بابویهی: آقای نوبختی شما به نکته دقیقی توجه پیدا کردید، ولی چون علّت و سبب پیدایش آن را نتوانستید به دست آورید از این جهت برایتان معمّا شده و باعث حیرانی و سرگردانی شما گردیده، من یک قاعده و ضابطه کلی به دست شما میدهم، تا هر جا که برایتان یک چنین مشکلی پیش آید به توسط این قاعده آن را حل کنید.
بدان که ریاست طلبان و حکومت خواهان جهان که جامع شرایط حکومت نیستند و اسباب و لوازم آن را ندارند، و از طرفی هوای ریاست و جاه ایشان را از جای کَنده است، این گونه اشخاص همیشه در کمین نشسته و مترصّد موقعیتی هستند که خواسته خود را عملی کنند و بر جامعه سلطنت نمایند.
و یگانه چیزی که این گروه را سر کار میآورد و آنان را به هدف خود میرساند، همان نادانی و بیفرهنگی مردم آن عصر میباشد،
و چون اکثریت هر جامعهای را همین افراد فرومایه تشکیل میدهند، خواهی ناخواه طرفداران ایشان بر مخالفینشان افزایش پیدا کرده و به همین جهت در تمام زمانها و در جمیع مجتمعهای جهان این زمامداران بیلیاقت به هدف خود میرسند، آرزوی خویش را به دست میآورند و بر مردم حاکم میشوند.
آقای نوبختی بسیار واضحست که اگر مسلمین صدر اوّل همه و یا اکثر آنان اهل دانش و بینش بودند، قطعاً این گونه افرادِ فاقد لیاقت نمیتوانستند بر آنان مسلط شوند، و آنان را مهار کنند و از ایشان سواری بگیرند، زیرا این مردمان فهمیده، لغزش و خطاهای آنان را فاش میکردند و آنان را بازخواست مینمودند، و چون آن زمامداران سرمایه علمی نداشتند، قهراً عقب گرد کرده و مسند خلافت را به اهلش واگذار میکردند.
ولی برعکس چون اکثر مردم آن زمان بین عالم و جاهل و بین راهنما و گمراه کننده و بین دور اندیش و کوردل و بین خیرخواه و شرور و بین سودبخش و زیانآور تفاوتی نمیگذاشتند و میان این دو دسته تمیز و تشخیص نمیدادند، [277] البته البته دزدان راه و چپاولگران بر آنها تسلط پیدا کرده و حکومت آنان را در اختیار خود گرفتند.
اذا کان الغراب دلیل قوم سیهدیهم طریق الها لکینا
«أَفَمَن یهْدِی إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَن یتَّبَعَ أَمْ مَن لاَ یهِدِّی إِلاَّ أَن یهْدَى فَمَا لَكُمْ كَیفَ تَحْكُمُونَ» یونس: 36.
نوبختی: آقای بابوبهی خداوند به شما جزای خبر بدهد که مرا از نگرانی درآوردید.
بابویهی: آقای شیخ محمد نصرتآبادی من اگر بخواهم جمیع خطاها و خلافهای عمر بن خطاب را که مورخین خودتان ثبت کردهاند نقل کنم، به این زودیها به انتهای آنها نمیرسیم و از مبحث خودمان هم دور و باز میمانیم به اضافه آنکه قسمتی از خلافهای او را در روزهای اول این مجلس برایتان بیان نمودم و قسمت دیگری از آنها را نیز ذیل مباحث خلفاء و ذیل احوالات هشت نفر از صحابه به عرضتان رساندم.
و اگر چنانچه یادتان رفته است، به نوشتههای خودتان مراجعه کنید و مجموع آنچه در آنجا و در امروز برایتان نقل کردم به نظر بیاورید، تا آنکه اندازهای به معنای این جمله از خطبه «شقشقیّه» که علی بن ابیطالب(ع) درباره خطاهای عمر بن خطاب فرموده: «و یکثر العثار فیها و الاعتذار منها» پی ببرید و ببینید که عمر چون لیاقت این منصب را نداشت در نتیجه چه خرابیها و فسادهای دینی بیکرانی را به بار آورده است.
پس این چند خطایی را که در اینجا یادآوری کردم برای این بود که این جمله از خطبه نامبرده بیان شده باشد و گرنه این مطالب با مبحث فعلی ما تناسب نداشت، که اصل مطرح کردن این خطبه به دنبال آن پرسش پیشین شما بوده.
اکنون میپردازیم به بیان قسمت سوم از خطبه «شقشقیّه» که مربوط به خلافت عثمان میباشد.
بابویهی: آقای نصرتآبادی هر چند هر سه قسمت از خطبه را نقل و ترجمه کردم ولی چون از آن دور شدیم بهتر است آن قسمتی که مربوط به عثمان است مجدداً گفته شود تا از نزدیک بررسی نماییم:
حتى اذا مضى لسبيله، جعلها في جماعة زعم انى احدهم، فيا لله وللشورى! متى اعترض الريب في مع الاول منهم حتى صرت اقرن الى هذه النظائر! لكنى اسففت اذ اسفوا، وطرت اذ طاروا، فصغا رجل منهم لضغنه، ومال الاخر لصهره، مع هن وهن.
الى ان قام ثالث القوم نافجا حضنيه، بين نثيله ومعتلفه، وقام معه بنو ابيه يخضمون مال الله خضم الابل نبتة الربيع، الى ان انتكث فتله، واجهز عليه عمله، وكبت به بطنته.
بابویهی: آقای نصرتآبادی و آقای نوبختی ترجمه خطبه شریفه در پیش گفته شد و این قسمت از خطبه درباره شورائیست که عمر بن خطاب تشکیل داده و از این راه عثمان را به خلافت رساند، و شرح این موضوع ذیل عنوان «شورا و خلافت عثمان» در مبحث روز ؟؟؟ برابر با ؟؟؟؟ مشروحاً بیان گردید، و چنانچه یادتان رفته است به آنجا مراجعه نمایید که به نکات ارزندهای برخورد خواهید نمود، و به اضافه آنها نکتههایی دیگر در اینجا به عرضتان میرسانم:
نکته 1: چون شورا در دین اسلام سابقه نداشته، یعنی امورات دینی همه آنها از جانب وحی و از ناحیه رسول الله(ص) تعیین گردیده، شارع مقدس تکلیفهای مسلمین جزئی و کلی آنها را بیان کرده است، و نامی از شورا نیاورده و هیچ حکمی از احکام اسلامیه را به شورا کردن واگذار ننموده است، به همین جهت علی بن ابیطالب(ع) از شر و فساد این شورا پناه به خدا میبرد، و مانند شخص غریق استغاثه میکند و میگوید: «فبالله و للشوری» بار خدایا از تو یاری میطلبم درباره این شورا
و نتیجه این شورا به اضافه آنکه حق شرعی خلیفه پیغمبر پایمال گردید، کارش به جایی رسید که بدعتی شد برای همیشه که جوامع بشریّه مشابه آن را تشکیل داده و به توسط آن، جمیع مقاصد شخصی خود را به دست آورده و میآورند.
نکته 2: هیچ کس از مسلمین صدر اوّل شک و تردید در خلافت علی بن ابیطالب(ع) نداشتهاند و این موضوع برای جمیع مسلمانان آن عصر مانند آفتاب روشن بوده است، و به همین جهت امام(ع) اظهار تعجب میکند از اینکه عمر بن خطابی که موقعیّت و مقام بلند پایه او را میداند، چرا این شخصیّت را همردیف دیگران کرده، و با اَمثالِ طلحه، زبیر، سعد بن ابی وقاص و عبدالرحمن بن عوف در شورا شرکت داده است، چنانکه فرموده: «متی اعترض الریب فیّ مع الاول منهم حتی صرت اقرن الی هذه النظائر».
دانسته باد که این عمل عمر بن خطاب، خود نهایت توهین به مقام مقدس امام بوده، بلکه مانند آنست که پیغمبر(ص) را هم تراز افراد معمولی امت خود قرار داده باشد، زیرا به نصّ قرآن کریم علی بن ابیطالب نفس آن حضرت(ص) میباشد. [278]
نکته 3: با تمام تضییع حقوق و اهانتهایی که به امام(ع) شده بود، با این وصف به خواطر دفاع از حریم اسلام و مسلمین با خلفاء هم قدم گشت، و در فراز و نشیبها با آنان همراه شد، تا خطرهای پیشبینی شده و آتشهای نهانی که دشمنان دین برای ریشهکنی اسلام و از بین بردن کلمه توحید، و محو کردن نام نامی پیغمبر(ص) روشن کرده بودند، همه آنها را خاموش و نابود نمود چنانکه فرموده «لکنّی اَسففُت اذا سفّوا و طرت اذا طاروا» .
نکته 4: این دو جمله از خطبه «فصغی رجل منهم لضغنه و مال الآخر لصهره مع هن وهن» اشاره است به اینکه اعضای شورا همه میدانستند که آن حضرت خلیفه پیغمبر(ص) است ولی علت بیعت نکردنشان با او، غرضهای شخصی بوده که به بعضی از آنها اشاره فرموده و پارهای از آنها را به واسطه وقاحت و قباحتش بیان ننموده است:
مثلا سعد بن ابی وقاص را کینه و دشمنی او باعث بیعت نکردنش گردید (حتی آنکه پس از کشته شدن عثمان هم با آن حضرت بیعت ننمود) و عبد الرحمن بن عوف به واسطه قرابت و خویشی که با عثمان داشت از علی بن ابیطالب(ع) رو گردانید و با عثمان بیعت کرد، چون شوهر خواهر مادری عثمان بود.
نکته 5: امام(ع) هر کدام از خلفاء سهگانه را به طوری مخصوص توصیف کرده که آنچه مربوط به ابابکر و عمر بود بیان گردید، و اما عثمان را به شکمپرستی و عبد البطنی معرّفی نموده که از پرخوری دو پهلویش باد کرده و همواره مانند چهارپایان، همّش خوردن و سرگین انداختن بوده، و خود و اقوامش (از بنی امیّه) مانند شترانی که به گیاههای بهاری میرسند، بیت المال مسلمین و حقوق فقراء و مستمندان را حیف و میل میکردند که همین اعمال ناشایستهاش او را به کشتن داد.
بابویهی: آقای شیخ محمد نصرتآبادی در نکاتی که از این خطبههای نهج البلاغه برایتان بیان کردم، دقت کنید، تا جواب پرسش پیشین خودتان را مشاهده کرده و دریابید که بیش از اینها مجال شرح و تفصیل نیست.
نصرتآبادی: آقای بابویهی راستی اگر ما اهل تسنن به کتاب نهج البلاغه علی بن ابیطالب(ع) مراجعه میکردیم و مطالب گرانبهای بیمِثل و بیمانند آن را مطالعه مینمودیم، هیچ اشکال و ایرادی برای ما به جا نمیماند، خداوند به شما اجر جزیلی عنایت کند که ما را به این گونه حقایق آشنا کردید و از این خفقانی که ما را احاطه نموده بیرون آوردید.
آقای بابویهی به اندازهای من از این چند خطبه نهج البلاغه استفاده کردم که با خود عهد نمودم این کتاب را خریداری کنم و تا زنده هستم آن را از خودم جدا نکنم.
آقای بابویهی: اکنون من خودم را مغلوب و محکوم در برابر شما میدانم و حجت را بر خود تمام میبینم.
بابویهی: آقای شیخ محمد نصرتآبادی بدانید آنچه را که من از روز افتتاح این مجلس تا به حال برایتان بیان کردم، (به استثنای احادیث و روایات اهل تسنن) قطرهای بود از دریای حقایقی که علماء شیعه تألیف و تصنیف نمودهاند، و اگر جنابعالی موفق گردید، و داخل این فرقه ناجیه شیعه بشوید، گوهرهایی از علوم و معارف به دست خواهید آورد که چشم روزگار ندیده و به مخیّله هیچ متفکری خطور نکرده است.
من آنچه شرط بلاغست با تو هم گفتم
تو خواه از سخنم پند گیر یا که ملال
و لقد نصحتک ان قبلت نصیحتی
فالنصح اغلی ما یباع و یوهب
آقای نصرتآبادی من دیگر با شما عرضی ندارم، خود دانید و خدای خود.
«إِنَّا هَدَینَاهُ السَّبِیلَ إِمَّا شَاكِراً وَإِمَّا كَفُوراً» الانسان: 3.
شیخ محمد نصرتآبادی: آقای بابویهی من مصمّم شدم که پس از خاتمه مجلس، تماسی با آقای شیخ عبدالرحمن حمیدی بگیرم و تکلیفم را نسبت به مذهب یکسره کنم.
بابویهی: چون گفتار من و آقای نصرتآبادی به اینجا منتهی شد، آقای نوبختی رو به اینجانب کرده و گفت: آقای بابویهی من مثل آقای نصرتآبادی اطلاعات علمی و دینی ندارم و نمیتوانم مانند ایشان به مطالب روشن شوم و فکرم را یکسره کنم، از شما خواهشمندم بیش از این درباره من لطف کنید و گیرهایی در کار من است آنها را برطرف نمایید، شاید من هم بتوانم به وضع خودم روشن شوم و از حیرانی و سرگرانی درآیم.
آقای بابویهی مدّتی است که موضوعی مرا به وسوسه انداخته، و نمیگذارد مطالبی که را شما برایمان بیان میکنید، صد در صد در درون من جایگیر شود و دل چسبم گردد.
بابویهی: آقای نوبختی خوب بود که این موضوع را پیش از اینها مطرح میکردید تا هر چه زودتر آن سدّ را از پیش پای شما برداشته باشم اکنون بفرمایید ببینم که مشکل شما چیست؟
نوبختی: آقای بابویهی بسیار اتفاق میافتد که ما از علماء و گویندگان خودمان، احادیثی درباره فضیلت خلفائمان میشنویم، و اگر آن حدیثها واقعیّت داشته باشد، دیگر جای هیچ اشکال و ایرادی به آنان نیست، و نمیتوان با بودن آن فضائل ایشان را به یک سلسله خلافهایی متهم نمود، خواهشمندم نظرتان را نسبت به این احادیث بگویید.
بابویهی: آقای نوبختی مجلس امروزمان را در همینجا خاتمه میدهیم تا آقای نصرتآبادی خدمت آقای حمیدی برسند، و من هم احادیثی را که بعضی از علماء شما درباره فضائل خلفا نوشتهاند، مراجعه کنم و انشاء الله تعالی در جلسه آینده آنها را مطرح میکنیم، و درستی و نادرستی آنها را به عرضتان میرسانم. آقایان خداحافظی کرده و مجلس را ترک کردند.