که آن را نیز بر امیرالمؤمنین علیه السلام تحمیل کردند به بیانی که ذیلاً میخوانید و من ترجمه آن را به طور فشرده و نهایت اختصار از کتاب نامبرده فوق نقل میکنم:
وقتی آتش جنگ در صفّین شعلهور گردید و لشگر عراق شدت عمل به خرج میدادند عمرو عاص حسّ خطر بر خود و لشگر شام نمود، پس حیلهای به کار بُرد: به معاویه پیشنهاد کرد که باید قرآن را به نیزه کنیم سپس اعلام نماییم که این قرآن میان ما و شما حاکم است، بیایید به حکم آن عمل کنیم، در نتیجه میان لشگر علی بن ابیطالب(ع) اختلاف خواهد افتاد و غرض ما حاصل میگردد.
معاویه این نقشه عمرو عاص را پذیرفت و دستور داد تا قرآنها را به نیزهها زده و بالا بردند، چون لشگر عراق این منظره را دیدند، عدّه کثیری از آنان گفتند: ما قرآن را حاکم میان خود قرار میدهیم و از رزم کناره گرفتند.
امیرالمؤمنین(ع) به ایشان فرمود: از حق پیروی کنید و با دشمن خود بجنگید که معاویه و عمرو عاص، و ابن ابی معیط، و حبیب، و ابن ابی سرح و ضحاک اصحاب دین نیستند و اصحاب قرآن نمیباشند من ایشان را از کودکی میشناسم، در سنّ طفولیت و هم در سنّ جوانی بدترین مردم بودند.
ای مردم وای بر شما این عمل معاویه و عمرو عاص مکر و حیله ایست که به کار بردهاند، ولی این گروه فریب خورده، در جواب علی بن ابیطالب گفتند ما نمیتوانیم قرآن را وابگذاریم و گفتار تو را قبول کنیم.
آن حضرت فرمود اصولاً جنگ ما با معاویه به خواطر قرآنست، زیرا ایشان کتاب خدار ا کنار زده و پشت به آن کردهاند.
باز آن گروه که از جمله آنان «مسعر بن فدکی تمیمی، و زید بن حصین طائی بوده با عدهای دیگر (که بعد از این جزء خوارج شدند) به امیرالمؤنمین(ع) گفتند: یا علی جواب این قرآنها را بده و یا آنکه تو و پیروانت را تحویل لشگر شام میدهیم و یا همان عملی که با عثمان کردیم در حق تو میکنیم (یعنی تو را میکشیم).
علی بن ابیطالب(ع) در جواب ایشان فرمود: در خواطر داشته باشید که من شما را از این عمل نهی کردم و نیز فراموش نکنید که متقابلاً در پاسخ من چه گفتید، اکنون اگر مرا اطاعت میکنید پس بجنگید و اگر با من نافرمانی میکنید، هر چه خود میخواهید بکنید.
باز آن گروه گفتند ما میخواهیم قرآن را بین خود و بین لشگر شام حاکم قرار دهیم.
در این میان بنا به درخواست «اشعث بن قیس» علی بن ابیطالب(ع) با معاویه روبرو گردید و از او پرسید برای چه قرآنها را به نیزه بالا بردید؟ معاویه گفت برای آنکه ما و شما رجوع به قرآن نماییم و به آن عمل نماییم سپس اضافه کرد:
بایستی شما و ما هر کدام یک مردی را که مورد اطمینانمان باشد انتخاب کنیم که عمل به کتاب خدا کند و هر چه این دو نفر درباره این جنگ بگویند باید همه ماها آن را اطاعت نماییم.
در نتیجه اهل شام «عمرو عاص» را و لشگر عراق (آن افرادی که جزء خوارج شدند) گفتند ما «ابوموسی اشعری» را انتخاب میکنیم.
علی بن ابیطالب علیه السلام، به این گروه فرمود: در مرحله اول مرا نافرمانی کردید (یعنی فریب عمرو عاص و معاویه را خورده و از جنگ با آنان دست برداشتید)، حال دیگر با من مخالفت نکنید ابوموسی را انتخاب ننمایید، اشعث بن قیس و زید بن حصین و مسعر بن فدکی گفتند: ما تن درنخواهیم داد مگر به همین مرد یعنی ابوموسی اشعری.
آن حضرت به ایشان فرمود ابوموسی موثق و مورد اعتماد نیست بلکه «ابن عباس» مورد وثوق و اطمینان من میباشد، باز این گروه تسلیم نشدند، سپس امیرالمؤمنین به آنها فرمود «مالک اشتر» را انتخاب کنید، او را نیز نپذیرفتند، و گفتند ما قبول نمیکنیم مگر ابوموسی را،
(چون این مردم لجاجت کرده و اطاعت آن حضرت را ننمودند) فرمود: انچه میخواهید بکنید.
(سپس صحیفهای در این باره نوشته شد به این مضمون): بایستی همه ما به حکم خدا آنچه در کتاب خود بیان کرده است عمل نماییم و این دو حاکم «عمرو عاص، ابوموسی» به آنچه در قرآنست حکم کنند و اگر در کتاب الله نیابند، به سنّت معتبره پیغمبر(ص) حکم نمایند، و بایستی حَکَمین در بین امت صلح برقرار نمایند و ایجاد جنگ و تفرقه نکنند، مگر آنکه یکی از این دو گروه نافرمانی نمایند و مدّت این مکتوب را تا ماه رمضان اینده مقرر کردند.
و این نامه در روز چهارشنبه 13 صفر نوشته شد، و بنا گزاردند که هنگام نیاز به حَکَمین در « دومة الجندل» اجتماع کنند. [339]
سپس امیرالمؤمنی(ع) آنها را سرزنش نمود و فرمود سوگند به خداوند که شما کاری کردید که باعث سستی و سقوط و ذلّتتان گردید، دشمن شما قرآنها را بر نیزه کرد تا شما را بفریبد و جنگ را خاتمه دهد، سوگند به خدا گمان نمیکنم که بعد از این به راه راست موفق شوید.
پس آن حضرت حرکت کرده و وارد کوفه شدند، ولی طایفه «حروریّه» که از خوارج شدند به تعداد دوازده هزار نفر وارد «حروراء» گردیدند [340] که این خود اولین مخالفت با آن پیمان خودشان بوده، و در نتیجه میان این گروه اختلاف شدیدی واقع و یکدیگر را بدگویی و دشنام میدادند و ناگزیر با مردی به نام عبدالله بن وهب معروف به «ذوالثفنات» بیعت نمودند در روز دوازدهم شوال.
و پس از مدت قلیلی که از خوارجیهای کوفه و بصره به آنان ملحق گردیده، از دجله عبور نموده و وارد «نهروان» شدند. [341]
چون وقت اجتماع حَکَمین رسید از جانب علی بن ابیطالب و نیز از طرف معاویه گروهی اعزام شدند ودر « دومة الجندل» گرد یک دیگر درآمدند، پس ابوموسی اشعری و عمرو عاص شروع به سخن نمودند و بگو و نگوهایی میانشان ردّ و بدل گردید تا انکه آخر الامر عمرو عاص حیلهگر ابوموسی را فریب داده و او را محکوم نمود، و علی بن ابیطالب را به گمان خود در شورای خویش از حکومت خلع نمود و جانب معاویه را تقویت کرد، و نتیجتاً جنگ با اهل شام متوقف گردید.
ولی عدّهای از خوارج به علی بن ابیطالب شدیداً اعتراض کرده که چرا در دین خدا مردان را حاکم قرار دادی (یعنی امامتی که خداوند برای تو مقرّر کرده است چرا مردم را در آن حاکم نمودی تا مانند عمرو عاص برخلاف آن حکم کند و در نتیجه جنگ هم راکد گردد).
علی بن ابیطالب(ع) در ضمن چند خطبه کوتاهی خلافهای ایشان را برملأ نموده و جواب اساسی به اعتراضهایشان داده است چنانکه ذیلاً میخوانید:
و من كلام له عليه السلام فی الخوارج لمّآ انکروا تحکیم الرجال و یذمّ فیه اصحابه فی التحكيم فقال علیه السلام: انا لم نحكم الرجال و انّما حكمنا القرآن و هذا القرآن انما هو خط مستور بين الدفتين لا ينطق بلسان، و لابد له من ترجمان، و انّما ينطق عنه الرجال و لما دعانا القوم الى ان نحكم بيننا القرآن لم نكن الفريق المتولي عن كتاب الله تعالى، و قد قال الله سبحانه: ـ
فان تنازعتم في شئ فردوه الى الله و الرسول ـ فرده الى الله ان نحكم بكتابه، ورده الى الرسول ان ناخذ بسنته، فاذا حكم بالصدق في كتاب الله فنحن احق الناس به، وان حكم بسنة رسول الله صلى الله عليه و آله فنحن اولاهم به. و اما قولكم لم جعلت بينك و بينهم اجلا في التحكيم، فانما فعلت ذلك ليتبين الجاهل و يتثبت العالم. و لعل الله ان يصلح في هذه الهدنة امر هذه الامة، و لا تؤخذ باكظامها فتعجل عن تبين الحق و تنقاد لاول الغيّ.
ان افضل الناس عند الله من كان العمل بالحق احب اليه و ان نقصه و كرثه من الباطل و ان جر اليه فائدة و زاده. فاين يتاه بكم؟ و من اين اتيتم؟
استعدّوا للمسير الى قوم حيارى عن الحق لا يبصرونه، و موزعين بالجور لا يعدلون به. جفاة عن الكتاب، نكب عن الطريق ما انتم بوثيقة يعلق بها، و لا زوافر عز يعتصم اليها لبئس حشاش نار الحرب انتم اف لكم لقد لقيت منكم برحا، يوما اناديكم و يوما اناجيكم، فلا احرار عند النداء، و لا اخوان ثقة عند النجاء.