بابویهی: آقای شیخ محمد نصرتآبادی و آقای نوبختی، اینک بنا به خواسته شما آقایان چگونگی تأسیس خلافت عمر را برایتان توضیح میدهم، به عرایض ذیل توجه نمایید:
دانسته باشد که پایه خلافت عمر بن خطاب از خلافت ابابکر سستتر و بیاساستر بوده است، زیرا اگر برای خلافت ابابکر سقیفه بنیساعدهای به کار بود، برای خلافت عمر یک چنین مجلسی تشکیل نگردید، اگر برای خلافت ابابکر جار و جنجالی به راه افتاد، و سر و صدا و هیاهویی به پا کردند، و منّا امیرٌ و منکم امیر میگفتند، برای خلافت عمر هیچ یک از این تشکیلات صورت نگرفت.
اگر برای خلافت ابابکر عدهای از مسلمین حضور پیدا کردند و به او رأی دادند، برای خلافت عمر هیچ اجتماعی منعقد نگردید، اگر برای خلافت ابابکر در کوچههای مدینه به راه افتادند، و عابرین را جلو میگرفتند، و تا دست او را به دست ابابکر نمیمالیدند و از او بیعت نمیگرفتند رهایش نمیکردند، برای خلافت عمر یک چنین بیعت جبریّهای هم پیش نیامد.
اگر برای خلافت ابابکر پولهایی از بیت المال میان زنان مهاجر و انصار به عنوان رشوه خوارانی تقسیم کردند، تا توجّه آنان را به سوی خود جلب کنند، برای خلافت عمر بن خطاب یک چنین رشوهخورانی هم صورت نگرفت.
اگر برای خلافت ابابکر سراغ عباس عموی پیغمبر رفتند که برای او سهم و نصیبی مقرر کنند، تا از این راه توجه بنی هاشم را به جانب خویش جذب نمایند، و ضمناً از ناحیه علی بن ابیطالب امنیّت خواطر پیدا کنند، برای عمر بن خطاب یک چنین زمینهسازی به پا نکردند.
اگر برای خلافت ابابکر به خانه دختر پیغمبر هجوم آورند و اهل آن را بسوزاندن تهدید کردند، تا از ایشان بیعت بگیرند، ولی برای خلافت عمر اینگونه محکم کاریها ننمودند.
بلکه آنچه برای انتخاب عمر بن خطاب صورت گرفت فقط همان بود که ابابکر هنگام مردنش عثمان را احضار نمود و به او دستور داد که جانشینی عمر بن خطاب را از طرف او بنویسد.
نوبختی: آقای بابویهی آنچه ما عوامها تاکنون درباره خلافت خلفائمان شنیدهایم انست که میگویند: مسلمین آن عصر ایشان را سر کار آورده اند، و خلافت آنان از ناحیه تصویب مسلمانان آن زمان بوده، ولی این طوری که جنابعالی برداشت کردهاید (اگر راست باشد) جز استبداد و دیکتاتوری و قلدری چیز دیگری در کار نبوده است؛ و چنانچه خلافتشان این چنین منعقد گشته باشد، نبایستی ایشان را «خلیفه» نام گذاشت، بلکه اسم واقعی این گونه افراد: امیر، سلطان یا حاکم و مانند اینها میباشد و بس.
بابویهی: آقای نوبختی از این انصاف و وجدان و صراحت لهجه شما بسیار خرسند شدم، و لیکن این گفتار جنابعالی قاطعانه نیست، زیرا جمله «اگر راست باشد» را در ضمن سخنانتان آوردهاید و چنین خیال میکنید که این گفتارهای من بید لیل میباشد، اینک برای آنکه به عرایض اینجانب اطمینان پیدا کنید، دلیلهایی چند از کتب اهل تسنّن برای شما نقل میکنم:
به احادیث ذیل توجه نمایید:
91. ابن قتیبه در کتاب «الامامه و السیاسه» جلد 1 صفحه 18 و در طبع منشورات شریف الرضی صفحه 37 مینویسد:
ثم ان ابابکر عمل سنتین و شهورا، ثم مرض مرضه الذی مات فیه.......
ثم دعا عثمان بن عفان فقال: اكتب عهدي، فكتب عثمان وأملى عليه (4): بسم الله الرحمن الرحيم، هذا ما عهد به أبو بكر بن أبي قحافة آخر عهده في الدنيا نازحا عنها، وأول عهده بالاخرة داخلا فيها: اني استخلفت عليكم عمر بن الخطاب، فإن تروه عدل فيكم، فذلك ظني به ورجائي فيه، وإن بدل وغير فالخير أردت، ولا أعلم الغيب، وسيعلم الذين ظلموا أي منقلب ينقلبون. ثم ختم الكتاب.
ودفعه، فدخل عليه المهاجرون والانصار حين بلغهم أنه استخلف عمر، فقالوا: نراك استخلفت علينا عمر، وقد عرفته، وعلمت بوائقه فينا وأنت بين أظهرنا، فكيف إذا وليت عنا وأنت لاق الله عزوجل فسائلك، فما أنت قائل ؟ فقال أبو بكر: لئن سألني الله لاقولن: استخلفت عليهم خيرهم في نفسي الحدیث.
(خلاصه ترجمه حدیث): ابابکر دو سال و چند ماهی سر کار بود، پس بیمار شد به همان بیماری که در آن فوت نمود........ سپس عثمان بن عفان را احضار کرد و به او گفت بنویس سفارش مرا پس عثمان مینوشت و ابابکر بیان مینمود، (سفارش ابابکر این است): بسم الله الرحمن الرحیم، این چیزیست که ابابکر پسر ابی قحافه به آن سفارش کرده ـ در آخرین ملاقاتش با دنیا در حالی که از آن دور میشود، و اولین ملاقاتش با آخرت در حالی که وارد در آن میگردد ـ که من جانشین کردم برای شما عمر بن خطاب را، پس اگر دیدید او را که با عدالت در میان شما رفتار میکنید، گمان من همین بوده است درباره او، و همین را امیدوار بودهام و چنانچه تغییر دهد و تبدیل کند، من قصدم خیر بوده، و علم به غیب هم ندارم، و سیعلم الذین ظلموا الآیه پس نامه را مُهر نمود و ردّ کرد.
پس از آن مهاجرین و انصار وارد بر ابابکر شدند در آن هنگامی که عمر را جاینشین خود کرده بود، و به ابابکر گفتند، تو عمر را برای ما خلیفه قرار دادی با آنکه تو او را میشناسی، شرارت و بدی او را در میان ماها میدانی در حالی که تو در بین ما میباشی، پس چگونه خواهد شد آن وقتی که تو از میان ما بروی؟
تو خدا را ملاقات خواهی نمود، و از تو سؤال خواهد نمود، پس جواب او را چه میگویی؟ اباکر گفت اگر خداوند از من بپرسد، من در جواب او میگویم: آن کسی را که در نظرم بهترین مردم بوده است خلیفه ایشان قرار دادم. (تا آخر گفتارش)
بابویهی: آقای نصرتآبادی و آقای نوبختی شما ببینید علمائتان درباره خلافت عمر بن خطاب نه استدلال به آیه شریفه «و شاورهم فی الامر» و نه به آیه شریفه «و امرهم شوری بینهم» و نه به حدیث «لاتجتمع امتی علی ضلالة» استدلال میکنند، اگر بایستی خلافت با شوری مسلمین تشکیل شود پس چرا ابابکر برای خلافت عمر تشکیل شورا نداد؟
اگر خلافت باید با اجماع مسلمین صورت بگیرد، پس چرا ابابکر مسلمانان را باخبر نکرد تا درباره خلافت عمر بن خطاب اظهارنظر کنند؟ از اینجا معلوم میشود که تمام این دلیلتراشیها از ناحیه خود علماء اهل تسنّن بوده است وگرنه خلافت خلفاء هیچ گونه مجوّز شرعی نداشته است.
شیخ محمد نصرتآبادی: آقای بابویهی تمام گفتارهای جنابعالی صحیح است، و البته برای خلافت عمر شورایی با مسلمین نشده، اجماعی هم بر خلافت او منعقد نگردیده، لیکن چون ابابکر خلیفه پیغمبر بوده میتوانسته که دیگری را به جای خود نصب کند و او را خلیفه قرار دهد.