از خطبههای آن حضرت علیه السلام است که آن را خطبه شقشقیّه مینامند.
آگاه باش سوگند به خدا که پسر ابی قحافه «ابابکر» خلافت را مانند پیراهی پوشید و حال آنکه میدانست من برای خلافت مانند قطب وسط «میله آهنین» آسیا هستم، علوم و معارف از سرچمه فیض من مانند سیل سرازیر میشود، هیچ پرواز کنندة در فضایِ علم و دانش به اوج رفعت من نمیرسد پس جامه خلافت را رها و پهلو از آن تهی نمودم، و در کار خود فکر میکردم که آیا بدون دست (نداشتن سپاه و یاور) حمله کنم (تا حق خود را بگیرم) یا آنکه بر تاریکیِ کوری (گمراهی خلق) صبر کنم، که در آن پیران را فرسوده، جوانان را پژمرده و پیر ساخته، مؤمن رنج میکشد تا بمیرد.
دیدم صبر کردن خردمندیست، پس صبر کردم در حالتی که چشمانم را خاشاک و غبار و گلویم را استخوان گرفته بود، میراث خود را تاراج و غارت رفته میدیدیدم (منصب خلافت مرا غصب کردند)
تا اینکه اولی (ابابکر) راه خود را به انتها رسانید (یعنی پس از دو سال و سه ماه و دوازده روز درگذشت و پیش از مردنش) خلافت را بعد از خود به آغوش پسر خطاب «عمر» انداخت
(امیر المؤمنین علیه السلام در این میان، شعر شاعری را به نام «اعشی» خواند و معنای آن اینست:
فرقست میان امروز من که بر کوهان و پالان شتر سوار و به رنج و سختیِ سفرم گرفتارم، با روزی که هم پیاله حیّان برادر جابر بودم و به ناز و نعمت میگذرانیدم ـ مقصود امام علیه السلام از این شعر اینست: تفاوتست میان روزی که بعد از رسول خدا که حقّش غصب شده و در خانه نشسته، و آن روزهایی که در زمان حیات پیغمبر(ص) که مردم مانند پروانه به دورش میگردیدند).
جای بسی حیرت و شگفت است که در زمان حیاتش فسخ بیعت مردم را درخواست مینمود، ولی چند روز از عمرش مانده وصیّت کرد خلافت را برای عمر، این دو نفر غارتگر، خلافت را مانند دو پستان شتر میان خود قسمت نمودند، خلافت را در جای درشت و ناهموار قرار داد، در حالی که عمر سخن تند و زخم زبان داشت،ِ ملاقات با او رنجآور بود، و اشتباه او بسیار، و عذر خواهیش بیشمار بود.
پس مصاحب با او مانند سوار بر شتر سرکشِ نافرمان بود که اگر مهارش را سخت نگاه داشته رها نکند، بینی شتر پاره و مجروح میشود، و اگر رها کرده به حال خود واگذارد، به رُو در پرتگاه هلاکت خواهد افتاد، پس سوگند به خدا مردم در زمان او گرفتار شده اشتباه کردند و در راه حق قدم ننهاده از حق دوری نمودند، پس من هم در این مدت طولانی (ده سال و شش ماه) شکیبایی ورزیده با سختی محنت و غم همراه بودم.
عمر هم راه خود را پیمود، امر خلافت را در جماعتی قرار داد که مرا هم یکی از آنان گمان نمود، پس بار خدایا از تو یاری میطلبم برای شورایی که تشکیل شد، چگونه مردم مرا با ابابکر مساوی دانسته درباره من شک و تردید نمودند تا جایی که امروز با این اشخاص همردیف شدهام.
ولیکن در فراز و نشیب از آنها پیروی کردم، پس مردی از آنها از حسد و کینهای که داشت دست از حق شسته به راه باطل قدم نهاد، و مرد دیگری برای دامادی و خویشی خود با عثمان از من اعراض کرد و همچنین دو نفر دیگر مُوهن و زشت است نام ایشان برده شود.
تا اینکه سوّمیِ قوم «عثمان» برخاست، در حالتی که باد کرد هر دو جانب خود را و همواره میان سرگین انداختن و میان جایگاه خوردن بوده، و اولادهای پدرش «بنی امیّه» با او همدست شدند، مال خدا را میخوردند مانند خوردن شتر با میل تمام گیاه بهار را، تا اینکه باز شد ریسمان تابیده او، و رفتارش سبب قتل او شد، و پُریِ شکم او را به رُو انداخت.
بابویهی: آقای نصرتآبادی و آقای نوبختی به نکاتی که از این خطبه استفاده میشود توجه کنید:
این خطبه سه قسمت است و هر قسمتی از آن درباره یکی از خلفاء سه گانه میباشد، قسمت اول آن درباره ابابکر است:
نکته 1: علی بن ابیطالب علیه السلام در این خطبه کیفیّت خلافت ابابکر و عمر و عثمان را گوشزد میکند، و همچنین پیشآمدهایی که در این مدت برای حضرتش رُخ داده است به طور مختصر بیان مینماید:
اوّلاً سوگند به خداوند یاد می کند و به مردم اعلام مینماید که ابابکر با اینکه میدانست من خلیفه پیغمبر هستم این لباس خلافت را بر تن خود نمود. البته کسی که از روی علم و عمد حق دیگری را بگیرد او را جز غارتگر نام دیگری نمیتوان گذارد.
تأیید میکند گفتار فوق را این کلام امام(ع) که میگوید: اَری تراثی نهبا : میبینم میراث مرا به غارت بردند.
ثانیاً میفرماید: ابابکر میدانست که موقعیت من نسبت به خلافت مانند موقعیّت قطب «میله آهنین» آسیا است نسبت به سنگ آسیا، یعنی همان طوری که گردش آسیا وابسته به آن میله آهنین است که میان دو سنگ واقع شده، که اگر آن میله برداشته شود آسیا به کلی از کار میافتد و هیچ گونه نتیجهای نمیبخشد، بلکه معنای آسیایی منتفی میگردد. [264]
همین طور خلافت وابسته به من است، و گردش آن به دور من میباشد به طوری که اگر من کنار روم خلافتی برای پیغمبر(ص) وجود ندارد، و موضوع آن از بین خواهد رفت.
تأیید میکند این مقام بلند پایه او را جملهای که ذیلاً فرموده: ینحدر عنّی السیل و لا یرقی الیّ الطیر یعنی مانند سیل علوم و کمالات از فیض وجودش جاریست، و هیچ پرواز کنندهای به ساحت مقدّس درجات او نمیتواند برسد.
نکته 2: فتنههایی در این موقعیت سر گرفته بود که امام را ناچار کرده در خانه بنشیند، و با آنکه مردم را در تاریکی و گمراهی میبیند اقدامی ننماید و چنان صبر کند مانند کسی که خاشاک در چشم و استخوان در گلو دارد، زیرا امام میداند که نقشههایی در کار است، آتشهایی زیر خاکستر است و کینههایی در سینهها جوشان است که اگر آنها به کار افتند فعلی الاسلام السلام .
پس صلاح اسلام و مسلمین را در آن دید که با این غارتگران سازگاری کند و با ایشان مسالمت نماید تا نام اسلام برپا بماند (هر چند از حقیقت آن خبری نبوده) و شهادت به توحید و رسالت پیغمبر نابود نگردد (چنانکه ذیلاً فرموده: او اصبر علی صخیته عمیاء ....... فرأیت ان الصبر علی هاتا احجی فصبرتُ و فی العین قذی و فی الحق، شجا، اری تراثی نهبا.
نکته 3: خیال نشود که این خانهنشینی و سکوت علی بن ابیطالب از جهت ناتوانی و یا از ترس مرگ بوده است، زیرا آن حضرت کسی است که با عمرو بن عبدودّی رو برگشت و او را بکُشت که در برابر هزار سوار مقاومت مینمود، بلکه او کسی است که در جنگ خندق پس از کشتن عمرو بن عبدوّد پیغمبر(ص) به او فرمود: هنگامی که او را کشتی خود را چگونه یافتی؟ علی(ع) عرض کرد آنچنان خویش را نیرومند یافتم که اگر تمام اهل مدینه با من روبهرو میشدند من بر آنان غلبه میکردم [265] پس این سکوت و خانهنشینی او نبود مگر به خواطر حفظ اسلام و مسلمین.
برای تأیید مجموع این گفتارهای بالا خطبه کوتاهی نیز از آن حضرت برایتان نقل میکنم تا بدانید که مقام امامت منصب خطیریست و صاحب آن بایستی با تمام قوا از دین خدا دفاع و حمایت نماید و از خطرها آن را حفظ کند، و اگر چنانچه نگهداری دین با موقعیّت شخصی او مزاحمت نماید، باید آن را فدای دین کند، و پیش از آنکه خطبه را نقل کنم اولاً خلاصه معنای آن را به عرضتان میرسانم:
بعد از رحلت پیغمبر(ص) و سر کار آمدن ابابکر، ابوسفیان با گروهی نزد عباس عموی پیغمبر آمدند، و به عباس گفت: خلافت از طایفه بنی هاشم بیرون رفت و من میترسم فردا این مرد خَشِن عمر بن خطاب بر ما حکمفرما شود و همگی را زیر فرمان خود درآورد، تو عموی پیغمبر هستی و قریش هم از من حرف شنوایی دارند و هر که با ما مخالفت کرد او را میکشیم، تو بیا با ما برویم نزد علی بن ابیطالب و با او بیعت کنیم.
پس همگی خدمت آن حضرت آمدند تا با او بیعت کنند، و چون آن حضرت میدانست منظور ابوسفیان ایجاد اختلاف و فساد میان مسلمانان است (زیرا ابوسفیان از سرسلسله شجره ملعونه بنی امیّه بود و دشمنی این طایفه با بنی هاشم بر کسی پنهان نبوده، و مقصودش از این بیعت با علی بن ابیطالب نه برای آن بود که از حق پیروی کرده باشد، بلکه میخواسته خلافت را اگر بتواند از قبیله تیم و عدی [266] به درآورده، و در آینده زمینهای برای خود یا دیگر از بنی امیّه فراهم کند، چنانکه وقتی عثمان به خلافت رسید، ابوسفیان گفت: حالا خلافت به جای خودش قرار گرفت ابابکر و عمر را با خلافت چه کار؟ سپس به عثمان و سایر نبی امیّه سفارش کرد که خلافت را بقاپید همان طوری که بچهها توپ را از یکدیگر میقاپند. [267]
و از طرفی (آن حضرت نیز) میدانست توطئههایی سرّی و فتنههایی پنهانی مانند دریای مواج به تلاطم آمده است، در جواب این گروه فرمود: ای مردم موجهای فتنهها را به توسط کشتیهای نجات (که اهل بیت پیغمبر(ص) باشد و یکی از آنان خود امیرالمؤمنین است) بشکافید و از راه مخالفت و سرکشی برگردید، این کار شما (که بیعت با من باشد) کاریست بیجا که هنوز وقت آن نشده، و شماها بر یکدیگر برتری نجویید (درصدد مبارزه با ابابکر نگردید)
اکنون من در وضعی هستم که اگر درباره خلافتم سخنی بگویم، میگویند: علی حریص بر حکومت است، و اگر ساکت بنشینم می گویند علی از مرگ میترسد، سوگند به خداوند که اُنس علی بن ابیطالب به مرگ از اُنس طفل به پستان مادر بیشتر است، لیکن (سکومت من برای آنست که) اسراری را میدانم که اگر آنها را آشکار کنم چنان مضطرب و لرزان میشوید مانند لرزیدن طناب در چاه عمیق «ژرف».
بابویهی: آقای نصرتآبادی اینک متن خطبه را بشنوید:
و من کلام له علیه السلام
216. لما قبض رسول الله صلى الله عليه وآله ، وخاطبه العباس و ابو سفيان بن حرب في ان يبايعا له بالخلافة : ايهاالناس ، شقواامواج الفتن بسفن النجاة ، وعرجوا عن طريق المنافرة ، وضعوا تيجان المفاخرة . افلح من نهض بجناح ، او استسلم فاراح . هذا ماء اجن ، ولقمة يغص بهااكلها . ومجتنى الثمرة لغير وقت ايناعها كالزارع بغير ارضه ، فان اقل يقولوا حرص على الملك ، وان اسكت يقولوا جزع من الموت . هيهات بعد اللتيا والتى ! والله لابن ابى طالب انس بالموت من الطفل بثدى امه ، بل اندمجت على مكنون علم لو بحت به لاضطربتم اضطراب الارشية في الطوى البعيدة.
بابویهی: آقای نصرتآبادی و آقای نوبختی قسمت دوم از خطبه «شقشقیّه» درباره خلافت عمر بن خطابست که متن و ترجمه آن را به عرضتان رساندم، اینک پارهایاز نکاتی که از این قسمت خطبه استفاده میشود برایتان بیان میکنم مشروط به آنکه با توجهی کامل و ذهنی خالی از تعصب گوش فرا دارید،
نکته 1: ابابکری که خود یکی از غارتگران خلافت بود هنگام مرگش طِبق وصیتی که نموده خلافت را درجایی قرار داد که در اوصاف رذیله از خودش مافوقتر و از صفات انسانی دورتر بود (چنانکه مشروح آن را در مبحث خلافت عمر بن خطاب به عرضتان رساندم)
تأیید میکنید این گفتار فوق را حدیثی که ابن ابی الحدید ذیل خطبه «شقشقیه» نقل نموده که معنای آن این است: هنگامی که ابابکر از نوشتن سند خلافت عمر خلاص شد، گروهی از صحابه که از جلمه آنان طلحه بود بر او وارد شدند، طلحه به ابابکر گفت: فردای قیامت جواب پروردگارت را چگونه میدهی که این مرد بداخلاق تندخوی خشنی را که مردم از او فراری هستند، و دلها از او رَم میکنند، بر ما حاکم قرار دادی؟ [268] الحق یُنطق منصفاً و عنیداً
نکته 2: یکی از حیله و مکرهای ابابکر آنکه در زمان حیاتش به مردم میگفت: مرا از خلافت عزل کنید و بیعت خود را از من فسخ نمایید که من بهتر از شماها نیستم «اقیلونی فلست بخیرکم» [269]
ولی به اضافه اینکه خود را از این منصب کنار نکشید، شخصی را مانند عمر بن خطاب که قلوب و نفوس از او منزجر و متنفّر بودند به خلافت نصبش نمود.
حملوها یوم السقیفه اوزارا تحف الجبال و هی ثقال
ثم جاؤا من بعدها یستقیلوا ن و هیهات عثرة لاتقال
نکته 3: امام علیه السلام به جای آنکه نام عمر را در اینجا بگوید، کلمه «حوزه» را آورده است، و در این تعبیر اشارهایست به اینکه عمر بن خطاب در این صفات رذیله گویا یک فرد به حساب نمیآید، بلکه او به منزله عده و جمعیتی میباشد چنانکه برعکس او حضرت ابراهیم(ع) در صفات حمیده خود گویا امتی محسوب شده است «إِنَّ إِبْرَاهِیمَ كَانَ أُمَّةً» النحل: 120.
نکته 4: در کلمه «ادلی» که امام علیه السلام در اینجا به کار برده، اشارهایست به آن که این وصیت ابابکر کاریست ناحق و برخلاف دستور شرع، زیرا اصل معنای این کلمه رشوه دادن است، و چون رشوه دادن به حاکم برای قضاوت ناحق، البته کاریست برخلاف موازین شرعیه همینطور هم این کار ابابکر عملی بوده است بیجا و بیمورد و نامشروع، به همین جهت امام علیه السلام وصیت او را با این کلمه «ادلی» تعبیر نموده است، و ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه ذیل این خطبه همین معنا را یادآوری کرده. [270]
نکته 5: بابویهی آقای نصرتآبادی و آقای نوبختی به این نکته بیشتر توجه داشته باشید: جمیع خلفاء اهل تسنّن از تیم و عدی و بنی امیه و بنی العباس هیچ کدام ایشان لیاقت خلافت پیغمبر(ص) را نداشتند (زیرا این منصب انتخابی نیست و عُقول بشر به آن رسا ندارد و چون این موقعیّت خلافت، رتبه ایست الهی «مانند نبوت» جز ذات پروردگار کس دیگری نمیتواند این چنین شخصی را شناسایی و تعیین نماید).
و به همین جهت میبینیم این خلفاء ایّام حکومت خود در اعمال و افعال و اقوال، اشتباهات، لغزشها، خلافها و فسادهای بیشماری را به بار آوردهاند که تاریخ آنها را ثبت کرده است.
لیکن در این میان عمر بن خطاب به واسطه خشونت و تندخویی و تکبّر و استبداد و دیگر صفات رذیل و همچنین بیسوادی و بیاطلاعی از احکام اسلامی، خلافها و خطاهای او از سایر خلفاء بیشتر بوده است، که به دنبال ان خلافهایش ناچار شده پوزش طلبد، و به خرابیهای خود اعتراف کند.
و امام علیه السلام هم در این خطبه «شقشقیّه» همین موضوع را یادآوری نمودهاند: «و یکثر العثار فیها و الاعتذار منها» .
نوبختی: آقای بابویهی ما تا به حال از شما خلاف واقع و دروغی نشنیدهایم ولی برای آن که به اطمینانمان افزوده شود خواهشمندم که اگر تاریخ نویسان ما یک چنین خلافها و خطاهایی را نوشتهاند شما آنها را برای ما نقل کنید.