ابوسفیان: ابوسفیان نامش «صخر» پسر «حرب» و حرب پسر «امیّه» است.
ابوسفیان پدر «معاویه» شوهر «هند»، هند مادر معاویه و معروف به هند جگرخوار میباشد.
ابوسفیان از دشمنان سرسخت اسلام و پیغمبر(ص) بود و در بسیاری از جنگهایی که مشرکین با پیغمبر مینمودند او نیز شرکت داشت که از جمله آنها: جنگ «اُحُد» و جنگ «غزوة السویق» و جنگ «احزاب» که آن را جنگ «خندق» نیز میگویند بوده.
ابوسفیان ارتباط بسیاری با زنان معروفه داشته و از اعمال منافی عفت، هیچ دریغ نمیکرد، و کارش به جایی رسید، هر کسی را که میخواستند نسبت به این کار ننگینش سرزنش نمایند، ضَرب المَثَل ابوسفیان را دربارهاش میآوردند و میگفتند «اَزنی من صخر» یعنی فلانی از صخر «ابوسفیان» در این کار شدیدتر است.
ابوسفیان به طور اختیار و از روی میل و رغبت اسلام نیاورد و تا سنه 8 هجری در بتپرستی خود به سر میبرد و چون اسلام رونق گرفت و مسلمین قدرتمند شدند، و پیغمبر(ص) از مدینه عازم فتح مکه گردید، و لشکر اسلام به سوی مکه حرکت نمود، ابوسفیان از مکه بیرون آمده و کنجکاوی از این واقعه میکرد، اتفاقاً برخورد به «عباس» عموی پیغمبر(ص) نمود، از او پرسید صلاح من در چیست؟
عباس در جواب او گفت: ردیف من سوار شو، من تو را نزد پیغمبر میبرم و از برای تو امان میگیرم ابوسفیان پذیرفت و چون به حضور آن حضرت شرفیاب شدند، عباس از حضرتش برای او امان طلبید، پیغمبر(ص) رو به ابوسفیان کرده، فرمود: اسلم تسلم یا اباسفیان یعنی اسلام بیاور ای اباسفیان تا سالم بمانی. ابوسفیان از ورود خود در آنجا جداً پشیمان شد.
127. و بنابر نقل «کامل بن اثیر» جلد 2 صفحه 165:
یعنی هنگامی که پیغمبر(ص) او را دید فرمود وای بر تو ای اباسفیان هنوز موقع آن نرسیده است که بدانی نیست خدایی جز خداوند؟ عرض کرد پدر و مادرم فدایت آری یا رسول الله اگر خدایی جز خداوند میبود مرا بینیاز میکرد، باز حضرت فرمود وای بر تو آیا وقت آن نرسیده است که بدانی من رسول خدا هستم؟ عرض کرد پدر و مادرم به فدایت، من درباره این موضوع شک دارم، عباس میگوید من به او گفتم وای بر تو شهادت به حق را بده پیش از آنکه گردنت را بزند! پس شهادت داد.
ابوسفیان از مؤمنین نبود، بلکه منافق وار و از ترس شمشیر، اسلام آورد، و قلباً به مبانی دینی معتقد نگشت.