بابویهی: آقای نصرتآبادی، همانطوری که در اول بحث امروز به عرضتان رساندم که علماء اهل تسنّن بسیاری از مطالب را تأویل میکنند و معناهای آنها را تغییر میدهند، و نمیگذارند واقعیات و حقایق برای عوامشان واضح شود، بلکه پرده بر روی آن حقایق میکشند، و در زیر پرده مقاصد ناروای خود را لباس عمل میپوشانند به همین جهت من خویش را ناگزیر میبینم که در اینجا مطالبی را که علما شما (درباره این عمل عمر) گفتهاند و عذرخواهیهایی که از جانب خلیفه خود کردهاند، برای شما بیان کنم، و جوابهایی را که علما ما به گفتار ایشان دادهاند (به طور خلاصه) بگویم، و ضمنا اشکالی (که در بالا اظهار نمودید) حل شود اینک به عرایض ذیل جداً توجه نمایید.
محشّی «پاورقینویس» کتاب صحیح مسلم به نام «محمد فؤاد عبدالباقی» (در جلد 3 صحیح مسلم کتاب الوصیّة ، صفحه 1357 ط: داراحیاء التراث العربی بیروت) ذیل حدیثی که مورد بحث ما است «حدیث: 3-4-5-» چنین مینویسد:
(فَقالَ اِئْتُونی اَکْتُبَ لَکُمْ کَتاباً...) اِعْلَمْ اَنّ النَّبی(ص) مَعصُومٌ مِنَ الْکِذبِ وَ مِنْ تَغْییرِ شیٍ مِنَ الاَحکامِ الشَّرعیّةِ فی حال صِحَته وَ حالَ مَرَضعه، وَ مَعصُومٍ مِنْ تَرْکِ بَیانِ ما اُمِرَ بِبَیانِه وَ تَبْلیغِ ما اَوْجَبَ اللهُ عَلیْهِ تَبْلیغَهُ، وَلَیسَ مَعْصوُماً مِنَ الاَمراضِ وَ الْاسقامِ العارِضةِ لِلْاَجْسامِ وَ نَحوِها، مما لا نَقصَ فیه لِمَنْزِلَتِه وَ لا فَسادَ لِما تَمهّدَ مِنْ شَریعَته، وَ قَدْ سُحِرَ صفحه حتی صار یُخَیّلُ الیه انه فعل الشیء و لم یکن فعله و لم یصدر منه صفحه فی هذا الحال کلام فی الاحکام مخالف لما سَبَقَ مِنَ الْاحکامِ الّتی قَرَّرها، فاِذا عَلِمْتَ ما ذَکرناهُ فَقَد اخْتَلَفَ الْعُلَماء فیِ الْکِتابِ الَّذی هَمَّ النَّبی(ص) بِهِ.
فَقیلَ: اَرادَ اَن یَنُصّ عَلَی الخِلافَةِ فی اِنْسانٍ مُعیّنٍ لِئلا بَقَعَ فیه نِزاعٌ وَ فُتِنَ.
وَ قیل:، اَرادَ کِتاباً یُبیّنَ فیه مُهمّاتِ الاَحکامِ مُلَخَصةً لِیَرْتَفِعَ النِزاعُ فیها وَ یَحْصُلُ الاتِّفاقُ عَلی المَنصوصِ عَلَیْه، وَ کانَ النَّبِی(ص) هَمّ بالْکِتابِ حینَ َظَهَر لَهُ اَنّه مَصْلَحةٌ، اَو اَوْحی الیه بِذلِکَ، ثَم ظَهر اَنّ المَصْلحةَ تَرْکُه، اوْ اَوحی اِلیْه بِذلِکَ، وَ نَسَخَ ذلکِ الامْرُ الاوّلُ.
وَ امّا کَلامُ عمر رضی الله عنه فَقَدْ اتّفَقَ العُلماءُ المُتکَلِّمونَ فی شَرْحِ الْحَدیثِ عَلی اَنَّهُ منْ دَلائِلِ فِقْهِ عُمَرَ وَ فَضائِلهِ وَ دَقیقِ نَظَرِهِ، لِاَنّهُ خَشِیَ اَنْ یَکْتَُبَ(ص) اُمُوراً ربّما عَجَزوا عَنها وَ استحَقُّوا العُقُوبةَ عَلیها لِانَّها مَنْصُوصَة لامَجالَ لِلْاِجْتِهادِ فیها فَقال عُمَر: حَسْبُنا کِتابَ اللهِ لِقَوْلِه تَعالی «ما فَرَطّنا فی الْکِتابِ مِنْ شیّ و قوله: «اَلْیَومَ اَکْمَلتُ لَکُمْ دینَکُم» فَعَلمَ اَنَّ اللهَ تعالی اَکْمَلَ دینَه فَاَمِنَ الضَلالَ عَلَی الاُمّةِ وَ اَرادَ التَّرفیه عَلی رَسُولِ اللهِ(ص) فَکان عُمَر اَفْقَهْ مِنْ اِبْنِ عَباسِ وَ مُوافِقیهِ.
بابویهی: آقای نصرتآبادی شما نیاز به ترجمه ندارید ولی برای آقای نوبختی ترجمه میکنم:
ترجمه گفتار بالا بهطور خلاصه و فشرده: «محمد فؤاد میگوید»: بدان که پیغمبر(ص) معصوم است (از دو حیث) یکی آنکه دروغ نمیگوید، و دیگر آنکه احکام شرعیه را تغییر نمیدهد، نه در حالت صحت و نه در حالت مریضی، و نیز ترک نمیکند احکامی را که خداوند امر کرده که آنها را به مردم برساند، و معصوم «محفوظ» نیست از آنکه امراض و عوارضات دیگری به او عارض شود، به طوریکه فساد دینی در آنها نباشد.
پیغمبر سحر زده میشود که در آن حالت خیال میکند کارهایی را انجام داده است با آنکه چنین نبوده، و احکامی در این حالت از او صادر نشده که مخالف احکام پیشین او باشد، (سپس محمد فؤاد میگوید):
اکنون که این مطالب را فهمیدی بدانکه علما اختلاف کردهاند درباره آن موضوعی که پیغمبر(ص) تصمیم نوشتن آن را نموده است: بعضی گفتهاند: منظور آن حضرت این بوده که شخص معینی را برای خلافت نصب کند که دیگر نزاع و فتنهای برپا نشود. و برخی دیگر «از علما» گفتهاند: مقصود آن حضرت این بوده است که احکام مهمی را بهطور خلاصه بنویسد که دیگر جای اظهارنظر نباشد و همه درباره آنها متفق شوند (بازمخشّی میگوید): پیغمبر(ص) اولاً تصمیم گرفت که بنویسد چون که مصلحت را در آن دید و یا آنکه وحی به او شده بود، سپس مصلحت دید که ترک کند و یا آنکه وحی به او شده که ترک کند. (بازمخشی: محمد فؤاد میگوید):
تمام علماء متکلمین میگویند: این کلام عمر «حسبنا کتاب الله» دلالت میکند بر فقاهت و فضیلت و دقت نظر او، به جهت آنکه عمر میترسیده از اینکه اگر پیغمبر چیزی را بنویسد و مردم نتوانند به آن عمل کنند، مستحق عقاب خواهند شد، پس گفت: کتاب خدا ما را کفایت میکند، زیرا خود قرآن میگوید: چیزی را فروگذار نکردیم. و نیز فرموده: امروز ما دین شما را کامل کردیم، به همین جهت عمر میدانسته است که مسلمین ایمن هستند از گمراهی، و نیز در این گفتارش، رفاه و راحتی پیغمبر را در نظر گرفته بوده، پس عمر فقیهتر بوده از ابن عباس و پیروانش ترجمه تمام شد.
بابویهی: آقای نصرتآبادی اگر شما در این کلمات «محمد فؤاد» دقت کنید میبینید که آنچه را در تحقیق این حدیث ابنعباس گفته است، برای هیچ یک از آن تحقیقاتش دلیلی نیاورده و قرینهای در این حدیث برای گفتارهایش وجود ندارد، این مردم تمام همش آن است که عمر را تبرئه کند و او را (درباره این عملش) بیتقصیر اعلام نماید، بدون آنکه از الفاظ حدیث شاهدی در دست داشته باشد، بلکه تمام جملات آن با صدای بلند گواهی میدهند بر علیه او، اکنون من تحقیقات او را جمله جمله درون شکافی میکنم تا صدق گفتار مرا آشکارا بیابید: به نکات ذیل کاملاً توجه کنید: (و احادیث شماره 3-4-5- را زیر نظر بگیرید)
آقای نصرت آبادی و آقای نوبختی آن روزیکه این واقعه دردناک رخ داده روز پنجشنبه ماه صفر سال دهم هجرت بوده که ابن عباس آن روز را روز مصیبت عظمی نام نهاده است و هنگامی که این واقعه را نقل مینمود چنان میگریست که زمین از اشک چشمش تر شد، و همچنین پیغمبر(ص) در این واقعه غضبناک شدند به طوریکه اهل مجلس را امر به خروج کردند.
آقای نصرتآبادی شما به من بگویید غضب پیغمبر(ص) برای چه چیزی بوده و چه حادثهای اینگونه ابن عباس را به گریه درآورده، و برای چه این روز را (روز مصیبت عظمی) نام نهاده است؟
شیخ محمد نصرتآبادی: آقای بابویهی گریه ابن عباس برای آن چیزی بوه که خودش تصریح به آن کرده است، زیرا او گفته: (اَلرَزِیّةَِ کُلُّ الرَّزِیّةِ ما حالَ بَیْنَ رَسُولِ اللهِ(ص) وَ بَیْنِ اَنْ یَکتُبَ لَهُمْ ذلِکَ الْکِتابِ مِنْ اَخلافِهِم . به حدیث 3 مراجعه شود) تمام مصیبتها آن موقعی بود که میان پیغمبر و میان نوشتن او حایل شدند، به جهت آنکه پیغمبر(ص) موضوعی را میخواست بنویسد که از گمراه شدن امت جلوگیری کند، و چون نگذاشتند این کتابت عملی شود، قطعاً گمراهی در پی آن بوده است.
امّا خشم و غضب پیغمبر(ص) برای آن بوده است که امر او را اطاعت نکردند، به اضافه آن که در نزد او نزاع و جدال شدیدی نمودند (با آنکه این امر در حضور پیغمبران جایز نیست) و نسبت هذیان به وجود مقدسش دادند، آقای بابویهی آنچه از ظاهر این حدیث به دست میآمد، همین مطالبی بود که به عرضتان رساندم.
بابویهی: آقای نصرتآبادی من از شما کمال تشکر را دارم که تجاهل نکردید، و عبارت حدیث را تأویل و توجیه ننمودید، بلکه هر چه ظاهر حدیث نشان میداد، همان را عنوان نمودید.
شیخ محمد نصرتآبادی: آقای بابویهی از گفتارهای پیشین شما (که درباره مفاد حدیثهای شماره ـ 3ـ4ـ5 بوده) به دست آمد که قطعاً مقصود پیغمبر(ص) از این نوشتن همان تعیین اهل بیت خود بوده است و بس ولی محمد فؤاد دو نظر (از علما اهل تسن) در این باره نقل کرده است به این تعبیر: یکی از آنها: تعیین شخص معیّنی برای خلافت و نظر دوم: بیان یک سلسله احکام مهم بوده،
بابویهی: آقای نصرتآبادی گفتار شما صحیح است لیکن محمد فؤاد نظر اول را (با آنکه حق در همین نظر است) نادیده گرفه و در اطراف آن هیچ بحثی ننموده، و نگفته است که منظور پیغمبر از این شخص معین چه کسی است؟ ولی نظر دوم را به میان کشیده و در اطراف آن سخنسرایی نموده، اینک من ناگزیرم که گفتارهای او را دقیقاً بررسی کنم و آنها را تشریح نمایم و حاصل آنها را با قرآن کریم و عقل سلیم بسنجم، تا درستی و نادرستی آنها برای شما واضح شود اکنون به مطالب ذیل توجه نمایید:
آقای نصرتآبادی محمد فؤاد میگوید: مقصود از این کتابت، بیان کردن مهمات احکام است به طور خلاصه، تا آنکه در آنها نزاعی نشود و همه مسلمین درباره آنها متفق شوند، در جواب او باید گفت: آیا با بود قرآنی که هیچ چیزی را فروگذار نکرده [26] و هیچ تر و خشکی نیست مگر آنکه در او موجود است [27] دیگر چه احتیاجی به بیان مهمات احکام میباشد؟ آیا بیان مهمات احکام به طور ملخص از قرآنی که مهمترین معجزه رسول الله(ص) است بالاتر میباشد؟
اضافه میکنم: قرآنی که جمیع آن وحی الهی است برای رفع نزاع مسلمین کفایت ننموده پس چگونه بیان مهمات احکام میتواند رفع نزاع نماید و همه را متفق کند؟!
آقای نصرتآبادی با صرفنظر از تمام این جوابهای فوق به محمد فؤاد میگوییم: همین بیان مهمات احکام اگر بنا بود صورت بگیرد، ناچار بایستی از راه وحی حاصل شود. [28] در نتیجه آن هم مانند قرآن تحقق پیدا میکرد، و هر محذور که درباره قرآن قایل هستید درباره همین مهمات احکام پیش میآمد.
به اضافه تمام گفتارهای بالا میگوییم: این کلام محمد فؤاد ادّعایی است محض، هیچ گونه دلیل و شاهدی در حدیث برای این گفتارش ندارد، و قرینهای در این حدیث یافت نمیشود که به ما بفهماند مقصود از این مکتوب یک سلسله احکام مهمّهای بوده پس به عهده محمد فؤاد است که اولاً این مدّعا را اثبات نماید، سپس در اطراف آن سخنسرایی کند (دُون اثباته خرط القتاد).
محمد فؤاد میگوید: پیغمبر(ص) تصمیم گرفت بنویسد چون که مصلحت را در آن دید، یا آنکه وحی به او شده بود سپس مصلحت دید که ترک کند، و یا آنکه وحی به او شده که ترک نماید.
این گفتار محمد فؤاد مانند گفتار کسی است که اعتقادش نسبت به قرآن به مرحله یقین نرسیده زیرا قرآن کریم تمام گفتارهای پیغمبر را منحصر در وحی میکند [29] ولی محمد فؤاد تردید دارد که این گفتار پیغمبر «ایتونی بکتاب الخ» از روی مصلحت دید خودش بوده و یا از طریق وحی.
محمد فؤاد میگوید: تمام علماء متکلمین متفقاً میگویند: این جلوگیری عمر (از کتابت پیغمبر(ص)) دلیل بر فقاهت و فضیلت و دقتنظر عمر است، برای آنکه عمر میترسید که اگر پیغمبر چیزی را بنویسد و مردم از عمل به آن عاجز باشند مستحق عقوبت خواهند شد، از این جهت از کتابت جلوگیری نمود، و گفت: کتاب خدا ما را بس است، زیرا در قرآن همهچیز آورده شده و دین خدا هم کامل گردیده،
ما از محمد فؤاد میپرسیم؟ مگر پیغمبر نمی دانست که قرآن چیزی را فروگذار نکرده، مگر پیغمبر نمیدانست که دین خدا کامل گردیده؟ یا آنکه آن حضرت همه این مسائل را میدانسته است، گفته: دوات و صحیفه بیاورید.
آقای نصرتآبادی من نمیدانم این فضایلی که محمد فؤاد برای عمر ردیف کرده در چه چیز بوده؟ آیا تمرّد او و مخالفت کردنش با پیغمبر فضیلت است؟ آیا جلو افتادن از رسول الله(ص) و در مقابل آن حضرت اظهارنظر کردن فضیلت میباشد؟
این مرد میگوید: عمر ترسید از اینکه اگر پیغمبر چیزی را بنویسد و مردم از علم به آن عاجز باشند، مستحق عقوبت خواهند شد (این خود فضیلتی است برای عمر) ما در جواب او میگوییم: اولاً شارع امر به چیزی نمیکند که مکلفین از آوردن آن عاجز باشند، بلکه جمیع اوامر و نواهی او درخور مکلفین است و در وُسع آنان میباشد. [30] به اضافه آنکه اگر مکلف حقیقتاً عاجز از عمل باشد مستحق عقوبت نخواهد شد پس این ترس عمر دلیل بر بیاطلاعی او است از دین نه آنکه فضیلتی برای او باشد.
و ثانیاً چه بسیاری از اوامر و نواهی خدا و پیغمبر(ص) بوده که مردم آنها را به جا نیاوردند و مستحق عقوبت شدند و این معنا جلوگیری از شارع ننموده، بلکه او ابلاغ احکام مینماید خواه مردم اطاعت کنند و مستحق ثواب شوند و خواه مخالفت نمایند و مستحق عقاب گردند [31] پس این دلسوزی عمر بیجا و بیمورد بوده و این خود منقصت بزرگی است برای عمر نه فضیلت؟
محمد فؤاد میگوید: چون عمر میدانسته که دین خدا کامل است، از ضلالت و گمراهی امت ایمن بوده، به همین جهت از کتابت حضرت جلوگیری کرده، در جواب این مرد باید گفت: پیغمبری که آیه اکمال دین [32] بر او نازل شده، ایمن از ضلالت امت نبوده، و به همین جهت فرموده: دوات و صحیفه بیاورید تا بنویسم برای شما چیزی را که بعد از آن گمراه نشوید، پس این گفتار عمر در برابر پیغمبر(ص) و این ایمن بودن او (از ضلالت امت) دلیل بر جهل او است نه بر فقاهتش.
باز محمد فؤاد گفته: منظور عمر از این جلوگیر کتابت، ترفیه و آسایش پیغمبر بوده، و نخواسته است که آن حضرت در حال مریضی به واسطه کتابت (نوشتن) در زحمت بیفتد، بایستی در جواب این مرد گفت: اگر این عمل صحیح بوده، پس چرا پیغمبر(ص) از عمر تشکر ننموده و او را تحسین نکرد بلکه (از این عمل عمر) چنان در غضب شد که از کتابت (با آن اهمیت) صرفنظر نمود و اهل مجلس را امر به خروج فرمود، در نتیجه این عمل عمر ترفیه آن حضرت نبوده بلکه تصدیع و تقریع آن وجود مقدس بوده است.
اضافه میکنم: اگر راستی عمر درصدد ترفیه و آسایش پیغمبر بوده، بایستی امر او را اطاعت کند و اسباب ناراحتی برای حضرتش فراهم ننماید چنانکه با این عملش ناراحتی شدیدی بر مریضی آن حضرت افزود.
نتیجتاً میگوییم عمر از ابن عباس و موافقین او افقه نبوده بلکه موقعیت دینی او چنان بوده است که خود او اقرار و اعتراف به آن نموده است، به حدیث ذیل توجه نمایید:
13. شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید جلد 1 صفحه 61 چنین مینویسد:
مَرَّ عُمَر یَوْماً بِشابٍّ مِنْ فِتْیانِ الْاَنْصارِ وُهُوظَمآنٌ فَاسْتَقاهُ فَجَدَحَ لَهُ ماءً بِعَسلٍ فَلَمْ یَشْرَبْهُ وَ قالَ اِنَّ الله تَعالی یَقُولُ: اَذْهَبْتَمْ طَیِباتِکُمْ فی حَیاتِکُمْ الدُّنیا. فَقالَ لَه الْفتی: یا اَمیرَالمؤمنینَ اِنّها لَیَستْ لَکَ وَ لا لِاَحَدٍ مَنْ اَهْلِ القِبْلةِ اِقْرأ ما قَبلَها: وَیوْمَ یعْرَضُ الَّذِینَ كَفَرُوا عَلَى النَّارِ أَذْهَبْتُمْ طَیبَاتِكُمْ فِی حَیاتِكُمُ الدُّنْیا وَاسْتَمْتَعْتُم بِهَا. [33] فَقالَ عُمَر: کُلُّ الناسِ اَفْقَهْ مِنْ عُمَر.
روزی عمر به یکی از جوانان انصار برخورد کرد در حالیکه تشنه بود از آن جوان درخواست آب کرد او عسلی را با آب مخلوط نمود و به او داد، عمر آن را نخورد و گفت خداوند میگوید: شماها پاکیزههایتان را در زندگانی دنیا بردید، آن جوان به عمر گفت: این ایه نه درباره تو و نه درباره احدی از اهل قبله است، (جملات) پیش از آن را بخوان (سپس خود جوان تمام آیه را قرائت نمود و معنای آن این است): روزی که عرضه کرده میشوند کافرین بر آتش (و به آنان گفته میشود) بُردید پاکیزههایتان را در زندگانی دنیا و عیاشی کردید به آن. (در این هنگام) عمر گفت: همه مردم از عمر فقیهتر هستند.
بابویهی: آقای نصرتآبادی ببینید علماء شما چگونه تمویه و تحمیق میکنند، حقایق عالم را پردهپوشی مینمایند، معصیت و گناه را اطاعت جلوه میدهند، طغیان و سرکشی را به صورت انقیاد و تسلیم نشان میدهند، ظالم و ستمکار به مردم را دلسوز امت ارائه میدهند در نتیجه اشخاص سادهلوح و بیدانش را میفریبند.
آقای نصرتآبادی شما ببینید این مرد «محمد فؤاد» که خود را محقق قلمداد کرده است چگونه مطالب را وارونه نموده و به توسط عبارت پردازی و الفاظ بافی پردهپوشیها کرده، چنانکه در گفتارهای بالا عیاناً مشاهده نمودید.
آیا این افراد که با قلمهای مُعوجِ خود صفحات کُتب را سیاه میکنند، هیچ احتمال نمیدهند که ممکن است در آینده دور یا نزدیک باریکبینانی پیدا شوند، با دلیلها و برهانهای واضح، اکاذیب و جعلیّات آنان را فاش کرده و در مجامع علمی حیثیّت ایشان را بر باد دهند.
شما ببینید ایذاء و آزار رسول الله(ص) را (که از عمر صادر گردیده) این مرد «محمد فؤاد» معکوس کرده و به عنوان ترفیه «آسایش خواهی» آن حضرت معنون نموده، و چیزی را که جلوگیر ضلالت امت بوده جلوگیری کرده، ولی به جای این ظلم بیکران، ایمنی از گمراهی را اعلام نموده، و بیاطلاع از دین و قرآن را پردهپوشی کرده، و به جای آن فقاهت و دقت نظر را جایگزین نموده.
آقای نصرتآبادی عمر چنان عقبمانده بوده، آیهای را که در شأن کفار نازل شده، درباره مسلمین محسوب کرده، و آن آیه را در حق خودش قرائت نموده، تا آنکه آن جوان انصاری او را راهنمایی کرد و خطایش را واضح نمود، به طوریکه عمر ناچار شده، به قصور خود اعتراف نمود و این جمله را بگفت: «همه مردم از عمر فقیهترند». لیکن محمد فؤاد این اقرار و اعتراف عمر را نادیده گرفته و درباره او گفته: عمر از ابن عباس و موافقینش فقیهتر است.
شیخ محمد نصرتآبادی: آقای بابویهی جنابعالی در ضمن بحثهای گذشته کراراً میفرمودید: علما اهل تسنّن کلمات را تأویل میکنند و معانی را تغیی میدهند و تفسیر به رأی مینمایند هر چند به حسب ظاهر من قول شما را ردّ نمیکردم ولی این گفتار شما برای من قابل هضم نبود، لیکن از این کلمات محمد فؤاد (که ذیل احادیث ابنعباس آورده شده) صدق گفتار شما برای من مسلّم شد، زیرا محسوس و نمایان است که تمام تحقیقات این مرد «محمد فؤاد» پوچ و بیمحتوا میباشد.