روز پنج شنبه 7 ذیحجه برابر با 24 شهریور سال جاری بود که آقایان وارد شدند و مجدداً مجلس بحث تشکیل گردید، و پس از اداء مرسومات، نخست اینجانب بابویهی رو به آقایان کرده و گفتم: آقای نصرتآبادی و آقای نوبختی در ضمن گفتارهای روز گذشته من از شما پرسیدم: ابابکری که شخصیتی در جامعه نداشت؟ ابابکری که عملی به احکام شرعی نداشت؟ ابابکری که جوابگوی مسائل علمیه نبود؟ ابابکری تقوا ندشات؟ چرا او را برای این منصب خطیر خلافت انتخاب کردند؟
شما اعتراض هایی به اینجانب کردید، و من ناچار شدم که دلیلهای گفتارهایم را یکایک بیان کنم چنانکه دیدید روز گذشته برای آنکه ثابت کنم که ابابکر شهرت قومی نداشته و معروف جامعه نبوده است بلکه مردی بود گمنام، حدیث «دغفل» را برایتان نقل کردم، و برای اثبات بقیه گفتارم آن حدیث 9 جزیی را به عرضتان رساندم.
امروز نیز برای تکمیل عرایض پیشین حدیث دیگری برایتان نقل میکنم تا مطمئن شوید که ابابکر نبایستی این مسند خلافت را اِشغال کند، زیرا هم خودش را به تکلّف انداخته، و هم مردم را از فیوضات بسیاری محروم کرده است، اینک به حدیث ذیل توجه نمایید:
90. ابن درید در کتاب خود «المجتنی» صفحه 35 مینویسد:
عن انس بن مالک قال: اقبل یهودی بعد وفاة رسو الله(ص) فاشار القوم الی ابی بکر فوقف علیه فقال: ارید ان اسئلک عن اشیاء لایعلمها الاّ بنی او وصی بنی، فقال ابوبکر: سل عما بدا لک قال الیهودی: اخبرنی عما لیس لله، و عما لیس عندالله و عما لایعلمه الله، فقال ابوبکر هذه مسائل الزنادقة یا یهودی، و همّ ابوبکر و السملمون رضی الله عنهم بالیهودی، فقال ابن عباس ان کان عندکم جوابه و الاً فاذهبوا به الی علی رضی الله عنه یجیبه، فانی سمعت رسول الله(ص) یقول لعلی بن ابیطالب اللهم اهد قلبه وثبّت لسانه قال: فقام ابوبکر و من حضره حتی اتوا علی بن ابیطالب، فاستأذنوا علی، فقال ابوبکر یا اباالحسن ان هذا الیهودی سألنی مسائل الزنادقة، فقال علی ما تقول یا یهودی، قال اسئلک عن اشیاء لایعلمها الا نبی او وصی نبی فقال له قل فردّ الیهودی السمائل فقال علی رضی الله عنه امّا ما لا یعلمه الله فذلک قولکم یا معشر الیهود ان العزیز ابن الله، و الله لا یعلم ان له ولدا، و امّا قولک اخبرنی بما لیس عندالله، فلیس عنده ظلم للعباد، و اما قولک اخبرنی بما لیس لله، فلیس له شریک فقال الیهودی: اشهد ان لا اله الا الله، و ان محمدا رسول الله، وانک وصی رسول الله(ص) فقال ابوبکر و المسلمون لعلی(ع) یا مفرّج الکرب.
(ترجمه حدیث به طور خلاصه): انس بن مالک میگوید: بعد از رحلت پیغمبر(ص) مردی یهودی آمد، مردم او را به جانب ابابکر راهنمایی کردند، او نزد ابابکر آمد و به او گفت: من از تو مطالبی میپرسم که نمیداند آنها را مگر پیغمبر یا وصی پیغمبر ابابکر به او گفت: هر چه میخواهی بپرس، مرد یهودی گفت: به من خبر بده از آن چیزی که برای خداوند نیست، و از آن چیزی که نزد خداوند نیست، و از آن چیزی که خداوند آن را نمیداند؟
ابابکر در جواب او گفت: این سؤالات تو سؤالات زندیقان (بیدینان) است، پس از آن ابابکر و دیگر حضار قصد سویی درباره او نمودند، ابن عباس به آنان گفت: اگر جواب مسائل او را میدانید، به او بگویید، و اگر نمیدانید، او را نزد علی بن ابیطالب ببرید، تا او جوابش را بدهد زیرا من از پیغمبر(ص) شنیدم که درباره علی بن ابیطالب میگفت بار خدایا قلب او را هدایت کن و زبان او را ثابت و برقرار نما.
ابابکر با جمیع حاضرین آمدند نزد علی بن ابیطالب، ابابکر گفت: یا اباالحسن این مرد یهودی مسائل زندیقان را از من میپرسد، علی بن ابیطالب (رض) به آن مرد یهودی گفت: چه میگویی؟ گفت: من از تو مطالبی را میپرسم که نمیداند آنها را مگر پیغمبر یا وصی او (سپس آنها را) برای او واگوو کرد علی بن ابیطالب در جواب او گفت: اما آن چیزی را که خداوند نمیداند آن همان چیزیست که شما یهودیها میگویید که عُزیر پسر خدا است، و خداوند برای خودش فرزندی نمیداند، اما آن چیزی که نزد خداوند نیست، همان ظلم بر بندگان است، و اما آن چیزی که برای خداوند نیست، همان شریک است، که شریک برای خداوند نمیباشد. (در این هنگام) مرد یهودی گفت: شهادت میدهم که نیست خدایی مگر خداوند و شهادت میدهم که محمد رسول خداست و شهادت میدهم که تو وصیّ رسول خدا میباشی، پس ابوبکر و دیگر از مسلمین به علی بن ابیطالب گفتند: ای برطرف کننده اندوه.
بابویهی: آقای نوبختی من قضاوت درباره این حدیث فوق را به شما واگذار میکنم، خواهشمندم به وجدانتان مراجعه کنید و آن چه از این حدیث میفهمید، برای من و آقای شیخ محمد نصرتآبادی بگویید.
نوبختی: آقای بابویهی چون شما موضوع وجدان را به میان آوردید، من ناچارم با ذهنی خالی از طرفداری و طرفیّت قضاوت نمایم، یعنی بایستی من خود را فردی فرض کنم که نه سنی است و نه شیعه تا بتوانم بی طرفانه قضاوت نمایم، آقای بابویهی با آن که من چندان تحصیلاتی ندارم و نسبت به این امور مانند یک شخص عوام و بیسواد محسوب میشوم ولی آنچه از مطالب با فهم قاصرم از این حدیث میفهمم به عرضتان میرسانم:
1. ابابکر چون در این مسند خلافت نشسته است خواهی ناخواه از اطراف و اکناف جهان به جانب او میآیند و از این گونه مسائل و مشکلات بسیار با خود میاورند، و از این چنین شخص جواب آنها را میخواهند و چون ابابکر از این گونه مسائل علمی بی اطلاع بوده (به دلیل آن که جواب این مرد یهودی را نتوانسته بدهد) قطعاً جواب هیچ مللی را نمیتواند بدهد و این خود برای اسلام سرشکستگی بزرگیست.
2. مطلب دیگری که از این حدیث فهمیده میشود این است که اگر علی بن ابیطالب(ع) در این میان نبود که جواب این مرد یهودی را بدهد قطعاً این مرد در مخاطره میافتاد، که اگر او را نمیکشتند، لااقلّ پس از شکنجه بسیاری او را از مدینه اخراج میکردند، لیکن چون علی بن ابیطالب به فریاد او رسید، تمام این ناگواریها برطرف شد، به اضافه آنکه مسایل این مرد یهودی پاسخ داده شد، و سایرین هم به جواب این گونه مسایل آشنا شدند و همّ و غمّ آنان زایل گردید، و نیز به برکت علی بن ابیطالب یک فرد به افراد مسلمانان اضافه گردید، و از قوم یهود یک فرد کاسته شد.
از همه این مطالب مهمتر آنکه وصیّ بودن علی بن ابیطالب از این حدیث ثابت شده، و برای آن کسانی که از این موضوع بی خبر بودهاند واضح گردیده، زیرا این مرد یهودی در ابتدا ورودش گفت: جواب این مسایل را نمیتواند بدهد مگر پیغمبر یا وصی او، و چون هیچ یک از آنان نتوانستند جواب او را بدهند جز علی بن ابیطالب(ع) پس معلوم شد که وصی پیغمبر(ص) اوست و بس.
بابویهی: آقای نوبختی خداوند متعال بر هدایت شما بیفزاید که تعصب قومیّت گریبان گیر شما نشد و از روی وجدان خالص قضاوت نمودید.
آقای نصرتآبادی و آقای نوبختی من در مبحث روز گذشته به شما عرض کردم که ابابکر لیاقت این منصب را نداشته است، اکنون به واسطه این حدیث صدق گفتار اینجانب مشاهده نمودید.
آقای نصرتآبادی و آقای نوبختی خلفاء شما از این گونه فضاحتها و رسواییها زیاد به بار آوردهاند، و من اگر بخواهم جمیع آنها را یادداشت کنم کتاب قطوری را لازم دارد ولی برای افراد منصف و باوجدان همین مقدار از احادیث کفایت میکند.
نوبختی: آقای بابویهی ما آنچه باید از خلافت ابابکر بفهمیم، به توسط بیانات شما به دست آوردیم، یعنی برای ما واضح شد که هر چه علماء ما اهل تسنّن راجع به خلافت ابابکر میگفتند و میگویند جز شایعات چیز دیگری نبوده است، زیرا نه آیهای از آیات قرآن کریم خلافت او را تجویز کرده، و نه حدیث معتبری درباره او از پیغمبر(ص) وارد شده، و نه اجماع امت او را در این منصب نشانده است.
آقای بابویهی: اگر شخ وجدان داشته و خداترس باشد، و در این احادیث و روایاتی که شما برای ما نقل نمودید، نظر کند حجت بر او تمام است، و نیاز به بیشتر از این دلیلها و برهانها ندارد مگر آنکه عنصری باشد لجوج و معند که این گونه افراد، برهان و دلیل در آنان اثری ندارد و هیچ حجتی ایشان را قانع نمیکند بلکه هر قدر برایشان استدلال شود تأثیر معکوس میکند یعنی به لجاجت و دشمنی آنان اضافه میشود.
آقای بابویهی به نظر من این افراد همان کسانی هستند که قرآن کریم درباره آنان فرموده:
وَنُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاءٌ وَرَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِینَ وَلاَ یزِیدُ الظَّالِمِینَ إِلاَّ خَسَاراً [162]
در نتیجه من از شما خواهشمندم که گفتارتان را درباره خلافت ابابکر خاتمه دهید، و ما را نسبت به وضع خلفاء دیگر آشنا کنید و تاریخ آنان را نقل کنید، تا ما به احوالات ایشان آشنا شویم، و وظیفه دینی خود را درباره آنان تشخیص دهیم.
زیرا هرگز چنین موقعیتی نصیب ما نخواهد شد، به جهت آنکه در میان ما اهل تسنّن دانشمندی نیست که با این صراحت و بیپرده پیشینیان ما را معرّفی کند، و رویدادها و پیشآمدهای زمان آنان را برای ما توضیح دهد، و از طرفی هم موقعیت سفر و تنگی وقت به ما و شما اجازه بیشتر از اینها را نمیدهد.
شیخ محمد نصرتآبادی: آقای بابویهی من هم با خواسته آقای نوبختی موافق هستم، و در خواطر داشتم که همین مقوله ایشان را به عرض شما برسانم، ولی چون آقای نوبختی پیش قدم شدند، گویا که منویات اینجانب را واگو میکنند. جناب اقای بابویهی من هم به سهم خودم از شما استدعا دارم که تاریخ خلفاء بعدی را برای ما بیان نمایید.
بابویهی: آقای نوبختی من در خدمت شما هستم، خداوند شما را مستبصر در دین کند و به هدایت شما بیفزاید که مرا امیدوار کردید، زیرا از این سخنانتان فهمیدم که افرادی مانند شما درّاک و حقجو در میان جامعه وجود دارند که زحمات گوینده را به هدر نمیدهند، و حجت و برهان را زیرپا نمیگذارند.
و ضمناً از آیه شریفهای که درباره عنصرهای فاسد قرائت نمودید بسیار مسرور شدم، و لیکن بدانید که این آیه شریفه دو دسته از مردم را معرفی میکند: دسته اول مؤمنین میباشند که قرآن کریمی برای آنان شفا و رحمت است.
یعنی چون این گروه تسلیم قران هستند، قرآن هم دردهای درونی و روحی و اعتقادی ایشان را شفا میبخشد و به علوم آنان میافزاید و از جهل و نادانی ایشان را نجات میدهد، که این خود رحمتی است بیپایان.
و دسته دیگر همان مردمان لجوج و عنود و منافق صفتی هستند که هر قدر آیات قرآن برای آنان خوانده شود که برخلاف آراء و مقاصد ایشان باشد، چون تسلیم آن آیات نیستند، فقط حجت بر آنان تمام میشود و به خسران و زیانشان افزوده میگردد.