15. و نیز درباره شرح این صفت «القضاء» چنین میگویند: «لم يقدم عليه احد قط فقال له: عد غداً او دفعه، انما يفصل القضاء مكانه ثم لو جاءه بعد لم يكن الاّ ما بدر منه اولاً.»
یعنی (یکی دیگر از صفات امیرالمؤمنین علیه السلام قضاء و حکم کردن است به طوری که) هیچگاه احدی برای قضاوت و بیان حکم نزد او نیامده است که او در جوابش بگوید: برو فردا بیا و یا آنکه او را ردّ کند و بدون جواب بگذارد، بلکه در همان جا حکم حق را برای او بیان میفرمود، که اگر مجدداً برای همان موضوع مراجعه میکرد همان جواب اول را بدون کم و زیاد میشنید.
بابویهی: آقای شیخ محمد نصرتآبادی شما این صفت را کوچک مشمارید و با نظر سطحی به آن ننگرید، اکنون من یک مقدمه کوتاهی به عرضتان میرسانم، تا اهمیّت این موضوع برایتان روشن شود:
بدانید که سؤال کردن و پرسش نمودن امریست که هیچ دشواری ندارد، ولی جواب هر پرسشی سهل و آسان نیست، بلکه پاسخ بعضی از سؤالها به اندازهای بغرنج و پیچیده میباشد که هر دانشمندی از عهده آن برنمیآید، بالاتر بگویم: پارهای از جوابها برای بشر معمولی امکان ندارد و محال میباشد.
نصرتآبادی: آقای بابویهی ممکن است جناب عالی برای این گفتارتان مثالی بیاورید تا مطلب واضحتر شود.
بابویهی: آقای نصرتآبادی به مثالهای ذیل توجه کنید:
مثلاً ممکن است بچهای از انسان بپرسد در آسمان چند ستاره است؟ و بسیار واضح است که این پرسش به اندازهای سهل میباشد که هر بچه شش هفت ساله میتواند آن را به زبان آورد ولی جواب او را هیچ کس نمیتواند بدهد، و یا مثلاً بچهای از پدرش بپرسد فردا برای ما میهمان میآید یا نه؟ و معلوم است که این سؤال هیچ دشواری ندارد ولی کسی نمیتواند از آینده اطلاعی به دست آورد و جواب این پرسش را بدهد، و بر همین قیاس است بسیاری از پرسشهایی که رخ میدهد که بعضی از آنها را به آسانی جواب میدهند ولی برخی از آنها پاسخش مشکل است و پارهای از آنها هیچ کس جوابگوی آن نخواهد بود.
در نتیجه آنچه اهمیت بسزایی دارد و مقام و رتبه شخص را نشان میدهد، مقام پاسخ و جوابگویی میباشد.
آقای نصرتآبادی همان طوری که به عرضتان رساندم پارهای از پرسشها را بشر معمولی نمیتواند به آنها جواب دهد، مگر آن که کسی مرتبط با دستگاه وحی باشد و از جانب علّام الغیوب تأیید شود مانند پیغمبر صلی الله علیه و آله، و هم چنین وصیّ او امیرالمؤمنین علیه السلام که چون باب مدینه علم رسول الله(ص) است و با آن شهر علم ارتباط تام و کامل دارد، میتواند به هر سؤالی و پرسشی (کائناً ما کان) جواب دهد و در هر مشکلی قضاوت نماید.
آقای نصرتآبادی بالاتر بگویم از آنجایی که پایه علمی او در رتبه ایست که احدی به آنجا دسترسی ندارد (چنانکه فرموده لایرقی الیّ الطیر ) و از طرفی فیض بخشی او چنانست که نمیتواند خلق را در جهالت و ضلالت ببیند (چنانکه فرموده و ینحدر عنی السیل )، به همین جهت زبان گفتاری گشوده که دیّاری جرأت تفوّه به آن نداشته و هیچ دلاوری از دانشمندان جهان نتوانسه قدم در آن عرصه بگذارد، و آن همان میدان «سلونی» است که مکرراً در منا بر خود میفرمود: سلونی قبل ان تفقدونی که یکی از نمونههای آن همین خطبه ایست که ذیلاً میخوانید:
امّا بعد ايها الناس. فانا فقأت عين الفتنة، و لم تكن ليجتری عليها احد غيري بعد ان ماج غيهبها و اشتد كلبها. فاسالوني قبل ان تفقدوني. فوالذي نفسي بيده لا تسألونني عن شئ فيما بينكم و بين الساعة، و لا عن فئة تهدي مائة و تضل مائة الا انباتكم بناعقها و قائدها و سائقها، و مناخ ركابها و محط رحالها، و من يقتل من اهلها قتلا، و يموت منهم موتا. و لقد فقدتموني و نزلت بكم كرائه الامور و حوازب الخطوب لاطرق كثير من السائلين و فشل كثير من المسئولين.
و ذلك اذا قلصت حربكم و شمرت عن ساق، و کانت الدنيا عليكم ضيقا تستطيلون معه ايام البلاء عليكم حتى يفتح الله لبقية الابرار منكم. ان الفتن اذا اقبلت شبهت و اذا ادبرت نبهت. ينكرن مقبلات و يعرفن مدبرات. يحمن حوم الرياح يصبن بلدا و يخطئن بلدا. الا و ان اخوف الفتن عندي عليكم فتنة بني امية، فانها فتنة عمياء مظلمة عمت خطتها وخصت بليتها، و اصاب البلاء من ابصر فيها، و اخطا البلاء من عمي عنها. و ايم الله لتجدن بنى امية لكم ارباب سوء بعدي. كالناب الضروس تعذم بفيها و تخبط بيدها، و تزبن برجلها، و تمنع درها. لا يزالون بكم حتى لا يتركوا منكم الا نافعا لهم او غير ضائر بهم. و لا يزال بلاؤهم عنکم حتى لا يكون انتصار احدكم منهم الا كانتصار العبد من ربه. و الصاحب من مستصحبه. ترد عليكم فتنتهم شوهاء مخشية و قطعا جاهلية. ليس فيها منار هدى، و لا علم يرى نحن اهل البيت منها بمنجاة و لسنا فيها بدعاة. ثم يفرجها الله عنكم كتفريج الاديم بمن يسومهم خسفا و يسوقهم عنفا، و يسقيهم بكاس مصبرة لا يعطيهم الا السيف. و لا يحلسهم الا الخوف. فعند ذلك تود قريش بالدنيا و ما فيها لو يرونني مقاما واحدا ولو قدر جزر جزور لاقبل منهم ما اطلب اليوم بعضه فلا يعطونني. [375]
بابویهی: آقای نصرتآبادی شما نیاز به ترجمه ندارید، ولی بعضی از مطالب خطبه فوق احتیاج به تذکر دارد. چون پس از خاتمه جنگ نهروان امام علیه السلام این خطبه را ایراد فرمود، و در ضمن آن به قسمتی از فضائل و مناقب خود اشاره نموده، و بعد از آن فتنهای که به سبب بنی امیّه برای مسلمین رخ میدهد و همچنین انقراض دولت آنان را خبر داده است:
اینک به مختصر مطالب خطبه توجه نمایید:
1. پس از آنکه جنگ جمل و جنگ صفین و جنگ نهروان خاتمه یافت امیرالمؤمنین علیه السلام خطاب به مردم کرده و فرمود: ای مردم من چشم فتنه و فساد را کور کردم (یعنی با طلحه و زبیر و پیروانشان در جنگ جمل و با معاویه و لشکرش در جنگ صفین و با خوارج در نهروان جنگیده و نگذاشتم فسادشان عالمگیر شود).
2. پس از آنکه تاریکی این فته موج زد، و سختیهای آن رو به افزونی نهاد، هیچ کس غیر از من برای دفع آن فتنهها جرأت نداشت که قدمی جلو بگذارد (زیرا اوّلاً احدی مانند من دلاور و قدرتمند نبوده که بتواند در برابر آن همه جنگجویان جنگنده و فساد کنندگان ایستادگی کند، و ثانیاً هیچ کس نمیدانست که آیا میتوان با مسلمین و اهل قبله قتال نموده یا نه؟ ـ چنانکه بعضی از افراد از شرکت در این جنگها از امیرالمؤمنین کناره گیری کردند، مانند ابن عمر، سعد بن مالک و ابوموسی ـ
ولی چون من به جمیع احکام و وظائف دینیّه از جزئیات و کلیات آن بینا و بصیر میباشم، در این امر مهمّ اقدام کرده و آن آتشهای فتنه را خاموش کردم. [376]
3. ـ سپس امام فرمود ـ بپرسید از من پیش از آنکه مرا نیابید زیرا سوگند به خداوند که از این زمان حاضر تا روز قیامت آنچه از حوادثات و پیشآمدها را از من سؤال کنید به شما خبر خواهم داد، و گروههایی که از این به بعد به وجود میآیند خواه هدایت کننده باشند، و یا گمراه کننده، من از تمام آنان خبر دارم، و من میدانم که جلوداران و دعوتکنندگان و کسانی که آنها را به راه میاندازند، چه کسانی هستند، (و نیز) میدانم که در چه مکانی فرود میآیند، و محل اجتماع و بارگیری آنان کجاست، (و نیز) میدانم کدام یک از افراد آن گروه میمیرند، و کدام یک از آنان کشته میشوند.
4. و اگر مرا نیابید، و پیشآمدهای ناگوار و کارهای دشوار بر شما فرود اید (در این هنگام) بسیاری از سؤال کنندگان سر در پیش خواهند افکند (و حیران خواهند ماند و راه نجات را نمییابند زیرا کسی نیست که آنان را راهنمایی کند) و بسیاری از پاسخ دهندگان (به سبب جهل و نادانی از جواب دادن) ترسناک و عاجز خواهند ماند، و این هنگامه در وقتی است که جنگ بسیار میان شما واقع میشود و دنیا برای شما تنگ و روزهای بلا برایتان دراز خواهد شد.
5. (سپس امام علیه السلام به نکته پر ارجی مردم را متوجه نموده فرمود ای مردم:) اول مرحلهای که فتنه روی آور میشود مشتبه به حق می باشد و چنانست که مسلمین آن را حق میپندارند ولی هنگامی که رو به نابودی میروند مردم را به باطل بودن و فساد خود آگاه میکنند، و برای همگان واضح میشود که این واقعه فتنه بوده است نه دین حق، و در این صورت به جهل خود پی میبرند، به نادانی خویش اعتراف میکنند.
در نتیجه نبایستی شخص مسلمان بدون تحقیق به این طرف و آن طرف برود و به هر دری که بخوانندش بینظر برود، که پس از پایان کار به ندامت و پشیمانی شدید گرفتار گردد.
«فَمَاذَا بَعْدَ الْحَقِّ إِلاَّ الضَّلاَلُ» یونس: 32.
6. (امام علیه اسلام مردم را از فتنه بنی امیّه ترسانده میفرماید:) آگاه باشید که ترسناکترین فتنهها در نظر من فتنه بنیامیّه است (زیرا در زمان این گروه میشنوم هتک حرمت رسول الله صلی الله علیه و آله شده و دو سبط او امام حسن و امام حسین(ع) به قتل رسانیده و خانه خدا را خراب کرده، و به مدّت هشتاد سال بالای منبرهای خود به امیرالمؤمنین علیه السلام جسارتها نموده و مردم را به بیزاری از آن حضرت وادار میکردند، و هر کس زیر بار این کار نمیرفت او را میکشتند و یا از شهر بیرون کرده و خانهاش را خراب میکردند، و بدعتها در دین گذاردند.
7. (پس در خاتمه گفتار خود فرموده:) سپس خداوند فتنه بنی امیّه را از شما دور گرداند مانند جدا کردن پوست از گوشت به وسیله کسی که ایشان را خوار و ذیل کند و به اطراف و اکناف پراکنده نماید، و به جز زخم شمشیر چیزی به آنان ندهد و غیر از لباس خوف و ترس چیز دیگری به ایشان نپوشاند (یعنی بعد از آنکه چهارده نفر از این شجره ملعونه بنی امیه حکومت کردند [377] خداوند بنی العباس را بر آنها مسلط میکند که ریشه آنان را درآورده و اصل و فرع ایشان را با خاک یکسان کنند) و در این هنگام بنی امیه حاضرندکه دنیا و مافیها را بدهند تا برای یک ساعتی مرا ببینند (یعنی بنی امیه آرزو میکنند که کاشکی آن حضرت میبود و ما خلافت را به او واگذار میکردیم تا او این فشارات و این بدبختیها را جلوگیری مینمود، و ما را از دست بنی العباس نجات میداد و شاهد بر این گفتار آنکه برخی از مورخین نوشتهاند که مروان الحمار آخرین پادشاه اُموی هنگامی که در لشکر خراسان عبدالله عباسی را که پیشوای لشکر بود بدید، گفت: ای کاش به جای این جوان علی بن ابیطالب(ع) زیر این بیرق پیشوای لشکر بود. «فَاعْتَبِرُوا یا أُولِی الْأَبْصَارِ» الحشر: 2.
بابویهی: آقای شیخ محمد نصرتآبادی شما ببینید چگونه امیرالمؤمنین علیه السلام از آینده مردم خبر داده به طوری که تمام آنچه را که فرموده بود طابق النعل بالنعل به وقوع پیوست و بدون کم و زیاد هر چه را که گفته واقع گردید (چنانکه همه ما این وقایع را در تاریخ مشاهده میکنیم) و البته چنین کسی که رُخدادهای آینده را میداند و از قرنهای بعد از خود خبر میدهد، او میتواند جوابگوی هر سؤالی باشد، و این چنین شخص سزاوار است که بالای منبر بگوید: سلونی قبل از تفقدونی .