سیوطی در تفسیر «الدرّ المنثور» جلد 2 صفحه 133 مینویسد:
229. وأخرج سعيد بن منصور وأبو يعلى بسند جيد ، عن مسروق قال : ركب عمر بن الخطاب المنبر ثم قال : أيها الناس ما إكثاركم في صدق النساء وقد كان رسول الله (ص) وأصحابه وإنما الصدقات فيما بينهم أربعمائة درهم فما دون ذلك ولو كان الإكثار في ذلك تقوى عند الله أو مكرمة لم تسبقوهم إليها فلا أعرفن ما زاد رجل في صدق إمرأة على أربعمائة درهم ثم نزل فإعترضته إمرأة من قريش فقالت له : يا أمير المؤمنين نهيت الناس أن يزيدوا النساء في صدقاتهن على أربعمائة درهم ، قال : نعم ، فقالت : أما سمعت ما إنزل الله يقول وآتيتم أحداً هن قنطاراً فقال : اللهم غفراً كل الناس أفقه من عمر ، ثم رجع فركب المنبر فقال : يا أيها الناس إني كنت نهيتكم أن تزيدوا النساء في صدقاتهن على أربعمائة درهم فمن شاء أن يعطى من ماله : ما أحب.
230. و نیز وأخرج عبد الرزاق وأبن المنذر ، عن أبى عبد الرحمن السلمى قال : قال عمر بن الخطاب لاتغالوا في سهور النساء ، فقالت إمرأة : ليس ذلك لك يا عمرإن الله يقول : وآتيتم إحداهن قنطاراً من ذهب قال : وكذلك هي في قراءة إبن مسعود ، فقال عمران إمرأة خاصمت عمر فخصمته.
ترجمه دو حدیث به طور خلاصه: مسروق میگوید عمر بن خطاب بر منبری بالا رفت و گفت ای مردم چقدر مهریّه زنان شما زیاد است، با آنکه پیغمبر(ص) و اصحابش چهار صد درهم و یا کمتر از آن را مهر میکردند، به من خبر نرسد که مردی مهریّه زنش را از چهار صد درهم زیادتر کرده باشد.
زنی از قریش جلو عمر را گرفته و به او گفت تو مردم را از زیاد کردن مهریّه نهی کردی؟ عمر جواب داد آری، آن زن گفت مگر گفتار خدا را نشنیدهای؟ که میفرماید: «داده باشید یکیشان را مال بسیار»، عمر گفت بار خدایا مرا عفو کن (سپس گفت) تمام مردم از عمر فقیهتر هستند، و برگشت مجدداً بر منبر بالا رفت و گفت ای مردم من شما را از اضافه کردن مهریّه بر چهار صد درهم نهی کردم، ولی هر کس هر قدر دوست دارد میتواند مهر کند.
و در حدیث دوم است که پس از نهی کردن عمر، زنی پیش او آمد و گفت: ای عمر تو حق نداری که از اضافه مهریّه جلوگیری کنی، خداوند میفرماید: «داده باشید یکیشان را مال بسیار»، عمر گفت: زنی با عمر مبارزه کرد و او را محکوم نمود. ترجمه تمام شد.
بابویهی: آقای نصرتآبادی و آقای نوبختی صداق و مهریّه زنان از موضوعات پیش پا افتاده است که همواره مورد ابتلاء مردم بوده و هست، و هر مرد و زن مسلمانی از وضع آن باخبرند و در اطراف آن و از کم و زیاد آن گفتگو میکنند، زیرا خانوادهای نبوده مگر آنکه مکرّر در مکرر میان آنان ازدواجهایی رُخ داده و هیچ ازدواجی صورت نمیگرفته مگر آنکه مقدار مهریّه آن معین گردد، تا آنکه رضایت طرفین حاصل گشته و نکاح صورت گیرد.
و با این وصف چگونه تصور میشود که عمر بن خطاب از این موضوع بی اطلاع باشد به طوری که بر منبر بالا رود و از اضافه کردن مهریّه مردم را تهدید کند.
آیا در میان آن مردمی که پای منبر عمر نشسته بودند یک نفر نبوده که از آیه شریفه مهریّه اطلاع داشته باشد (که میفرماید «وَإِنْ أَرَدتُّمُ اسْتِبْدَالَ زَوْج مَكَانَ زَوْج وَآتَیتُمْ إِحْدَاهُنَّ قِنطَاراً فَلاَ تَأْخُذُوا مِنْهُ شَیئاً أَتَأْخُذُونَهُ بُهْتَاناً وَإِثْماً مُبِیناً» النساء: 20. (یعنی اگر خواستید زنی به جای زن دیگری بگیرید و داده باشید یکی از ایشان را مال بسیاری «به عنوان مهریه»پس مگیرید از آن چیزی را، آیا میگیرید آن را به دروغ بستن و بدی آشکار؟ ) و او را یادآوری کند تا این فضاحت را به بار نیاورد.
یا آنکه همه آن جمعیت مانند خودِ عمر از یک قماش بوده و از قران و احکام آن بیخبر بودهاند.
و یا آنکه کم و بیش از آن گروه حکم مهریّه را میدانستند، ولی چون هواخواه خلیفه خود بودند و خوشنودی او را بر رضایت خداوند مقدم میدانستند [276] از این جهت به او اعتراضی نکردند، و آیه مهریّه را به رُخ او نکشیدند، که مبادا به حیثیّت خلیفه لطمهای بخورد، در نتیجه مورد غضب او واقع شوند.
نوبختی: آقای بابویهی این گفتارهای جنابعالی و احادیثی که در اینجا نقل کردید، مرا حیران و سرگردان نموده و فکرم به جایی منتهی نمیشود، به جهت آنکه از طرفی نمیتوانم بگویم این احادیث دروغ است زیرا از کتابهای خود ما اهل تسنن نقل کردهاید، و از طرفی با خود میگویم آن کسی که اعتراف به نادانی خودش میکند و میگوید همه مردم از عمر فقیهتر هستند، و احکام تیمم را نمیداند و تا آب پیدا نکند نماز نمیخواند و از حکم مهریّه بیخبر است و به ناحق از اضافه کردن آن جلوگیری مینماید با چه جرأتی و با چه رویی مسند خلافت را اشغال نمود، زیرا در اینجا کسی میتواند بنشیند، که سرمایه علمی او جوابگوی تمام مسلمین جهان باشد.