بابویهی: روز جمعه 25 ذیحجّه برابر با 15 مهر، بود که مجدداً مجلس بحث تشکیل شد و آقایان وارد شدند پس از اداء مراسم نخست آقای شیخ محمد نصرتآبادی رو به اینجانب کرده و گفت آقای بابویهی پیش از آنکه جنابعالی وارد بحث شوید من داستانی دارم میخواهم آن را به عرضتان برسانم.
بابویهی: آقای نصرتآبادی نیاز به اجازه نیست هر مطلبی دارید بفرمایید:
نصرتآبادی: آقای بابویهی وقتی من در شهرستان خومان بوم از مردم آنجا کراراً میشنیدم میگفتند: شیخ عبدالرحمن حمیدی رفته مشهد برای تحصیل علوم دینیّه و در آنجا از مذهب خود دست برداشته و مایل به تشیّع شده است.
هنگامی که من «نصرتآبادی» به این منطقه آمدم درصدد برآمدم که این شخص نامبرده را شناسایی کنم، و به هر آشنایی از همشهریانم که برخورد میکردم از او جویا میشدم، تا آنکه به توسط یکی از دوستانم او را شناختم و آدرسش را به دست آوردم.
اتفاقاً روزی در خیابانی عبور میکردم او را از دور دیدم، ولی به خواطر اینکه از مذهب ما کنارهگیری کرده بوده، خوش نداشتم با او تماس بگیرم، تا اینکه در این جلسه شما شرکت کردم و تا اندازهای به تاریخ پیشینیان و احوالات و رخدادهای آن زمان آشنا شدم، فکر جدیدی در من پیدا شد در نتیجه مایل شدم با ایشان ارتباط برقرار کنم و از اطلاعاتشان استفاده نمایم، و ضمناً مطالبی را که از جنابعالی تعلیم دیدهام با او در میان بگذارم.
پس دیروز که از حضورتان مرخص شدم اتفاقاً با او مصادف شده پیش رفتم و پس از سلام عرض کردم، جنابعالی آقای شیخ عبدالرحمن حمیدی هستید؟ جواب داد بلی شما فرمایشی دارید؟ گفتم من یکی از همشهریهای شما اهل نصرتآباد به نام شیخ محمد نصرتآبادی هستم که مدّتیست مشتاق ملاقات شما بودم تا اینکه توفیق مساعد شد و خدمتتان رسیدم.
ایشان کمال محبّت نموده و مرا با خود به منزلش بُرد و پس از پذیرایی شایانی از من پرسید منظورتان از ملاقات با من چه بوده؟ چون من این اخلاق نیکو را از ایشان دیدم، به خود اجازه دادم که سؤالات مذهبی از او بنمایم:
پس عرض کردم: من اخیراً در جلسهای شرکت میکنم که بحثهای مذهبی در آنجا مطرح میشود و اطلاعات تاریخی جالبی نصیبمان شده، خواستم آنها را با جنابعالی در میان بگذارم، تا اطمینان خواطر بیشتری پیدا کنم، ولی پیش از آنکه وارد آن مطالب بشوم، دوست داشتم از سبب تشیّع شما جویا شوم، اکنون اگر برایتان محذوری ندارد، استدعا میکنم این حقیر را در جریان بگذارید؟
چون من این درخواست را از ایشان نمودم، مرا تحسین کرده و با چهرهای گشاده و با رویی باز به من فرمود: آقای شیخ محمد شما که میدانید محیط اهل تسنّن محیط خفقانست و بحث مذهبی در آنجا آزاد نیست، حتی آنکه من با چشم خود دیدم، یک جوانی دانشجو از امام جمعهای سؤال کرد و گفت: حضرت آقا من در پارهای از مسافرتهایم با افرادی برخورد میکنم که از مذهبم جویا میشوند و درخواست دلیل از من میکنند، خواهشمندم حضرتعالی دلیلی به من تعلیم نمایید که جوابگوی آنان باشد و من نیز خجلت زده نشوم، آن امام جمعه چنان به این جوان پرخاش نمود، و با غضب به او نگاه کرد که رنگ از رخ آن جوان پرید، سپس به او گفت: تو با دلیل چه کار داری؟ هر کس از تو این پرسش را نمود، فقط در جواب او بگو: حق همین مذهبی است که ما داریم، آن جوان با کمال فروتنی و با لحنی اهسته گفت: چشم اطاعت میشود، سپس خدحافظی کرد و رفت.
آقای شیخ محمد، در کتابفروشیها و کتابخانههای اهل تسنّن اگر کسی از کتابهای شیعه جویا شود، با چهره تلخی روبرو خواهد شد، و به این آسانیها نمیتواند از آن کتب به دست بیاورد، زیرا اولاً در مکتبهها و انتشارات ایشان از تألیفات شیعه وجود ندارد، و اگر کسی هم از کتب شیعه داشته باشد آن را پنهان نگاه میدارد، و در معرض مطالعه و یا فروش قرار نمیدهد، با آنکه قانوناً کتاب، چه از نظر مطالعه، و یا از نظر خرید و فروش، در تمام ادیان و ملل جهان بایستی آزاد باشد.
لیکن خفقان محیط سنّی مانع شده از اینکه کتابهای این سلسله منتشر شود، حتی آنکه حمل و نقل کتابهای شیعه به کشورهای اهل تسنّن خصوصاً به حجاز (که مذهب نحس وهابیّت در آن حاکم است)، قاچاق و مانند موادّ مخدّره و محترقه آتشزا، مورد تعقیب واقع میشود.
آقای شیخ محمد به گفتار پیش اضافه میکنم: در هیچ مجلس و محفل اهل تسنّن تاریخ صدر اسلام و احوالات اصحاب برای عوام مطرح نمیشود و آنان را به مردم معرفی نمیکنند، بلکه تا نامی از یکی از صحابه برده شود (خواه مؤمن و یا منافق باشند) صدای «رضی اله عنه» از همه جا بلند میشود، این برای آنست که اسرار سرانشان فاش نشود، و آبروی خلفائشان به هَدَر نرود.
باز اضافه میکنم: در هر مجتمعی و هر جلسهای و هر هیئتی، خواه در مساجد و یا در خانهها منعقد شود، اگر کسی در آنجا نامی از فرقه شیعه ببرد، جز تنقیص و مذمّت و تهمت از افراد مجلس نخواهد شنید؟
باز اضافه میکنم گفتگو درباره هر مذهبی از مذاهب اربعه و بیان مسألهای از مسائل آنها آزاد است ولی چنانچه نامی از مذهب اهل البیت(ع) برده شود و یا حکمی از احکام این مذهب مطرح گردد، هیچ کس از آن استقبال نمیکند و با کمال بیاعتنایی و بیتفاوتی از آن میگذرند.
آقای شیخ محمد تا ما اهل تسنّن از محیط خودمان خارج نشویم، نمیتوانیم از محدودیّت و خفقان بیرون آمده و از حقایق جهان اطلاع پیدا کنیم.
من «حمیدی» تا پیش از اینکه از شهر خودم هجرت کنم خیال میکردم که مذاهب چهارگانه ما همه حق است و تمام آنها از جانب پیغمبر(ص) تأسیس شده، و هر مذهبی غیر از اینها باشد جعل و باطل است، و چنین میپنداشتم که جمیع صحابه از هر عیب و گناهی پاک و مبرّا هستند، و نیز آنچه علماء ما میگویند همانست که خدا و پیغمبر گفتهاند، و نیز هر چه را که درباره شیعه گفته و میگویند از مذمّتها و شماتتها و همه آنها به جا و بهمورد بوده، و این گروه سزاوار همین سرزنشها بوده و هستند.
آقای شیخ محمد خلاصه به شما بگویم: بزرگان و پیشوایان ما، چنان مغزهای ما را شستشو داده بودند که من باور نمیکردم حق را در جای دیگر بتوانم پیدا کنم و یا از اسلام و دین در جای دیگر خبری باشد.
لیکن بعد از آنکه به عزم تحصیل علوم دینیّه از وطن هجرت کردم و در این منطقه وارد و ساکن شدم و در مجامع و مجالس شیعه قدم گذاردم و در مساجدشان داخل شدم و جماعاتشان را بررسی کردم، و به مدارس علمیه آنان سرکشی نمودم و در جلسات تدریسشان شرکت کردم و به کتابهای احادیث و اعتقادیه ایشان مراجعه نمودم، دیدم جمیع اعتقادها و روشهای ما اهل تسنن بیریشه و بیاصل بوده، و تمام آنها در اثر تبلیغات و شایعات بیاساس در مغزهای ما جایگیر شده است.
آقای شیخ محمد این خلاصه و فشرده سرگذشتی است که در طول این چند ساله هجرتم به دست آوردم، شما به همین اندازه از بیان اکتفا نمایید، که تفصیل آنها ملالتآور و ناراحت کننده میباشد.
آقای شیخ محمد شما گفتید: من در جلسهای شرکت میکنم که بحث مذهبی در آنجا مطرح است، اکنون بگویید ببینم کیفیّت و وضع آن مجلس چگونه است و متکلم در آنجا کیست؟
من در جواب آقای حمیدی گفتم: شخصی است از روحانیین شیعه به نام آقای بابویهی از اهل تهران که به توسط یکی از همشهریانم به نام آقای نوبختی با ایشان آشنا شدم و در جلسه او شرکت کردم، و به طور خلاصه عرض کنم: ما در این مدت استفاده شایانی از ایشان نمودیم و مطالب تاریخی و روایی جالبی برایمان بیان نمودند که در نتیجه بیاساسی و بیمبنائی مذاهب خودمان را مشاهده کردیم، و اینکه مزاحم شما شدم برای این بود که از جنابعالی کمک علمی بگیرم و تکلیفم را درباره مذهب روشن کنم.
آقای حمیدی در جواب من فرمودند: حجّت برای شما تمام است و هیچ گونه عذری در پیشگاه خداوند متعال و پیغمبر(ص) ندارید، و جز آنکه مذهب تشیع را اختیار کنید راه دیگری برای شما نیست و نزد من ثابت شده است که این گروه همان فرقه ناجیهای هستند که پیغمبر(ص) فرموده است: امت من هفتاد و سه فرقه میشوند یک فرقه از آنان اهل بهشت و هفتاد و دو فرقه ایشان اهل دوزخند. [272]
آقای آشیخ محمد اولاً من به شما تبریک و تهنیت میگویم که مشمول الطاف خاصّه الهیّه گشته و از مهالک نجات یافتید و ثانیا از شما درخواست دارم که از صاحب مجلستان کسب اجازه کنید، اگر مانعی ندارند من از ایشان دیداری کنم.
شیخ محمد نصرتآبادی: آقای بابویهی این بود خلاصه داستان حقیر که میخواستم به عرضتان برسانم.
بابویهی: آقای نصرتآبادی اولاً وظیفه من است که خدمت آقای عبدالرحمن حمیدی برسم، شما از این آقا وقت ملاقات بگیرید تا فردا من و شما و آقای نوبختی به زیارت ایشان برویم و ثانیاً به شما بگویم: این داستان شیرین جنابعالی تمامش تأیید گفتارهای من است که از اول افتتاح این مجلس تا به حال برایتان گفتهام، آقای نصرتآبادی من به شما بگویم: هر موضوعی که دلیل و برهان همراه آن باشد البته این گونه تأثیر خواهد نمود که یک چنین شخص دانشمندی را از پای درمیآورد و به سوی خود جلب میکند و این موضوعِ محکم و مستحکم همان مذهب تشیع میباشد که تمام اطراف و جوانب آن را دلیلها و برهانها احاطه نموده است و به همین جهت هزارها اَمثالِ آقای حمیدی را مجذوب خود نموده، و بر عکس، مذاهب شما اهل تسنن، چون هیچ برهانی و دلیلی مساعد آنها نیست صدها اَمثالِ حمیدیها را متنفّر و منزجر کرده و از خود برکنار میکند.