آقای نصرتآبادی شما که بحمدالله مستبصر شدید و برایتان روشن شد که حق با فرقه حقّه شیعه میباشد ولی برای مزید اطلاع و استبصار، یک ضابطه کلی و قانون جامعی در اینجا برایتان بیان میکنم، تا بدانید که هر کلام باطلی چون درون شکافی شود خواهی ناخواه بطلان آن را واضحتر میکند مانند میوه فاسد که وقتی شکافته شود مجتمع فساد خود را آشکار مینماید.
اینک به عرایضم توجه نمایید:
مطالبی که در قالب الفاظ ریخته میشود از دو صورت خارج نیستند: یا باطلند، یا حق و شقّ سوم ندارند، و هنگام تعبیر آوردن یا به طور تفصیل بیان میشوند و یا به صورت اجمال،
باید دانست که گفتارهای اجمالی فشرده همان تفصیلات و مختصر آن مفصّلات هستند که اگر همین جملات مختصره را بشکافند و به صورت تفصیل درآورند، همان معانی مشروحه قبلی نمایان میشوند (ولو در عبارت تفاوت داشته باشند) به طوری که اگر آن مطالب مفصّله اولیّه گفتارهای باطلی بوده و به صورت اجمال درآمده بودند، باز هم که تفصیل داده شوند همان بطلان را نشان میدهند و اگر حق بودهاند، باز به همان کیفیّت برمیگردند و از جهت بطلان و حقانیّت تفاوت نمیکنند.
لیکن به شرط آنکه دست تأویل در آنها تصرف نکند و به هر چه مقتضای ظاهر آنهاست تفصیل دهند، پس اگر معانی باطلهای را مختصر کرده و به عبارت زیبایی درآورده باشند چون بطون آن گشوده شوئد و تشریح گردد، از جهت بطلان تفاوتی نخواهد نمود.
آقای نصرتآبادی نمونه بارز و مصداق شاخص این موضوع احادیثی است که در فضائل خلفاء اهل تسنّن سروده شده است که از نزدیک خلافهای درونی پارهای از آنها را مشاهده نمودید.
آقای نصرتآبادی مثالی در اینجا میآورم تا آقای نوبختی هم بتوانند به مطلب نزدیک شوند:
مثال این موضوع در این جهان خاکی همان بذرها و تخمههای گیاهان و درختها است که هر بذری مقام اجمال گیاه خود میباشد و هر گیاه و درختی مقام تفصیل همان بذر خود هستند، آنچه در بذر مخفی و پنهانست و به طور اجمال نهاده شده وقتی کاشته شد و از زمین سردرآورد تمام آن نهانیها از رنگ و طعم و بو .... ظاهر و بارز میشود و بدون کم و زیاد اسرار نمایان میگردد (از کوزه همان برون تراود که در اوست)
آقای نصرتآبادی از مجموع گفتار بالا به این نتیجه میرسیم که چنانچه به کلام مجملی برخورد کنیم و ندانیم که آن کلام مطابق با واقع است یانه، آن را تشریح میکنیم و موشکافی مینماییم در نتیجه محتوای آن به دست میآید و مجملات آن مفصّل میشود و نهانیهای آن آشکار میگردد، نتیجتاً صحّت و بطلان آن واضح میشود.
شیخ محمد نصرتآبادی: آقای بابویهی از چه راهی میتوان کلامها را تشریح نمود، آیا قاعده کلیّهای دارد یا نه.
بابویهی: آقای نصرتآبادی هر کلامی را به حسب خود تشریح میکنند یعنی اگر کلامی از امورات عقلیّه باشد با ادله عقلیه آن را تشریح مینمایند و اگر تاریخی باشد از راه تاریخ و اگر روایی باشد از طریق روایات و اگر عادی باشد از مسیر عادیات و ..... تا آنکه نتیجه نهایی به دست آید.
نتیجهای از این نتایج حاصل میشود به این بیان: هر موضوع باطلی که تشریح شود جمیع درون آن فاسد و هر حقی که شکافته شود محفوف به برهان و دلیل میباشد.
نوبختی: آقای بابویهی احادیثی را که به عرضتان رساندم همه آنها را از گویندگانمان میشنیدم و همان وقت آنها را در دفتر جیبی خود مینوشتم که فراموش نکنم اکنون چند حدیث دیگر از آنها در اینجا موجود است و من از شما خواهشمندم که نظریه خودتان را درباره اینها نیز بیان کند تا وظیفه من نسبت به مذهب روشن شود که از جمله آنها این حدیث است:
250. انّ النبی قال: ما احتبس عنی الوحی قطّ الاّ ظننته قد نزل علی آل الخطاب . اینک من از جنابعالی میخواهم که اولاً معنی این حدیث و ثانیاً درستی و یا نادرستی آن را توضیح دهید:
بابویهی: آقای نوبختی این حدیثی را که شما نقل کردید من در جایی ندیدم ولی کنزالعمال حدیثی ذکر نموده که از حیثی مفاد آن با حدیث فوق یکیست و آن اینست:
253. کنز العمال جلد 11 صفحه 578 مینویسد: لو کان بعدی نبیّ لکان عمر بن الخطاب .
آقای نوبختی این دو حدیث فوق با حدیث ششمی که نقل نمودید هر سه به یک نقطه نظر دارند که همان موضوع نبوت و وحی باشد و همان جوابی که ذیل حدیث ششم به عرضتان رساندم جواب از این دو حدیث نیز میباشد، ولی برای توضیح بیشتر مطالبی هم در اینجا برایتان بیان میکنم، به گفتارم توجه نمایید.
پیامبران به مقام پیغمبری و رسالت خودشان یقین دارند، زیرا خداوند متعال به این سلسله جلیله معجزات و بیّناتی عطا فرموده است که هیچ گاه شک و ریبی بر آنان رخ نمیدهد، مثلاً عصا در دست حضرت موسی(ع) به صورتهای مختلفی درمیآید و کارهای گوناگونی از آن صادر میشود و دست در گریبان خود داخل می نمود و از آن نورافشانی میشد. [295]
حضرت مسیح(ع) مرده را زنده میکند و از گِل پرنده درست میکند و کور مادرزاد و پیسی را شفا میدهد و در گهواره سخن میگوید و به آنچه مردم میخورند و ذخیره میکنند خبر میدهد. [296]
معجزات بیشماری از پیغمبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم صادر میگردد: سوسمار به امر او در کف اعرابی تکلم میکند، اعضاء و جوارح عدهای از یهود به سخن میآید و بر علیه ایشان شهادت میدهد و قرآن کریم که معجزه ساریه باقیه و اعظم معجزات میباشد بر آن حضرت نازل شده، و دیگر معجزات که در کتب تاریخ و اخبار ثبت و ضبط است.
آقای نوبختی این معجزات و بیّنات به واسطه ارتباط شخصی پیامبرانست با دستگاه باریتعالی و هیچگاه این اتصال و ارتباط آنان قطع نمیشود، و از این رویست که هر زمانی اشخاصی میخواستند به پیامبری آنان اطمینان پیدا کنند و به آنان ایمان بیاورند، از آن بزرگواران درخواست معجزهای میکردند که در این هنگام خواسته ایشان عملی میشد و اعجازی از آنان صادر میگردید، در نتیجه ایمان میآورند.
نوبختی: آقای بابویهی من به این گفتار شما ایراد دارم زیرا بسیار شنیده شده که ایامی بر آن حضرت میگذشت و وحی از او قطع شده و جبرئیل بر حضرتش نازل نمیگردید و نیز شنیده شده که بعضی از افراد از آن حضرت حکمی را سؤال میکردند ولی جوابی نمیشنیدند و پیغمبر به ایشان چیزی نمیگفتند و منتظر وحی بودند تا آنکه از جانب خداوند وظیفه تعیین گردد و همین معنا دلیل است بر اینکه همیشه میان پیامبران و میان دستگاه وحی ارتباط برقرار نبوده است.
بابویهی: آقای نوبختی نازل شدن وحی و همچنین صدور معجزه از پیامبران همواره در ارتباط با حوادث و پیشآمدهای شخصی و یا عمومی بوده، و واضحست که پیشآمدهای جهان به تدریج و نوبت روی میآورند و فاصله بین آنها گاه کم و گاهی زیاد است.
شما ببینید قرآن کریم را میتوان در یک شبانهروز تمام آن را خواند ولی در مدت بیست و سه سال نجوماً و تدریجاً بر پیغمبر(ص) نازل گردید، این برای آنست که شأن نزول آیات و پیشآمدهایی که به خواطر آنها آیات نازل میشده است به تدریج رُخ میداده و به همین جهت نزول آنها با فاصلههایی صورت گرفته است.
نتیجتاً به همین نسبت در وحی و نزول جبرئیل تأخیرها پیدا میشود، و البته این عقب افتادنها سبب قطع ارتباط نیست و اتصال انبیاء را با دستگاه الهی برهم نمیزند، و ریسمان عهد و پیمان نبوّت را پاره نمیکند، در نتیجه هر قدر بر پیغمبری حبس وحی شود و نزول ملائکه بر او تأخیر پیدا کند البته شک و ریبی در نبوّت خود نخواهد نمود، بلکه مداند یا نزول وحی لزومی نداشته و یا مصلحتی در خود تأخیر میباشد.
آقای نوبختی در هیچ کتب تاریخی و در هیچ حدیثی دیده نشده است که پیامبری از پیامبران گفته باشد من از مقام نبوّت ساقط شدهام و یا من گمان میکنم که دیگر پیغمبر نباشم، زیرا مدت زیادیست که وحی از من قطع شده است.
آقای نوبختی اضافه میکنم حدیثی که شما نقل کردید نشان میدهد که پیغمبر به سبب تأخیر وحی شک در نبوّت خود میکردند و به همین جهت گمان میکردند که بر دیگری «آل خطاب» وحی نازل شده و واضحست تا چنین شکی رخ ندهد یک چنین گمانی عارض نمیشود.
و البته این امریست محال و از هیچ نبیّ و رسولی نقل نشده است که شک در نبوت خود کرده باشد و عهد و میثاق الهی بالاتر از آنست که درباره آن تزلزل و تردیدی واقع شود.
باز اضافه میکنم: در قرآن کریمست که خداوند متعال افراد مخصوصی را برای رسالت برگزیده است چنانکه فرموده: «اللهُ یصْطَفِی مِنَ الْمَلاَئِكَةِ رُسُلاً وَمِنَ النَّاسِ إِنَّ اللهَ سَمِیعٌ بَصِیرٌ» الحج:75.
و واضح است که اصطفا و انتخاب خداوند به جهت مزایا و برتریهائیست که در وجوئد آن شخص برگزیده شده میباشد و گرنه ترجیح بلا مُرجّح لازم میآید و این انتخاب لغو و بیهوده8 خواهد بود و حکیم مطلق منزه از لغو است. و نیز فرموده: «ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْكِتَابَ الَّذِینَ اصْطَفَینَا مِنْ عِبَادِنَا» [297]
این انتخاب الهی (که در آیات شریفه تذکر داده شده) برای پیغمبری و وحی میباشد. از این آیات و امثال آنها معلوم میشوئد که هر کسی لیاقت وحی را ندارد، بر هر کسی ملائکه نازل نمیشوند بلکه بایستی چنین شخص، برگزیده و انتخاب شده خداوند متعال باشد.
بنابر آنچه که گفته شد عمر بن خطابی که بیشتر عمر خود یعنی اقلاً سی و چهار سال از آن را در جاهلیت و شرک به سر برده است (چنانکه ذیل حدیث سوم گفته شد) امکان ندارد که برگزیده خداوند متعال گردد و مورد وحی قرار گیرد.
گـــوهر پــاک ببایـد که شود قابل فیض
ورنه هر سنگ و گِلی لؤلؤ و مرجان نشود
نتیجتاً بایستی گفت: حدیثِ نقل شده دروغ و مجعولست و از درجه اعتبارذ ساقط میباشد. بابویهی وقتی گفتار من به اینجا منتهی شد آقای نوبختی رو کرد به آقای نصرتآبادی و گفت آقای آشیخ محمد چرا علماء ما این احادیث پوچ را در کتابهای خودشان درج کردهاند زیرا اگر ایشان این حدیثها را نمیفهمیدند و میان حق و باطل آنها تشخیص نمیدادند، نبایستی این چنین روایتهایی را نقل کنند، و اگر میدانستند که این احادیث ارج و ارزشی ندارند و مطابق کتاب کریم و سنّت پیغمبر نیستند، بایستی گفت که ایشان خائنند و به دین و ملت خیانت کردهاند که ایشان را به یک سلسله امورات پوشالی و مزخرف معتقد کردهاند.
شیخ محمد نصرتآبادی در جواب آقای نوبختی گفت آقای نوبختی این گفتار شما صحیح است و من چون این گونه موهومات و اباطیل بسیاری از این گروه دیدم، ناگزیر دست از مذهب خوئد شستم و به فقه ناجیه شیعه پیوستم.
نوبختی: آقای بابویهی دو حدیث دیگر از فضائل خلفاء نزد من موجوئد است اجازه بفرمایید اینها را نیز به عرضتان برسانم.
بابویهی: آقای نوبختی بحث امروزمان طول کشیده فعلاً یکی از آن دو حدیث را بخوانید و یکی دیگرش را فردا مطرح کنید.
8. 253. نوبختی: آقای بابویهی حدیث اینست: قال النبی(ص) لو نزل العذاب لما نجی منه الاّ عمر .
یعنی اگر عذاب فرود آید نجات نمییابد از آن مگر عمر.
بابویهی: آقای نوبختی این حدیث با آنچه در قرآن مجید است مخالفت دارد زیرا کتاب کریم فقط دو مورد برای ایمنی از عذاب و نجات از آن مقرّر فرموده چنانکه میفرماید: «وَمَا كَانَ اللهُ لِیعَذِّبَهُمْ وَأَنْتَ فِیهِمْ وَمَا كَانَ اللهُ مُعَذِّبَهُمْ وَهُمْ یسْتَغْفِرُونَ» الانفال: 33.
آقای نوبختی این آیه شریفه نجات و رهایی از عذاب را در دو چیز که یکی وجود پیغمبر(ص) در میان مردم و یکی دیگر استغفار کردن و توبه نمودن از گناهان اعلام فرموده، این آیه شریفه نشان میدهد که در این دو صورت عذابی تحقق پیدا نمیکند و فرود نمیآید.
و واضحست وقتی عذابی در بین نباشد تمام افراد یکسان هستند، و هیچ کس بر دیگری برتری و فضیلت ندارد و آنچه در این میان مقام ارجمند و موقعیت رفیعی را دارا است یکی وجود مقدس پیغمبر(ص) میباشد و دیگر استغفار و توبه از معاصی است که این دو امر جلوگیر و مانع معذّب شدن امت میباشند و چنانچه این دو، در میان نباشند خطر عذاب همه را تهدید میکند حتی عمر بن خطاب را و احدی را استثنا ننموده.
اضافه میکنم آقای نصرتآبادی چون شما اهل دانش و اطلاعید روی سخن با جنابعالیست، حدیثی که آقای نوبختای نقل کردند صدقش موجب کذبش میشود.
نصرتآبادی: آقای بابویهی چگونه صدق چیزی موجب کذب خودش میگردد.
بابویهی: آقای نصرتآبادی شما میدانید استثناء مفید حصر است خصوصاً در سیاق نفی نتیجتاً اگر این حدیث صادق باشد لازم میآید که هنگام نزول عذاب فقط عمر بن خطاب نجات پیدا کند و بس و ماسوای او مستثنی منه هستند حتی پیغمبر(ص) یعنی جمیع خلق در آن هنگام معذّب میشوند حتی پیغمبر (العیاذ بالله) و این معنا کذب محض و افتراء بلکه انکار قرآن کریمست چنانکه ذیل آیه شریفه یاد شده دانستید، پس این حدیث نیز مانند احادیث پیشین کذبست که هواخواهان خلفاء آن را جعل کردهاند.
بابویهی: آقای نصرتآبادی و آقای نوبختی بحث امروز را در همینجا خاتمه میدهیم و بقیه مطالب را موکول به روز آینده میکنیم و فعلاً شما ره به خدا میسپارم.
بابویهی: روز سهشنبه 11 محرم برابر با 26 مهر بود که مجلس بحث تشکیل شده و آقایان وارد شدند، نخست آقای نوبختی گفتند آقای بابویهی طِبق وعده قبلی این یک حدیث را نیز برای اینجانب توضیح بدهید و درستی و نادرستی آن را برای ما روشن کنید:
9. 253. روی ان الله یتجلی للخلائق یوم القیمة عامّة و یتجلّی لک یا ابابکر خاصة
خداوند تجلی میکند در روز قیامت بر خلایق به طور عموم و برتو ای ابابکر به طور خصوص.
آقای نوبختی اگر شخص دانشمند اندکی در معنای این حدیث دقت کند میفهمد که این حدیث با مبناهای دینی موافقت ندارد، زیرا از ضروریات و بدیهیات دین اسلام است که پیامبران از جمیع خلایق افضل هستند و در نزد خداوند متعال مقربترند ولی این حدیث نشان میدهد که ابابکر از تمام خلایق حتی از انبیاء بالاتر است «آنهم ابابکری که بیشتر عمرش را در شرک و بتپرستی به سر برده» زیرا بنابراین حدیث آن تجلی که بر او میشود مخصوص به خود او است و بر هیچ کس حتی بر انبیاء چنین تجلی نخواهد شد، و البته کسی که این گونه معتقد باشد، اعتقاد او برخلاف ضرورت دینی است، و مخالف ضرورت اسلام در ردیف مرتدّین محسوب میشوئد، پس این حدیث مجعول و دروغست.
به اضافه گفتار بالا سیوطی این حدیث را در «اللآلی المصنوعة فی الاحادیث الموضوعة» جلد 1 صفحه 286 نقل کرده و ذیل آن میگوید: قال الخطیب لا اصل له یعنی این حدیث اساس و ریشهای ندارد.
آقای نوبختی شما تعداد اندکی حدیث در فضائل خلفائتان نقل نمودید ولی به شما بگویم من صدها حدیث از این قبیل در کتابهای علماء شما دیدهام که هیچ یک از آنها محتوای صحیحی نداشته و هیچ کدامشان با شرع و با منطق و عقل وفق نمیدهد، و اگر وقت به من و شما اجازه میداد یکایک آنها را برایتان تشریح میکردم تا بدانید که دستهای خائنین و قلمهای مسمومشان چگونه دین را وارونه کرده و آن را برای امّت ملتبس و مشتبه نموده و بر روی حق پرده کشیدند.
ناگفته نماند که یگانه غرض و هدف این گروه آن بوده که نور خدا را خاموش کرده و مردم را از پیروی اهل بیت پیغمبر و اوصیائش برکنار نمایند.
«یرِیدُونَ لِیطْفِئُوا نُورَ اللهِ بِأَفْوَاهِهِمْ
وَاللهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَلَوْ كَرِهَ الْكَافِرُونَ» [298]
«وَسَیعْلَمُ
الَّذِینَ ظَلَمُوا أَی مُنقَلَب ینقَلِبُونَ» [299] .