باز ابوبکر جوهری در همان کتاب صفحه 37 مینویسد:
129. و روی ان اباسفیان قال: لما بویع عثمان، کان هذا الامر فی تیم و انی لتیم هذا الامر، ثم صار الی عدی فابعد و ابعد، ثم رجعت الی منازلها و استقر الامر قراره، فتلقفوها تلقف الکرة.
ابوبکر جوهری میگوید: هنگامی که با عثمان بیعت شد، ابوسفیان گفت: پیش از این خلافت در دست تیم «ابابکر» قرار گرفت، (سپس از روی سرزنش گفت): از کجا ابابکر خلافت را به دست آورد؟ (باز گفت): و پس از ابابکر در دست عدِی «عمر» قرار گرفت (باز از روی سرزنش گفت): عمر کجا و خلافت کجا؟ سپس خلافت برگشت به منازل خویش و قرار گرفت در قرارگاه خود پس بقاپید (ای بنیامیه) خلافت را مانند توپی که (بچهها) از یکدیگر میقاپند.
بابویهی: آقای نوبختی در این گفتار ابوسفیان نیز توجه نمایید که مانند گفتار پیشین او است یعنی خلافت را تشبیه به توپ کرده و به بنی امیه دستور داده که آن را مانند اطفال از یکدیگر بقاپید و نکته دیگری که از این گفتار او به دست میآید، آنکه با اصحاب (سقیفه بنی ساعده) جداً مخالفت کرده یعنی خلافت ابابکر و عمر را بیجا دانسته است، بلکه بنی امیّه را جایگاه و قرارگاه خلافت معرّفی نموده ـ ویلٌ لمن کفّره نمرود ـ
چون گفتار من درباره ابوسفیان به اینجا رسید، آقای نوبختی رو کرد به آقای نصرتآبادی و گفت: آقای نصرتآبادی ما چقدر به اصحاب خوش بین بودهایم ولی غافل از آنکه چه افراد بیلیاقتی در بین آنان بوده آقای نصرتآبادی در جواب آقای نوبختی گفت این خوشبینیها نتیجه بیاطلاعی از تاریخ است، بر ماها واجب و لازم است که از این به بعد هر چه بیشتر احوالات صدر اسلام را بررسی و مطالعه نماییم تا دچار گزافگویی نشویم.
بابویهی: آقای نصرتآبادی و آقای نوبختی تاریخ ننگین بنیامیه بیش از آنست که من بتوانم برای شما شرح دهم و آنچه تا به اینجا به عرضتان رساندم قطرهای بود از دریا و مشتی از خروار، اینک وارد بحث خودمان شویم و درباره خلافت عثمان گفتگو کنیم:
احادیثی شما از من شنیدید که چگونه بنی امیه را معرفی مینمود، بعضی از آن احادیث ایشان را عموماً لعنت کرده و پارهای از آنان مانند نسل ابی العاص هم عموماً و هم خصوصاً مورد لعنت قرار گرفتهاند که خلفاء مروانیین از این نسل میباشند، و آیه شریفهای که در پیش قرائت شد هم امویّین را شجره ملعونه نام نهاده است.
اگر کسی به کتابهای تاریخ و تفاسیر اهل تسنّن مراجعه نماید، صحنهةا و منظرهایی ننگآور و آبروریز، از این گروه مشاهده میکند، و به اعمالی از این سلسله برخورد مینماید، که اگر اندکی شرافت داشته باشد از گفتن و نوشتن آنها خودداری خواهد نمود.