بابویهی: آقای نصرتآبادی من از هیچ گویندهای گفتار بیدلیل را نمیپذیرم و آنچه را که میخوانم و یا میشنوم، آن را میشکافم و بررسی مینمایم، چنانچه برهان با آن مساعد شود آن را پذیرفته و گرنه به صاحبش برمیگردانم، اینک من برای شما و آقای نوبختی این کلمات عمر را تشریح میکنم و پرده از محتوای آن برمیدارم تا ببینید که چه خلافهایی را دربردارد. سپس متن گفتارش را ذیلاً درج میکنم:
بابویهی: آقای نصرتآبادی در اینجا چند سؤال پیش میآید به این بیان:
آیا عمر بن خطاب که تشکیل شورا داد به اعضای شورایش اطمینان داشته و آنان را امین در رأی میدانسته است یا نه؟
اگر ایشان را امین نمیدانسته، پس چرا یک چنین امر مهمّی را به آنان واگذار کرده است، که هیچ سیاستمدار دور اندیشی افراد خائن را مورد شورای خود قرار نمیدهند، پس با این فرض بایستی گفت که عمر کار غیر معقول و خطرناکی را مرتکب شده، زیرا سرنوشت یک امّتی را به دست افراد بیصلاحیت داده است، و این خود کاشف بیکفایتی مؤسّس «عمر» است.
و اگر عمر بن خطاب به اعضای این شورا اطمینان کامل داشته و امنیّت ایشان در نزد او ثابت بوده، پس این هیئت در اظهار رأی خود آزاد میباشند (و چون انسانها در تشخیص و اظهار نظر مختلف هستند، خواهی ناخواه آراء مختلفی از این جمعیت به وجود خواهد آمد) و در این صورت نبایستی ایشان را در قضاوتشان مذمّت و یا تهدید نمود، منتهای مطلب آنست که هر کدام از این رأیها را که صلاح باشد به اجرا میگذارند.
لیکن عمر بن خطاب بر عکسِ روشِ عقلاءِ جهان، قسمتی از اُمناء شورای خودش را بالاتر از تهدید محکوم به اعدام کرده است، و این حکم او حکمی است برخلاف عقل و شرع، و بدعتی است که از او صادر شده، و مشمول این حدیث مشهور گردیده است (که پیغمبر(ص) فرموده (109) کل بدعة ضلالة و کل ضلالة فی النار) [205]
مفتضح تر آنکه عبدالله پسر خود را حاکم بر این امناء قرار داده به طوری که مخالفت او را گناهی نابخشودنی محسوب نموده و عامل آن را محکوم به قتل کرده است، با آنکه خود عمر تصریح کرده که این گروه «شش نفر» کسانی هستند که پیغمبر(ص) هنگام رحلتش از آنان راضی بوده است و هیچ فقیهی از سنی و شیعه چنین حکمی نداده است. بخوانید و قضاوت کنید.
شیخ محمد نصرتآبادی: آقای بابویهی من در اینجا از شما سؤالی دارم خواهشمندم جواب روشنی به من بدهید: اولاً چرا عمر بن خطاب شخصاً خودش خلیفه تعیین نکرد (همان طوری که ابابکر شخصاً او را به جای خود نصب نمود؟) بلکه تشکیل شورا داد، و این امر را به دیگران واگذار کرد؟
و ثانیاً چرا از میان صحابه فقط این گروه را اعضای شورا قرار داد؟
110. چرا سلمانی که پیغمبر(ص) درباره او فرموده: سلمان منا اهل البیت [206] (سلمان از ما اهل بیت است).
111. و چرا اباذری که آن حضرت(ص) درباره او فرموده: ما اظلّت الخضراء و لا اقلّت الغبرائ اصدق من ابیذر [207] (آسمان سایه نینداخته و زمین دربرنگرفته است راستگوتر از اباذر).
112. و چرا مقدادی که آن حضرت(ص) درباره او فرموده: اتی جبرئیل النبی(ص) فقال یا محمد ان الله یحبّ من اصحابک ثلاثة فاحبّهم علی ابن ابیطالب و ابوذر و المقداد بن الاسود. [208] جبرئیل نازل شد بر پیغمبر و عرض کرد یا محمد خداوند دوست میدارد از اصحاب تو سه نفر را پس تو هم دوست بدار آنان را: علی بن ابیطالب و اباذر و مقداد.
و چرا عباس عموی پیغمبر و ابن عباس پسر عمویِ پیغمبر و دیگر بنیهاشم را در اعضای شورا وارد نکرد و ایشان را در موضوع انتخاب خلیفه دخالت نداد.
بابویهی: آقای شیخ محمد نصرتآبادی به نکته حساسی توجه پیدا کردید، به بیان ذیل توجه کنید تا مطلب برایتان واضح شود و به سرّ این موضوع آگاه شوید:
امّا اینکه عمر شخصاً خلیفه تعیین ننموده به جهت آن بوده که افرادی گردن میکشدند و به انتظار خلافت بعد از او بودند که اگر (در آن جوّ و آن ظرف از زمان) شخصاً فرد خاصی را نصب مینمود، مورد تهاجم واقع شده (همان طوری که به ابابکر اعتراضهایی نمودند) و تشنج شدیدی به وجود میآمد و چون شورا تشکیل داد، از این گرفتاری رهایی پیدا کرد، و به مردم چنین وانمود کرد که گویا خود ایشان متعهد انتخاب هستند، ولی غافل از آنکه در واقع همان مقصد عمر عملی گردیده است و بس، زیرا چنان محدودیت و شرایط برای شورا ترتیب داده بود که همان خواسته خودش صورت گیرد.
و امّا اینکه عمر افراد نامبرده را اعضای شورای خود، قرار نداد به جهت آن بود که هدف خاصی داشته و کوشش میکرد که آن هدف از بین نرود، و چنانچه این نامبردگان را دخالت در این مجلس میداد، به هدف خود نمیرسید، و نقش او بر آب میشد.
شیخ محمد نصرتآبادی: آقای بابویهی اولاً به ما بگویید که مقصود و هدف عمر چه بوده است، و ثانیاً شما از کدام گفتار عمر به هدف او پی بردهاید، مگر او جز انتخاب خلیفهای آرمان دیگری داشته است؟
بابویهی: آقای نصرتآبادی یگانه هدف عمر (ضمن انتخاب خلیفه) این بوده که با علی بن ابیطالب (ع) بیعت نشود و او به خلافت نرسد، بلکه نقشهای طرح کرد که شاید احیاناً او در ردیف مقتولین قرار گیرد و کشته شود.
شیخ محمد نصرتآبادی: آقای بابویهی پذیرش این گفتار شما امکانپذیر نیست و چنانچه آن را ثابت نکنید، بدانید اتّهام سنگینی را مرتکب شدهاید.
بابویهی: آقای نصرتآبادی شما تاکنون سخنی بیدلیل از من نشنیدهاید، و این موضوع یاد شده نیز نکتهایست تاریخی که از لابه لا و اشارههای گفتار عمر و هواخواهانش به دست آوردهام، و برای آنکه اینجانب را متّهم به اتّهام نکنید و به این سرّ آگاه شوید به عرایض ذیل کاملاً توجه نمایید:
بابویهی: آقای نصرتآبادی قرینههایی در اینجا موجود است که پرده از روی این سرّ برمیدارند:
یکی از آن قرائن، همین وارد نکردن افراد نامبرده است در شورا، زیرا خودِ عمر میدانست که این گروه «سلمان، اباذر، مقداد، عباس عموی پیغمبر(ص)، ابن عباس و دیگر بنیهاشم» علی بن ابیطالب(ع) را ذیحق میدانند، و چنانچه در این شورا شرکت کنند، کار از دست دیگران میگیرند، در ن تیجه هدف او پایمال میشود ولی کسانی را اعضای انجمنش قرار داد که مخالف با علی بن ابیطالب(ع) بودند.
تأیید میکند این گفتار بالا را آنکه عمر بن خطاب به علی بن ابیطالب(ع) گفت: اگر تو خلیفه شدی بنیهاشم را بر گردن مردم سوار نکنی. که این کلام نشان میدهد که بنیهاشم طرفدار علی بن ابیطالب(ع) هستند.
و نیز تأیید میکند این گفتار را، آنکه افرادی از این گروه (پس از انتخاب عثمان) در مقام احتجاج بر آمدند و برای دفاع از حق علی بن ابیطالب(ع) سخنرانی هایی مینمودند.
قرینه دیگر: آنکه عمر میدانست که خلیفه و وصیّ پیغمبر(ص) علی بن ابیطالب(ع) است (چنانکه خود او اعتراف کرده به اولویّت علی(ع) برای خلافت در آن کلامش که در مبحث روز سهشنبه 5 ذیحجه بیان شد) و باز می دانست که علی(ع) زیر بار ناحق نمیرود و باطلی را امضا نمیکند (مگر آنکه تقیّهای رُخ دهد) چنانکه وقتی عبدالرحمن بن عوف به او گفت: اگر من با تو بیعت کنم عمل میکنی به کتاب خدا و سنت پیغمبر و رَوِش ابابکر و عمر؟ علی(ع) در جواب او گفت: عمل من تا آنجایی است که توانایی و میزان علم و رأی خودم رسا کند. و چون عبدالرحمن این جواب را از علی(ع) شنید با او بیعت نکرد.
و نیز خود عمر به علی بن ابیطالب(ع) گفت: تو سزاوارترین مردم هستی که هرگاه به خلافت برسی همه را به راه حق مبین و صراط مستقیم برپای داری.
و باز عبدالرحمن (در رابطه با شورا) دست علی بن ابیطالب(ع) را گرفت و گفت: من با تو بیعت میکنم به همان شرطی که عمر با تو نمود که بنیهاشم را بر مردم مسلط نکنی.
علی(ع) در جواب او گفت: ترا چه کار با این موضوع؟ وقتی من به خلافت رسیدم به عُهده منست که نهایت کوشش را برای امت محمد(ص) بنمایم و از هر طایفه و قومی استمداد کنم خواه از بنیهاشم باشند یا غیر ایشان، باز عبدالرحمن گفتارش را تکرار کرد علی(ع) هم متقابلاً سوگند یاد نمود که به خواسته تو عمل نمیکنم در نتیجه عبدالرحم هم با او بیعت ننمود.
نتیجتاً عمر میدانست که چون علی(ع) در این شورا با دیگران مخالفت مینماید (و از طرفی هم که خود او مقرر کرده بود که مخالفین را گردن بزنند) در مخاطره قتل واقع خواهد شد.
تأیید میکند این گفتار بالا را آنکه وقتی عبدالرحمن بن عوف (که کارگردان شورا و کارد چاق کن عمر و عثمان بوده) مردم را در مسجد جمع نمود و عثمان را به عنوان خلافت به مردم معرّفی کرد، رو به علی بن ابیطالب(ع) نمود و گفت: یا علی راهِ ایراد بر خودت باز مکن که جز شمشیر چیز دیگری در کار نیست. یعنی اگر به خلافت عثمن تن در ندهی بنا به فرمان عمر گردنت را میزنیم. بخوانید و قضاوت کنید.
بابویهی: آقای نصرتآبادی آنچه تا اینجا برای شما شرح دادم قسمتی از خلافهایی بود که عمر بن خطاب (در رابطه انتخاب خلیفه) مرتکب شده است.
یکی دیگر از خلافهای گرانباری که در این باره از او صادر شده است، آن که علی بن ابیطالب(ع) را در ردیف طلحه و زبیر و عبدالرحمن و مانند اینها قرار داده: