آقای نصرتآبادی بدانید اوّلاً: هنگامی مخالفین علی بن ابیطالب(ع) فرصت را غنیمت شمرده و به میدان خلافت رو آوردند که اهل بیت پیغمبر(ص) و بنیهاشم به مصیبت عظمای رحلت آن سر سلسله کائنات و اشرف موجودات، گرفتار شده بودند، از طرفی قلوبشان جریحهدار و دلهایشان خونین که چنین شخصیت آسمانی را از دست داده، و ارتباط وحی از آنان قطع شده است، و از طرفی اشتغال به تجهیز آن جُثّه مقدّس و به رفت و آمد تسلیتگویی واردین داشتهاند.
و با این وصف چگونه علی بن ابیطالب(ع) میتوانسته است که از این واقعه سوزناک اسفناک و حادثهای کمر مسلمین را شکسته است، دست بردارد، و به مبارزه رقیبان خود بپردازد، تا منصب خلافت خویش را به دست آورد.
آقای نصرتآبادی، هرگاه در خانواده اشخاص معمولی، مرگی رُخ دهد، جمیع افراد آن بیت از خود بیخود گشته، و تمام اشتغالات مرسومه خودشان را کنار گذارده، و زانوی غم را در بغل میگیرند، تا چه رسد به انکه اشرف انبیاء و خاتم پیامبران(ص) از میان برود.
و ثانیاً علی بن ابیطالب(ع) در موقعیّت بسیار خطرناکی واقع شده بوده، که آسان ترین امور برای او در آن هنگام، این بوده که از حق شرعی) منصوص) مُسلّم خود بگذرد، و چنان صبر کند که گویا استخوان در گلو و خاشاک در چشم داشته است.
شیخ محمد نصرتآبادی: آقای بابویهی مقصودتان از خطرهایی که علی بن ابیطالب با آنها مُواجه شده بوده است چیست؟
بابویهی: آقای نصرتآبادی بدانید اوّلا: منصب امامت و وصایت بعد از مقام نبوت سنگینترین وظیفهها میباشد، زیرا همانطوری که هر پیغمبری میبایست سالیان دراز متحمّل وحی شود (یعنی احکام و وظایف امت خود را از جانب خداوند بگیرد «که این خود امریست ثقیل و خطیر» و پس از آن، تحمّل تبلیغ رسالت کند، یعنی احکام وحی شده را به مردم برساند و در برابر انکار و تکذیب و آزار و اذیّتهای ایشان بردباری نماید) همینطور وصی او بایستی تا زنده است، دین پیغمبر خود را محافظت کند یعنی تمام مراجعات دینی امّت و جمیع مسائل مستحدثه و نوین ایشان را طبقِ اصول آن دین جواب دهد، و همه اختلافات و مرافعات آنان را، مطابق موازین شرعیه حلّ نماید.
و شبهههایی که دشمنان دین، و فتنههایی که آشوبگران، و نفاقهایی که منافقین در میان جامعه برپا میکنند، باید با قدرت علی، و نیروی بدنی، و سیاست دینی خود، همه آنها را برطرف کند و تمام سؤالات علمی، و اشکالهایی که مستشکلین ملل جهان، به پیش میآورند، جمیع آن ها را با دلیل و برهان، جوابگو باشد.
و به تمام اطراف و نواحی مملکت، نمایندگانی صالح از جانب خود بفرستد، تا انتظامات دینی و دنیایی ایشان را برقرار نمایند، که به مجردّ رحلت پیغمبر(ص) یک چنین وظیفه الهی، متوجّه علی بن ابیطالب(ع) گشت، و این مسؤولیت کمرشکن بر او هموار گردید.
و ثانیاً به سبب فقدان پیغمبر(ص)، آتشهای خاموش شده، مجدّداً روشن گشته و شعلهور گردید. چنانکه امیرالمؤمنین(ع) میفرماید:
212. کلّ حقد حقدته قریش علی رسول الله(ص) اظهرته فیّ و ستظهره فی ولدی من بعدی مالی و لقریش انما وترتهم بامر الله و امر رسوله افهذا جزاء من اطاع الله ور سوله ان کانوا مسلمین. (شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید آخرین جلد فی الحکم المنثورة (دسبح)
یهود و کفار قریش و منافقین که هر کدام از ایشان ضربات جبران ناپذیری از ناحیه اسلام به آنان وارد شده بوده، و همواره مترصّد موقعیّتی بودند که تلافی کنند، رحلت پیغمبر(ص) به ایشان جان داد.
قیصرهای روم و کسراهای فارس که شکست خورده مسلمین بودند در این هنگام به جُنب و جوش آمدند و از طرفی مسیلمه کذّاب و «سجاح» دختر حرث و «طلیحة بن خویلد» که هر کدام ادّعای پیغمبری میکردند، و اوباش و اراذلی را به دور خود جمع کرده بودند، همه ایشان اسلام را تهدید میکردند.
جمیع این گروهِ مختلف، در یک موضوع مشترک بودند و وحدت کلمه داشتند، و آن موضوع، همان نابود کردن اسلام، و از بین بردن کلمه توحید بوده است و بس.
این گروه منتظر بودند که آشوبی در میان مسلمین برپا شود، تا برای ایشان راه باز شده، و سبب هجوم بر اسلام و مسلمانان گردد و در نتیجه هر کدامشان به خواسته خود نائل شوند.
این امورات یاد شده، جوّی در آن عصر به وجود آورد که کوه را از جای میکند، و فولاد را ذوب مینمود.
در چنین موقعیّت خطیر و وحشتناک، عدّهای از جاهطلبان مانند: سعد بن عباده رئیس طایفه خزرج و اسید بن حضیر رئیس قبیله اوس از انصار، و ابابکر و عمر از مهاجرین فرصت را غنیمت دانسته و در سقیفه بنی ساعده اجتماع نموده و برای رسیدن به خلافت با یک دیگر به جدال و نزاع پرداختند (چنانکه مشروح آن را در مباحث گذشته به عرضتان سراندم) تا آخر الامر عمر بن خطاب بر رقیبهای خود غلبه کرده و برای ابابکر از مردم بیعت گرفت.
آقای نصرتآبادی اگر علی بن ابیطالب(ع) با این وضع کنونی و موانع داخلی و خارجی به میدان ایشان میآمد، و احقاق حق خود مینمود، قطعاً جنگی داخلی برپا میشد، و فتنه خانمانسوزی مدینه و اطراف آن را فرا میگرفت.
در نتیجه آن مردم تازه مسلمان که این منظرههای خونین، و نزاع بر سر حکومت را میدیدیدند، با همدستی منافقین به قهقری برمیگشتند و عقب گرد کرده، و به بتپرستی پیشین خود رجوع مینمودند، و در این میان کفار و مشرکین و یهود و مسیح، اسلام را ریشه کن میکردند.
و چون علی بن ابیطالب(ع) آینده اسلام را در نظر میگرفت، ناچار و ناگزیر به غصب خلافت تن در داد، و با غاصبانش سازگاری نمود، و اگر بر درِ خانهاش اوباشوار هجوم آوردند، و او و فاطمه(ع) و اهل خانه را تهدید به آتشسوزی کردند و مُحسنش را کشتند، دست به شمشیر نکرد، و عکس العملی از خود نشان نداد، تا غوغا برپا نشود، و دشمنان داخلی و اعدائی که در اطرافِ شبه جزیره در کمین نشسته بودند، بهانه در دست نگیرند، تا اسلام برپا بماند، و بیضه اسلام و کلمه توحید به باد فنا نرود.
213. تایید میکند جمیع گفتار بالا را این کلام خود امیر المؤمنین(ع) که فرموده:
قال لی رسول الله(ص) ان اجتمعوا علیک فاصنع ما امرتک و الاّ فاَلَصِق کلکک بالارض فلما تفرّقوا عنی جررت علی المکروه و ذیلی و اغضیت علی القذی جفنی و الصقت بالارض کلکی. شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید انتهای آخرین جلد: کلام «ذله».
بابویهی: چون گفتار من به اینجا منتهی شد، دیدم آقای نوبختی رو کرد به آقای شیخ محمد و گفت: آقای نصرتآبادی اگر این مطالب تاریخی از آقای بابویهی مطرح نمودند، صحیح باشد ما اهل تسنّن دستمان به جایی بند نخواهد بود، و بیهوده به این مذاهبمان دل خوش کردهایم. آقای نصرتآبادی در جواب او گفت: آقای نوبختی ما تا به حال از آقای بابویهی مطلبی خلاف واقع نشنیدهایم و من هم کم و بیش که به تاریخ مراجعه کردهام، گفتارهای ایشان را در کتب خودمان منعکس میبینم، ولی برای آنکه به اطمینانمان افزوده شود، از ایشان خواهش میکنیم که اگر دلیل دیگری در دست دارند، ما را از آن بهرهمند کنند، که مزید بر تشکر میشود.
بابویهی: آقای نصرتآبادی و آقای نوبختی، مطالب فوق را من از پیش خود نگفتم، بلکه جمیع آنها خلاصههاییست که از کتب تاریخ و احادیثِ اهل تسنّن گرفته شده (و اگر به مباحث پیش مراجعه کنید، تمام آنها را از نزدیک میخوانید) و برای آنکه شما بیشتر مطمئن شوید، ذیلاً از خطبههای نهج البلاغه علی بن ابیطالب(ع) برایتان نقل میکنم، تا به اضافه گفتارهای بالا به مطالب دیگری نیز روشن گردید: