صفحه اصلی   ارتباط با ما

Top of Box
Login ورود کاربران
کلمه کاربری

رمز عبور


Bottom of Box
Top of Box
Statistics آمار بازدیدکنندگان کاربران آنلاین : 56
بازدید های امروز : 7,798
بازدید های دیروز : 15,448
کل بازدید ها : 45,648,425
بازدید از این صفحه : 13615
پر بازدید ترین روز : 1392/2/23
بیشترین بازدید : 41593
بیشترین کاربر آنلاین : 623
Bottom of Box
Top of Box
با قرار دادن لینـک و لـوگـوی ما در وب سـایت یا وبـلاگتان جـهت معرفی و تـشویق بـازدیـدکنندگان به بازدید از این سایت از اجـر معنوی آن بهره مند شوید
Logo of Monazere.ir
Bottom of Box

برنامه نویسی اختصاصی
هاست 50 مگابایت
یک دامنه ir
ریسپانسیو
قابلیت ارتقا


نهی کردن دانشمند سنّی نصرت آبادی را از بحث با شیعه

روز بعد که روز پنج‌شنبه 9 ماه ذیقعده برابر با 27 مرداد بود ناگهان شنیدم درب منزل را می‌کوبند، دربان مسافرخانه درب را باز کرده دیدم آقای نوبختی با چهره‌ای گرفته که آثار ناراحتی از وجناتشان نمایان بود داخل شدند، پس از سلام و اداء رسومات از سبب تأخیر مجلس جویا شدم گفتند روز سه‌شنبه که از شما جدا شدم تا به سوی کتابخانه رهسپار شوم با خود فکر می‌کردم که من سواد عربی ندارم و این احادیث و هم‌چنین کتاب‌های نامبرده تماماً عربی هستند و من چگونه می‌توانم آن‌ها را بررسی کنم، تا آن‌که فکرم به این‌جا منتهی شد که می‌روم کتابخانه آستان قدس در میان مراجعین حتماً روحانیونی هستند از یکی از آن‌ها خواهس می‌کنم که مرا راهنمایی نماید، خوشبختانه هنگام ورود به کتابخانه به یکی از روحانیون ـ به نام شیخ محمد نصرت‌آبادی ـ که از هم مذهبان ما می‌باشد برخورد کردم، چنان خوشحال و خرسند شدم که گویا گم کرده‌ام را یافتم، سرگذشت خود را فهرست‌وار با ایشان در میان گذاشتم ایشان پرسیدند در کتابخانه برای چه آمده‌ای گفتم احادیثی را می‌خواهم که بایستی شما در این کتاب‌های نامبرده برای من پیدا کنید و به من نشان دهید و برایم ترجمه نمایید.

آقای نصرت آبادی تفحص کرده یکایک آن احادیث را به دست آورده و به من نشان دادند در نتیجه به گفتارهای شما اطمینان پیدا کردم، سپس مرا با خود به منزلشان بردند، در این مدت که با هم بودیم جزئیات و کلیات این مجلس بحث را با ایشان بازگو کردم.

آقای آشیخ محمد نصرت آبادی در جواب من گفتند از وقتی که من به حوزه علمیه مشهد آمده‌ام و مشغول تحصیل علوم دینیه شده‌ام هر چند اساتید از اهل تسنّن در این‌جا هستند و من از آنان استفاده درسی می‌کنم لیکن گاهگاهی در بعضی از مدارس شیعه اتفاقم می‌افتد هنگامی که طلابِ آن‌جا از مذهب من اطلاع پیدا می‌کنند مرا سؤال پیچ کرده و مانند هم بحث شما «بابویهی» از کتاب‌های خودمان مطالب و احادیثی را با من در میان می‌آورند و چنان مرا محاصره می‌نمایند که من جز فرار کردن چاره دیگری برای خود نمی‌بینم.

زیرا احادیثی را که با آن‌ها استدلال می‌کنند جمیع آن‌ها از کتاب‌های معتبر اهل تسنن از قبیل صحاح ششگانه و دیگر کتاب‌ةای آنان می‌باشد، در نتیجه من اگر بخواهم آن احادیث را رد کنم وب گویم من آن‌ها را قبول ندارم معلوم است که کتاب‌های خودمان را رد کرده‌ام و این خود شکست بزرگی برای آن کتب می‌باشد و اگر با آنان موافقت کنم و اظهار قبول نمایم این نیز مغلوبیت و محکومیت خود را به ایشان اعلام کرده‌ام در نتیجه آنان میدان بیش‌تری پیدا کرده و تا می‌توانند به بحث خود ادامه داده و دست به مطالب ناگوارتری زده که بر سرشکستگی و شرمندگیم می‌افزاید نتیجتاً چاره را در این می‌بینم که سکوت اختیار کرده و مجلس آنان را ترک کنم ولی چون این حادثه چند دفعه برایم رخ داد، پیش خود گفتم این مسئله مشکل را خوبست با یکی از اساتیدم در میان بگذارم، شاید ایشان بتوانند راهی پیش پایم بگذارند و چاره‌ای بدستم بدهند در نتیجه به یکی از آن‌ها ـ البته نام او را به من (بابویهی) نگفت ـ مراجعه کردم و واقعه را به عرض او رساندم و از او راه نجاتی خواستار شدم، متأسفانه به مجرد این‌که استاد از من این سخنان را شنید شدیداً مرا مورد عتاب و خطاب قرار داده و با کلماتی خَشِن به من گفت: چرا با این فرقه روبه‌رو شده‌ای مگر تو نمی‌دانی که علماء و مراجع پیشین ما بحث با شیعه را حرام کرده‌اند؟

من به این گفتار استادم قانع نشدم، پرسیدم از استاد علت حرام بودن این موضوع چیست؟ مگر بینایی یافتن و روشن شدن امریست قبیح؟ با آن‌که قرآن کریم با صرا حت لهجه به ما دستور می‌دهد و می‌فرماید: « قُلْ هَاتُوا بُرْهَانَكُمْ إِن كُنتُمْ صَادِقِینَ[10] » (یعنی اگر راستگو هستید برهان و دلیل بیاورید) «ای استاد» اگر ما در مذهب خودمان بر هدایت و در صراط مستقیم هستیم ناگزیر برهان با ما مساعد خواهد بود، «ای استاد» من چون طلبه مبتدی هستم و نمی‌توانم دلیل محکم و برهانی برای مذهبم بیاورم از شما که استاد من هستید درخواست می‌کنم یک برهان قاطع و دلیل مستحکم به من تعلیم نمایید تا بتوانم در برابر این‌گونه استدلال‌ها و منطق‌های مخالف خود ایستادگی کنم و حقانیّت خودم را ثابت کنم.

چون استادم دید نتوانست مرا با تشدید و توبیخ ساکت کند بلکه حس کرد من فردی هستم تا حدّی درس‌خوانده مانند عوام تسلیم او نمی‌شوم ساعتی در فکر فرو رفت و سر خود را به زیر انداخت پس از آن سر را بلند کرده رو به من نمود گفت: اگر می‌خواهی در میان جامعه ما زندگی کنی و بر مردم آقایی و فرمان‌فرمایی نمایی به منطق و برهان کاری نداشته باش «الناسُ عَلی دِینِ مُلُوکِهِمِ»

 

[10]. النمل: 64.