1. ابابکر بن ابیقحافه، ابتدا خلافتش در سنه 11 هجری قمری، فوتش سنه 13 هجری، مدت خلافتش دو سال و چهار ماه تقریباً بوده.
2. عمر بن خطاب، ابتدائ خلافتش بعد از فوت ابابکر در سنه 13 هـ فوتش سنه 24 هـ، مدت خلافتش ده سال تقریباً بوده.
ـ خلفاء بنی امیّه
3. عثمان بن عفان، ابتداء خلافتش پس از فوت عمر سوم محرم سنه 24 هـ فوتش سنه 35 هـ، مدّت خلافتش یازده سال تقریباً بوده.
4. معاویة بن ابیسفیان، ابتدا خلافتش 25 ربیع الاول سنه 41 هـ فوتش اول رجب سنه 60 هـ، مدت خلافتش 19 سال و سه ماه بوده.
5. یزید بن معاویه، ابتداء خلافتش 6 ماه رجب سنه 60 هـ فوتش 15 ر بیع الاول سنه 64 هـ، مدت خلافتش سه سال و شش یا هشت ماه بوده.
6. معاویة بن یزید، ابتداء خلافتش 15 ربیع الاول سنه 64، سپس خود را از خلافت خلع کرد، مدت خلافتش سه ماهیا چهل روز بوده.
7. مروان بن حَکَم: ابتداء خلافتش در سنه 64 هـ، فوتش اول رمضان سنه 65 هـ، مدت خلافتش 9 یا 10 ماه بوده.
8. عبدالملک بن مروان: از سنه 65 تا سنه 71 عراق در سیطره عبدالله بن زبیر بوده و عبدالملک در این مدت با او میجنگید و مقرّ حکومتش منحصر به شام بوده و قریب به چهارده سال بر عراق نیز مسلط شد، که مجموع حکومتش بیست و یک سال تقریباً بوده.
9. الولید، پسر عبدالملک است، ابتداء خلافتش در 15 شوال سنه 86 هـ و فوتش در 15 جمادی الآخر سنه 96، و مدت حکومتش تقریباً ده سال بوده.
10. سلیمان پسر دیگر عبدالملک است، ابتداء خلافتش در روز فوت برادرش ولید سنه 96 و فوتش روز 20 صفر سنه 99 هـ و مدت حکومتش دو سال و هفت ماه بوده.
11. عمر بن عبدالعزیز، از نوادگان مروان است، ابتداء خلافتش روز فوت سلیمان سنه 99 هـ و فوتش در رجب سنه 101 هـ و مدت حکومتش دو سال و پنج ماه بوه.
12. یزید بن عبدالملک: ابتدا خلافتش روز فوت عمر بن عبدالعزیز سنه 101 هـ و فوتش در 25 شعبان سنه 105 و مدت حکومتش چهار سال و یک ماه بوده.
13. هشام پسر دیگر عبدالملک است، ابتداء خلافتش بعد از برادرش یزید سنه 105 هـ و فوتش در 6 ربیع الاول سنه 125 هـ و مدت حکومتش نوزده سال و هفتماه تقریباً بوده.
14. الولید بن یزید، از نواده عبدالملک است، ابتدا خلافتش بعد از هشام سنه 125 هـ و در 27 جمادی الآخر سنه 126 هـ کشته شد و مدت حکومتش یک سال و پنج ماه بوده.
15. یزید بن الولید، این یزید و پدرش ولید هر دو پسران ولید بن عبدالملک هستند، ابتدا خلافتش بعد از کشته شدن ولید 28 جمادی الآخر سنه 126 هـ و فوتش 20 شهر ذیحجه، و مدت حکومتش شش ماه بوده.
16. مروان الحمار، پسر محمد بن مروان آخرین خلیفه بنیامیه است، ابتداء خلافتش در سنه 127 و در سنه 132 هـ کشته شد، و مدت حکومتش پنج سال و یک ماه بوده.
ـ خلفاء بنی العباس
17. ابوالعباس السفّاح، نامش عبدالله پسر محمد پسر علی پسر عبدالله پسر عباس عموی پیغمبر(ص) ابتداء خلافتش ماه ربیع الاول سنه 132 هـ فوتش ذیحجه سنه 136هـ، مدت حکومتش 4 سال و چند ماه بوه.
18. منصور دوانیقی، برادر سفّاح است، ابتداء خلافتش در سنه 136 و فوتش ذیحجه سنه 158، و مدت حکومتش 21 سال و 9 ماه تقریباً بوده.
19. المهدی، نامشمحمد پسر منصور است، ابتدا خلافتش در سنه 158 هـ فوتش ماه محرم سنه 169 هـ و مدت حکومتش 10 سال و پنجاه روز تقریباً بوده.
20. الهادی نامش موسی پسر مهدی است، ابتدا خلافتش سنه 169 هـ فوتش ماه ربیع الاول سنه 170 هـ و مدت حکومتش یک سال و چند ماه بوده.
21. هارون الرشید پسر دیگر مهدی است، ابتدا خلافتش در سنه 170 هـ و فوتش در سنه 193 و مدت حکومتش 23 سال و یک ماه بوده.
22. الامین نامش محمد پسر هارون الرشید است، ابتدا خلافتش در سنه 193 فوتش در محرم سنه 198 هـ و مدت حکومتش 4 سال و هشت ماه بوده.
23. المأمون نامش عبدالله پسر دیگر هارون الرشید است، ابتدا خلافتش سنه 198 هـ فوتش در ماه رجب سنه 218 و مدت خلافتش 20 سال و پنج ماه بوده.
24. المعتصم بالله نامش محمد برادر مأمون است، ابتدا خلافتش سنه 218 هـ و فوتش 17 ریع الاول سنه 227 هـ و مدت حکومتش 8 سال و هشت ماه تقریباً بوده.
25. الواثق بالله نامش هارون پسر معتصم است، ابتدا خلافتش در 18 ربیع الاول سنه 227 هـ، فوتش 24 ذیحجه سنه 232، و مدت حکومتش 5 سال و چند روز بوده.
26. المتوکّل نامش جعفر پسر دیگر معتصم است، ابتدا خلافتش سنه 232 هـ قتلش در ماه شوال سنه 247 و مدت حکومتش 14 سال و ده ماه تقریباً بوده.
27. المنتصر بالله نامش محمد پسر متوکل است، ابتدا خلافتش در ماه شوال 247 هـ فوتش در ماه ربیع الثانی سنه 248، و مدت حکومتش شش ماه بوه است.
28. المستعین بالله نامش احمد پسر دیگر معتصم برادر متوکل است، ابتدا خلافتش سنه 248 و در محرم سنه 252 او را خلع کردند و مدت حکومتش 3 سال و نه ماه بوده.
29. المعتز بالله، نامش محمد پسر دیگر متوکل است، ابتدا خلافتش بعد از خلع مستعین سنه 255، و در سنه 256 هـ از خلافت خلع گشته و کشته شد و مدت حکومتش سه سال و شش ماه.
30. المهتدی بالله نامش محمد پسرزاده معتصم است، ابتدا خلافتش بعد از خلع معتزّ سنه 255، و در سنه 256 هـ از خلافت خلع و فوت کرد، و مدت حکومتش یازده ماه و پانزده روز تقریباً بوده.
31. المعتمد، نامش احمد پسر متوکل است، ابتدا خلافتش در ماه رجب سنه 256 هـ فوتش در ماه رجب سنه 279 و مدت حکومتش 23 سال و شش ماه بوده.
32. المعتضد نامش احمد پسرزاده متوکل است، ابتدا خلافتش در سنه 279 فوتش در ماه ربیع الثانی سنه 289، و مدت حکومتش ده سال تقریباً بوده.
33. المکتفی بالله نامش علی پسر معتضد است، ابتدا خلافتش در سنه 289 هـ فوتش در ذی قعده سنه 295 و مدت حکومتش شش سال و شش ماه بوده.
34. المقتدر بالله نامش جعفر پسر معتضد است، ابتدا خلافتش در سنه 259 و در شوال سنه 320 کشته شد و مدت حکومتش 24 سال و چند روز بوده.
35. القاهر بالله نامش محمد پسر دیگر معتضد است، ابتدا خلافتش در ماه شوال سنه 320 و در ماه جمادی الاول سنه 322 خلع شده و فوت کرد، و مدت حکومتش یک سال و شش ماه بوده.
36. الراضی بالله نامش محمد یا احمد، پسر مقتدر است، ابتدا خلافتش در ماه جمادی اول سنه 322 فوتش در ماه ربیع الاول سنه 329 و مدت حکومتش 6 سال و ده ماه بوده.
37. المتّقی لله نامش ابراهیم پسر دیگر مقتدر است، ابتدا خلافتش در ربیع الاول سنه 329 و در سنه 333 او را از خلافت خلع نموده و سُرمهای به چشمش کشیدند کور شد و مدت حکومت 3 سال و پنج ماه تقریباً بوده.
38. المستکفی بالله نامش عبدالله پسرزاده معتضد است، ابتدا خلافتش در سنه 333 هـ و در ماه جمادی الآخر سنه 334 هـ از خلافت خلع شد، و مدت حکومتش یک سال و چهار ماه بوده.
39. المطیع لله نامش فضل پسر مقتدر است، ابتدا خلافتش ماه جمادی الآخر سنه 334 هـ و در ماه ذیقعده سنه 363 هـ از خلافت خلع شد، و مدت حکومتش 29 سال و پنج ماه بوده.
40. الطائع لله نامش عبدالکریم پسر مطیع لله است، ابتدا خلافتش بعد از خلع پدرش سنه 363 هـ و در سنه 381 هـ او نیز خلع شد، مدت حکومتش 17 سال و هشت ماه و شش روز بوده.
41. القادر بالله، نامش احمدپسرزاده مقتدر است، ابتدا خلافتش سنه 381 هـ فوتش 11 ذیحجه 422 و مدت حکومتش 41 سال و سه ماه بوده.
42. القائم بامر الله، نامش عبدالله پسر القادر بالله است، ابتدا خلافتش سنه 422 فوتش در 13 شعبان سنه 467 هـ و مدت حکومتش 44 سال و هشت ماه بوده.
43. المقتدی بامر الله نامش عبدالله پسر زاده القائم بامر الله است، ابتدا خلافتش سنه 467 وفاتش 15 محرم سنه 487 و مدت حکومتش نوزده سال و هشت ماه بوده.
44. المستظهر بالله نامش احمد پسر المقتدی بامر الله است، ابتدا خلافتش سنه 487 فوتش 16 ربیع الآخر سنه 512 و مدت خلافتش 24 سال و سه ماه تقریباً بوده.
45. المسترشد بالله، نامش فضل پسر المستظهر بالله است، ابتدا خلافتش سنه 512، و در 17 ذیقعده سنه 529 هـ کشته شد، و مدت حکومتش 17 سال و هفت ماه تقریباً.
46. الراشد بالله، نامش منصور پسر المسترشد بالله، ابتدا خلافتش بعد از قتل پدرش در 27 ذیقعده سنه 529 هـ و مدت حکومتش یکسال تقریباً بوده.
47. المقتقی لامر الله نامش محمد پسر مستظهر و عموی الراشد بالله است، ابتدا خلافتش بعد از خلع الراشد بالله 18 ذی حجّه سنه 530، فوتش 2 ربیع الاول 555 هـ و مدت حکومتش 24 سال و سه ماه بوده.
48. المستنجد بالله نامش یوسف پسر المقتفی است، ابتدا خلافتش بعد از پدرش سنه 555 هـ، فوتش 9 ربیع الآخر سنه 566 و مدت حکومتش 11 سال و شش روز بوه.
49. المستضئی بامر الله نامش حسن پسر المستنجد بالله است، ابتدا خلافتش بعد از فوت پدرش سنه 566 هـ فوتش 2 ذی قعده سنه 575 و مدت حکومتش 9 سال و هفت ماه بوده.
50. الناصر لدین الله نامش احمد پسر المستضئی بامر الله است، ابتدا خلافتش روز فوت پدرش 2 ذی قعده سنه 575 هـ فوتش اول شوال سنه 622 هـ و مدت حکومتش 46 سال و ده ماه تقریباً بوده.
51. الظاهر بامر الله نامش محمد پسر الناصر لدین الله، ابتدا خلافتش بعد از فوت پدرش سنه 622 هـ، فوتش 14 رجب سنه 623 و مدت حکومتش نه ماه و چهارده روز بوده.
52. المستنصر بالله نامش منصور پسر الظاهر بامر الله است، ابتدا خلافتش بعد از فوت پدرش سنه 623، فوتش 10 جمادی الثانی سنه 640 هـ و مدت حکومتش 17 سال تقریباً بوده.
53. المعتصم بالله نامش عبدالله آخرین خلیفه عباسی است، ابتدا حکومتش بعد از مستنصر سنه 640 و در سنه 656 هـ به دست هلاکو در بغداد کشته شد و مدت حکومتش 15 سال بوده و در 20 محرم همین سال دولت بنی عباس منقرض گردید.
خلفاء بنی امیه از عثمان بن عفان تا مروان الحمار 14 تن هستند و مجموع مدت حکومتشان صد و یک سال نیم تقریباً بوده.
خلفاء بنی العباس از سفّاح تا المستعصم بالله 37 تن بوده و مجموع مدت حکومتشان پانصد و سی هفت سال تقریباً بوده است که مجموع حکومت این دو طایفه 638 سال و نیم میشود و به ضمیمه 12 سال و نیم (تقریباً) حکومت ابابکر و عمر بن خطاب، مدّت خلافت جمیع خلفاء 651 سال بوده است.
آنچه ما اینجا درباره حکومت خلفا به عرضتان رساندیم با کتاب «کامل ابن اثیر» تطبیق شده است و تفصیل این قضایا در آن کتاب ثبت است طالبین مراجعه نمایند.
بابویهی: آقای نصرتآبادی و آقای نوبختی شما بدانید که فتح باب این حکومتها از سقیفه بنی ساعده سرچشمه گرفته است، تشکیل این سقیفه امکانپذیر نبوده است مگر آن وقتی که عمر بن خطاب از کتابت صحیفه پیغمبر(ص) جلوگیری نمود و گفت: «کفانا کتاب الله» زیرا این ممانعت عمر سبب شد که وصیّ منصوص پیغمبر علی بن ابیطالب خانه نشین شود و مسلمین جرأت کنند که افراد نالایقی را به نام خلیفه انتخاب نمایند و مسیر دین اسلام را از طریق حقیقی خود منحرف کنند و امت را به سوی ضلالت بکشانند چنان که همه میبینیم که چه گرفتاریهای خانمانسوزی گریبان جمیع مسلمانان جهان را گرفته است که همین است گمراهی و همین است ضلالت و بس.
بابویهی: آقای شیخ محمد نصرتآبادی و آقای نوبختی، وقتی ما ریشهیابی میکنیم یعنی به زمانهای پیش برمیگردیم و علت پیدایش این حکومتهای خلفا را پیجویی مینماییم به این نتیجه میرسیم که منشأ اصلیِ پیدایش آنها، همان حادثه روز پنجشنبه بوده، همان روزی که ابن عباس برای آن گریه میکرد و میگفت: یوم الخمیس و ما یوم الخمیس و میگفت: ان الرزیّة کل الرزیّة ما حال بین رسول الله و بین ان یکتب لهم ذلک الکتاب. [198]
باز چون سبب گریه ابن عباس را بررسی میکنیم میبینیم هیچ سببی نداشته است مگر همان عمل عمر بن خطاب که جلوگیری از نوشتن صحیفه پیغمبر(ص) و گفتن «کفانا کتاب الله» باشد.
بابویهی: همان طوری که من مشغول تکلّم بودم، دیدم آقایان خیره خیره به یکدیگر نگاه میکنند و چنان بهت و تعجب به آنان دست داده که حالت انکار از وجنات و قیافه ایشان نمودار بود، و چون من این حالت را از این دو نفر مشاهده کردم این مثال (ذیل) را برایشان زدم:
گفتم: آقای نصرتآبادی و آقای نوبختی شما از این بیان من تعجب نکنید که یک جمله کوتاهی این همه بارهای گرانی را به بار میآورد، شما نگاه کنید به این درختهای کُهَن که در مرحله اوّل یک بذر و تخمی بوده که یک گرم وزن آن نبوده است. لیکن به مرور ایام و گذشتن زمانها، میدان وسیعی را با شاخ و برگ خود به زیر گرفته است.
همچنین یک عمل کوچکی میتواند در طول ایامی آثار بیکرانی را از خود به جای بگذارد.
وقتی آقایان این مثال را از من شنیدند مانند آتشی که آب بر روی آن ریخته شود تعجبشان فرو نشست و متقابلاً اینجانب را تحسین کردند.
بابویهی: آقای نصرتآبادی و آقای نوبختی آن وقتی که من گفتم: تخم ضلالت امت به دست عمر کاشته شد، شما آقایان با یک نظر خشم آلودی به من نگاه میکردید، ولی اکنون که از کتب اهل تسنّن برای شما دلیل آوردم و عمل فسادزای عمر را برایتان واضح کردم، دیگر نمیتوانید به من هیچ گونه اعتراضی بنمایید.
و برای آنکه بیشتر به اطمینان شما آقایان افزوده شود، نامهای را که ابوبکر بعد از بیعتش به پدر خود ابوقحافه نوشته است با جوابی که پدرش به او ردّ نموده برایتان میخوانم: لما بویع لابی بکر بالخلافة کتب الی ابیه ابی قحافة الی الطائف عنوانه: من خلیفة رسول الله الی ابیه ابی قحافة، اما بعد فان الناس قد تراضوا بی فانی الیوم خلیفة الله فلو قدمت علینا کان احسن بک، فلما قرأ ابوقحافة الکتاب قال للرسول: ما منعکم عن علیّ؟ قال حدث السنّ و قد اکثر القتل فی قریش و غیرها و ابوبکر اسنّ منه. قال ابوقحافة ان کان الامر فی ذلک بالسنّ فانا احق من ابیبکر لقد ظلموا علیا حقّه و قد بایع له النبی(ص) ثم کتب الیه: من ابی قحافة الی ابی بکر فقد اتانی کتابک فوجدته کتاب احمق ینقض بعضه بعضا، مرة تقول خلیفة رسول الله و مرة تقول خلیفة الله و مرة تقول تراضوا بی الناس و هو امر ملتبس، فلا تدخلن فی امر یصعب علیک الخروج منه غدا و یکون عقباک الی الندامة فان للامور مداخل و مخارج و انت تعرف من هو اولی منک فراقب الله کانّک تراه و دعها لصاحبها فان ترکها الیوم اخفّ علیک و اسلم لک.
به خلاصه ترجمه گفتار بالا توجه نمایید:
ابوقحافه به آن کسی که نامه را آورده است میگوید چه چیز مانع شماها شده که با علیّ بیعت نکردید؟ جواب داد کم سنی و کشتار بسیار او، ابوقحافه گفت اگر سنّ در موضوع خلافت دخالت داشته باشد پس من از ابوبکر اولی به خلافت هستم و ظلم کردند به علی که حق او را بردند با آنکه پیغمبر(ص) برای او از مردم بیعت گرفته است، سپس شروع کرد به نوشتن جواب نامه: ای ابوبکر نامهات به من رسید و من آن را یک نامه احمقانهای یافتم زیرا یک دفعه میگویی من خلیفه پیغمبرم یک دفعه میگویی من خلیفه الله هستم یک دفعه میگویی مردم مرا انتخاب کردند. من به تو سفارش میکنم که داخل نشو در یک امری که بیرون آمدن از آن صعب و دشوار است و عاقبت آن جز پشیمانی چیز دیگری نیست خودت میشناسی آن کسی را که از تو اولی به خلافت میباشد (یعنی علی بن ابیطالب) از خدا بترس و این امر را به صاحبش واگذار کن که ترک این کار در امروز برای تو آسانتر و به سلامت نزدیکتر است.
امینی این نامه را در کتاب خود الغدیر نقل کرده است مراجعه شود.
شیخ محمد نصرتآبادی و نوبختی: آقای بابویهی ما از این دلیل شما رویگردان نیستیم، بلکه همواره تسلیم برهان و منطق بوده و هستیم و اگر از طرف ما جسارتی به ساحت شما سر زده است پوزش میطلبیم و خواهشمندیم ما را عفو فرمایید.