مثلاً: ابابکر هنگامی که مسند خلافت را غصب کرد، برای آنکه جوابگو باشد، میگوید ترسیدم اختلاف و فتنه برپا شود، از این جهت آن را در دست گرفتم تا آشوب برپا نشود.
و دانشمندان شما برای تصحیح این عمل ابابکر، داد اجماع بلند کردند، و به آیه: «وامرهم شوری بینهم» و آیه «و شاورهم فی الامر» چنگ زدند.
و نیز وقتی فدک را غصب نمود، فاطمه علیها سلام به او اعتراض کرد و حق خود را درخواست نمود، ابوبکر (چون هیچ عذری نتوانست بیاورد) حدیثی جعل کرد و گفت پیغمبر(ص) فرموده: نحن الانبیاء لا نورّث و ما ترکناه صدقة (یعنی ما پیامبران ارثی از خود نمیگذاریم و آنچه از ما میماند، صدقه میباشد).
هنگامی که عمر بن خطاب از نوشتن پیغمبر(ص) جلوگیری کرد و برای آنکه عذری برای این عمل شنیعش در دست داشته باشد، به حاضرین گفت: درد به این مرد فشار آورده و هذیان میگوید، کفانا کتاب الله ، و محمد فؤاد برای آنکه این لکّه ننگ را از دامن عمر پاک کند (غافل از آنکه خود را نزد عقلاء جهان ننگین نمود بدون آنکه خلیفه خویش را تطهیر کرده باشد) میگوید: مقصود عمر از این جلوگیری کتابت، همن ترفیه و آسایش آن حضرت بوده است.
و نیز وقتی ابن عباس به عمر گفت چرا خلافتی را که خودت میگویی حق علی بن ابیطالب است، به و واگذار نمیکنی؟ جواب میگوید: چون علی(ع) سنش کم است، قریش زیر بار او نرفتند.
و یا در جا ی دیگر میگوید: هر چند پیغمبر خلافت علی را اراده کرد، ولی خدا ان را اراده ننمود، مانند اسلام ابولهب که پیغمبر ان را اراده کرد لیکن خدا آن را نخواست.
هنگامی که موضوع کشتن خالد بن ولید مؤمنی را به نام مالک بن نویره و زنا کردنش با زن او، مطرح میشود و عمر آن را به ابابکر خبر میدهد و از او تعزیر و سنگساری خالد را درخواست میکند، ابابکر با تندی در جواب عمر میگوید: ساکت باش، خالد اجتهاد کرد و در اجتهادش خطا رفت.
هنگامی که موضوع جنگ کردن معاویه با علی بن ابیطالب (با آنکه خودشان اقرار میکنند که حق با علیست و علی با حق است) به میان آورده میشود، در جواب میگویند: معاویه به اجتهادش عمل کردو معذور میباشد.
و نیز وقتی به عثمان اعتراض میشود که چرا اموال مسلمین را به بنی امیه میدهی؟ در جواب میگوید: من با این کارم صله رحم میکنم؟ و چون در تبعید کردن اباذر به او ایراد میکنند، در جواب میگوید: او در شهرها باعث فساد شده است.
و وقتی اعتراض میشود که چرا عثمان چندین صحیفه قرآن را سوزانید، غیر از صحیفه زید بن ثابت، در جواب میگویند: نظر او جلوگیری از اختلاف و تفرقه در قرائت بوده و او میخواسته که مسلمین بر یک قرائت باشند.
بابویهی: آقای شیخ محمد نصرتآبادی این جواب شما درباره زدن عثمان ابن مسعود را، مانند همین جوابهایی است که مرتکبین جنایات، به دیگران دادهاند و در بالا نمونهای از آنها را یادآوری کردم.
آقای شیخ محمد نصرتآبادی بدانید و آگاه باشید، اگر این عذر تراشیها، شخص مجرم را بیتقصیر میکند، پس هرگز مقصّری در جهان وجود نخواهد داشت، به جهت آنکه جمیع ملل عالم میتوانند از اینگونه عذرها (ی بدتر از گناه) برای مرام و کیش و اعمالشان بتراشند و خود را بر حق قلمداد کنند.
مثلاً یهود میتواند در برابر مسلمین بگویند: دین ما نیز حق است، زیرا ما تابع پیغمبر اولوالعزم «موسی» هستیم، همان طوری که شما مسلمانان از پیغمبر اولوا العزمی «محمدص» پیروی میکنید، و همچنین مسیحیّن میتوانند به همین گفتار یهود استدلال کنند و خود را به صورت حق جلوه دهند.
و نیز بت پرستان بگویند ما مُوحّد و خداپرستیم، و در واقع خدا را عبادت میکنیم، زیرا ما برای این بتها استقلال قائل نیستیم بلکه ما اینها را وسیله قرب به خداوند قرار دادهایم و همچنین دیگر ادیان و ملل جهان: کل حزب بما لدیهم فرحون.
شیخ محمد نصرتآبادی: آقای بابویهی شما در اینجا بیانصافی کردید، مسلمین را با یهود و مسیحی و بتپرستان از نظر استدلال در ردیف یکدیگر قرار دادید.
بابویهی: آقای نصرتآبادی از مثل شمائی که یک شخص روحانی و تحصیل کردهای هستید انتظار این گونه گفتار را نداشتم، زیرا شما میبینید که این الفاظ بافیهای علمائتان، ذرهای از برهان و منطق در شراشر وجود آنها دیده نمیشود، و با این وصف میخواهند از این راه، باطلی را به صورت حق درآورند و از این نظر تفاوتی میان مسلمان و غیر مسلمان نخواهد بود به جهت آنکه هر دوی ایشان در بی برهانی و بیمنطقی، مساوی و در سالوس بازی و تظاهر به حق، یکسان هستند، و در تمویه و تحمیق عوام خود، مشابه یکدیگر میباشند.
آقای نصرتآبادی اینک متن عبارت شرح ابن ابی الحدید را درباره عبدالله بن مسعود برایتان نقل میکنم، تا ببینید که این مرد قصد خروج بر عثمان را نداشته، بلکه بدعتهای او این صحابی را از جای درآورد و زبان او را به طعن باز کرد:
168. ابن ابی الحدید معتزلی در شرح نهج البلاغه جلد 1 صفحه 236 – 237 مینویسد:
و قد روی کل من روی السیرة من اصحاب الحدیث علی اختلاف طرقهم ان ابن مسعود کان یقول لیتنی و عثمان برمل عالج یحثو علیّ و احثو علیه حتی یموت الا عجز منی و منه.
و رووا انه کان یطعن علیه فیقال له الا خرجت علیه لیخرج معک؟ فیقول لَانِ ازاول جبلا رایسا احبّ الیّ من ان ازاول ملکا مؤجلاً.
و کان یقول کل یوم جمعة بالکوفة جاهرا معلنا: ان اصدق القول کتاب الله و احس الهدی هدی محمد، و شر الامور محدثاتها، و کل محدث بدعة و کل بدعة ضلالة و کل ضلالة فی النار، و انما کان یقول ذلک معرضا بعثمان حتی غضب الولید بن عقبة من استمرار تعریضه و نهاه عن خطبته هذه فابی ان ینتهی فکتب الی عثمان فیه فکتب عثمان یستقدمه علیه.
و روی انه لما خرج عبدالله بن مسعود الی المدینة مزعجا عن الکوفة خرج الناس معه یشیعونه و قالوا له یا ابا عبدالرحمن ارجع فو الله لانوصله الیک ابدا فانا لانأ منه علیک، فقال امر سیکون، و لا احب ان اکون اول من فتحه.
و قد روی عنه ایضاً من طرق لاتحصی کثرة انه کان یقول: ما یزن عثمان عند الله جناح ذباب.
و تعاطی ما روی عنه فی هذا الباب یطول و هو اظهر من ان یحتاج الی الاستشهاد علیه و انه بلغ من اصرار عبدالله علی مظاهرته بالعداوة ان قال لما حضره الموت: من یتقبل منی وصیة اوصیه بها علی ما فیها؟ فسکت القوم عرفوا الذی یرید فاعادها فقال عمار بن یاسر رحمه الله تعالی انا اقبلها فقال ابن مسعود: ان لایصلی علیّ عثمان، قال ذلک لک، فیقال انه لما دفن جاء عثمان منکرا لذلک فقال له قائل ان عمار اولی الامر فقال لعمار ماحملک علی ان لم تؤذنی؟ فقال عهد الیّ ان لا اوذنک فوقف علی قبره و اثنی علیه ثم انصرف و هو یقول رفعتم و الله ایدیکم عن خیر من بقی. فتمثل الزبیر بقول الشاعر:
لا الفنیک بعد الموت تندبنی و فی حیاتی ما زوّدتی زادی
و لمّا مرض ابن مسعود مرضه الذی مات فیه اتاه عثمان عائدا فقال ما تشتکی؟ فقال ذنوبی، قال ما تشتهی؟ قال رحمة ربی، قال الا ادعو لک طبیبا؟ قال الطبیب امرضنی قال افلا آمر لک بعطائک؟ قال منعتنیه و انا محتاج الیه و تعطینیه و انا مستغن عنه، قال یکون لولدک؟ قال رزقهم علی الله تعالی قال استغفر لی یا ابا عبدالرحمن، قال اسأل الله ان یأخذ لی منک حقی.
و روی الواقدی باسناده و غیره ان ابن مسعود لما استقدم المدینة دخلها لیلة جمعة فلما علم عثمان بدخلوه قال ایها الناس انه قد طرقکم اللیلة دویبة من تمش علی طعامه یقیء و یسلح فقال ابن مسعود لست کذلک و لکنی صاحب رسول الله صلی الله علیه و آله یوم بدر و صاحبه یوم احد و صاحبه یوم بیعة الرضوان و صاحبه یوم الخندق و صاحبه یوم حنین قال و صاحت عایشة یا عثمان اتقول هذا لصاحب رسول الله صلی الله علیه و آله فقال عثمان اسکنی، ثم قال لعبدالله بن زمعة بن الاسود بن المطلب بن عبدالعزی بن قصیٍ اخرجه اخراجا عنیفا فاخذه ابن زمعة فاحتمله حتی جاء به باب المستجد فضرب به الارض فکسر ضلعاً من اضلاعه، فقال ابن مسعود: قتلنی ابن زمعة الکافر بامر عثمان.
و فی روایة انه لما احتمله لیخرجه من المسجد ناداه عبدالله انشدک الله ان تخرجنی من مسجد خلیلی صلی الله علیه و آله، قال الراوی فکانی انظر الی حموشة ساقی عبدالله بن مسعود و رجلاه تختلفان علی عنق مولی عثمان حتی اخرج من المسجد، و هو الذی یقول فیه رسول الله صلی الله علیه و آله لساقا ابن ام عبد اثقل فی المیزان یوم القیمة من جبل احد.
و قد روی محمد بن اسحاق عن محمد بن کعب القرظی ان عثمان ضرب ابن مسعود اربعین سوطا فی دفنه اباذر و هذه قصة اخری..........
و هو الذی یقول رسول الله صلی الله علیه و آله فی حقه من سرّه ان یقرأ القرآن غضا کما انزل فلیقرأ علی قرأة ابن ام عبد.
و روی عن ابن عباس رحمه الله تعالی ان ه قال قراءة ابن ام عبد هی القراءة الا خیرة ان رسول الله صلی الله علیه و آله کان یعرض علیه القرآن فی کل سنة من شهر رمضان فلما کان العام الذی توفی فیه عرض علیه دفعتین فشهد عبدالله ما نسخ منه و ما صح فهی القرآة الا خیرة.
و روی عن الا عمش قال قال ابن مسعود لقد اخذت القرآن من فی رسول الله صلی الله سبعین سورة.
بابویهی: آقای نصرتآبادی و آقای نوبختی من میخواهم شما را به نکتهای متوجّه کنم، به عرایضم توجه نمایید:
علماء شما اهل تسنّن کلمه «صحابه» وِرد زبانشان است، هر وقت در هر کجا و هر کسی این نام را به زبان میآورد، جمله (رضی الله عنه) به دنبال آن، قطعی و حتمی است، خواه آن صحابی از مؤمنین، یا فاسقین و یا از منافقین باشد، و اگر انسان اندکی خردهگیری به یکی از اصحاب کند، آن گوینده از نظر علمائتان ساقط و مورد توهین بلکه او را شتم و لعن میکنند، بدون آن که گفتار گوینده را بررسی کنند و به ایراد او رسیدگی نمایند.