84. رؤف جمال در کتاب خود « بحث فی الخلافة او شرح الملحمة التنزیّة» طبع بیروت صفحه 56 مینویسد:
قال ابوطالب المفضل بن سلمة بن عاصم: لما اُمر النبی(ص) به عرض امره علی قبایل العرب، خرج و معه جماعة منهم ابوبکر، فمرّوا بقوم من ربیعه. فتقدم ابوبکر و بعد السلام و الردّ، سئل القوم عن نسبهم و موقععهم منه، فاجابوا بصراحة لکنهم شعروا بتجنیّه علیهم فقال الیه شاب منهم یقال له دَغفل و هو غلام من شیبان فقال: انّ علی سائلنا ان نسأله ـ و العبء لاتعرفه او تحمله. ثم قال: با هذا انک سألتنا فلم نکمّک شیئا، فمن الرجل انت؟ قال: رجل من قریش، قال دَغفل: بخٍ بخٍ اهل الشرف و الریاسة، فمن ایّ قریش انت؟ قال ابوبکر: من تیم بن مرّة، قال وَ غْفَل: مَکنّت و الله الرامی من صفاء الثغرة، افمنکم قصیّ بن کلاب الذی جمع القبائل من فهر فکان یُدعی مُجِمّعا؟ قال ابوبکر: لا. قال افمنکم هاشم؟ عَمرو العُلی هشم الثرید لقومه + و رجال مکة مسنتون عجاب. قال: لا. قال افمنکم شیبة الحمد مطعم طیر السماء الذی کان وجهه قمرایضیء لیل الظلام الداجی؟ قال لا. قال: امن المفیضین بالناس انتك قال: لا. قال: افمن اهل الندوة انت؟ قال لا. قال: افمن اهل السقایة انت؟ قال لا. قال فاجتذب ابوبکر زمام ناقته، فقال: دَغْفَل:
صادف درء السَّیل درءاً یدفعه | یهیضه طوراً و طوراً یصدعه [157] |
اما و الله لو ثبتَّ لاخبرتک، انک من زمعات قریش، اَو ما انا بدَغفل
(ترجمه به طور خلاصه و مختصر): مفضل بن سلمه میگوید: هنگامی که پیغمبر(ص) مأمور شد که رسالت خود را به قبایل عرب اعلام کند، با جماعتی از مکه خارج شدند که از جمله آنها ابوبکر بود، برخورد کردند به قبیله ربیعه، ابوبکر پیش قدم شده و با ایشان روبرو گردید، پس از سلام از حسب و نسب آنان جویا شد، ایشان هم جواب کامل دادند، ولی قوم ربیعه چنان حسّ کردند که ابوبکر درباره ایشان گمانهای بدی میبرد، جوانی از طایفه شیبان به نام «دَغْفَل» پیش آمد و به ابوبکر گفت: تو آنچه میخواستی از ما پرسیدی و ما جواب کامل دادیم، ما نیز از تو پرسشهایی داریم (و شعری در این میان سرود، به این مضمون: ما از سائل خود پرسش میکنیم که آن را نمیفهمد و جواب نمیدهد و یا آنکه تحمل جواب مینماید) سپس از ابوبکر پرسید تو کیستی؟ ابوبکر جواب داد مردی هستم از قبیله قریش، دَغفل گفت: آفرین آفرین اهل شرافت و ریاستند.
باز پرسید از کدام طایفه قریش میباشی؟ جواب داد از «تیم بن مُرّه»، دَغفل گفت: سوگند به خدا برای تیرانداز راه باز کردی (مقصودش آن بود که در اینجا میتوانم ترا هدف گفتارهای دردناکی قرار دهم) باز پرسید آیا «قصیّ بن کلام» (که یکی از اجداد پیغمبر است) (و قبیلهها را جمعآوری مینموده در مکه و جایگاه میداده) از طایفه شما میباشد؟ جواب داد نه. باز پرسید آیا هاشم (که یکی از اجداد پیغمبر است) از طایفه شما میباشد؟ جواب داد نه. (سپس دغفل شعری درباره منصبی از مناصب هاشم سرود). باز پرسید آیا شیبة الحمد (که لقب عبدالمطلب است) که پرندگان هوا را طعام میداد و صورت او مانند ماه در شب تاریک میدرخشید از طایفه شماست؟ ابوبکر جواب داد: نه. باز پرسید ایا تو از آن افراد قریش هستی که جُجّاج را به مشعر و عرفات کوچ میدادند؟ جواب داد نه. باز پرسید آیا تو از اهل «ندوه» میباشی؟ (ندوه خانهای بود که قُصیّ آن را در مکه مجتمع عمومی قرار داده بود) جواب داد: نه.
باز پرسید آیا تو از آن کسانی هستی که رفادت، و حجابت، و سقایت حُجاج از آن ایشانست (اینها منصبهایی است که مخصوص اشراف قریش بوده است؟) ابوبکر جواب داد نه، سپس مهار شتر خود را کشید که برگردد. دَغْفَل به او گفت: اگر به جای میایستادی برای تو ثابت میکردم که تو از افراد پست و فرومایه قریش میباشی و ضمناً شعری در نکوهش او بسرود. ـ ترجمه تمام شد ـ