54. بابویهی: باز ابن ابی الحدید در همان جلد از شرح نهجالبلاغه خود صفحه 80 مینویسد:
لَمّا انْتَهَتْ عائِشَةُ وَ طَلْحَةُ وَ الزُّبَیْرُ اِلی حَفْرِ اَبی مُوسی قَرِبیاً مِنَ الْبَصْرِة اَرْسَلَ عُثمانَ بْنَ حُنَیْفِ وَ هُوَ یَوْمِئذٍ عامِلُ عَلّیٍ عَلَیه سلامُ عَلی الْبَصْرةِ، اِلَی الْقَوْمِ اَبَا الْاَسْودِ الدُّوْلی یُعلِمَ لَهُ عِلْمَهُمْ، فَجاءُ حَتّی دَخَلَ عَلی عائِشَةِ فَسَأَلها عَنْ مَسِیرِها فَقالَتْ اَطْلُبُ بِدَمِ عُثْمانَ قالَ اِنّهُ لَیْسَ بِالْبَصْرةِ مِنْ قَتَلةِ عُثمانَ اَحدٌ قالَتْ صَدَقْتَ وَ لکنَّهُم مَعَ عِلِّیِ بْنِ اَبیطالِبٍ بالْمَدینَةَ وَ جِئْتُ اَسْتَنْهِضُ اَهْلَ الْبَصْرةِ لِقِتالِهِ اَنَغَضِبُ لَکُمْ مِنْ سَوْطِ عُثمانَ وَ لانَغْضِبُ لِعُثمانَ مِنْ سُیُوفِکُمْ، فَقالَ لَها ما اَنْتَ مِنَ السَّوْطِ وَ السَّیْفِ، اِنّما اَنْتَ حَبِیْسُ رَسُولِ اللهِصَلّی اللهُ عَلَیْه وَ آلِه اَمَرَکِ اَنْ تَقَرّی فی بَیْتِکِ وَ تَتْلی کَتابَ رَبِّکِ وَ لَیْسِ عَلَی النِّساءِ قِتالٌ وَ لا لَهُنَّ الطَّلَبُ بالدِّماءِ، وَ اِنَّ عَلِیّاً لَاَوْلی بِعُثْمانَ مِنْکِ وَ اَمسُّ رَحِماً فَاِنَّهُما اِبنا عَبْدِ مَنافٍ، فَقالَتْ لَسْتُ بِمُنْصَرِفةٍ حتّی اَمْضی لَما قَدِمتُ اَلیهِ اَفَتَظُنُّ یا اَبَا الْاَسْوَدِ اِنَّ اَحَداً یَقْدِمُ عَلی قِتالی، قالَ اَما وَ اللهِ لَتُقاتَلُنَّ قِتالاً اَهَونَهُ الشّدیدُ.
ثُمَّ قامَ فَاَتَی الزُّبَیرِ فَقالَ یا اَباعَبْدِاللهِ عَهِدَ النّاسُ بِکَ وَ اَنْتَ یَوْمَ بُویِعَ اَبُوبَکرُ آخِذٌ بِقائِمِ سَیفِکَ تَقُولُ لا اَحَدٌ اَوْلی بِهذا الْاَمرِ مِنْ اِبْنِ اَبیطالِبٍ وَ اَیْنَ هذا الْمُقامُ مِنْ ذاکَ، فَذَکَرَ لَهُ دَمَ عُثمانٍ، قالَ اَنْتَ وَ صاحِبُکَ وَلیْتُماهُ فَیما بَلَغَنا، قَالَ فَانْطَلِقْ اِلی طَلْحَة فَاسْمَعْ ما یَقُولُ فَدَهَبَ اِلی طَلْحَةَ فَوَجَدُه سادِراً فی غَیِّهِ مُصِرّاً عَلی الْحَرْبِ وَ الْفِتْنَةِ فَرَجَع اِلی عُثمانَ بْنَ حُنَیْفِ فَقالَ اِنّها الْحَرْبُ فَتَأهَّبْ لَها.
خلاصه ترجمه: ابن ابی الحدید میگوید: وقتی عایشه و طلحه و زبیر به نزدیک بصره «چاه ابوموسی» رسیدند. عثمان بن حنیف که از جانب علی بن ابیطالب علیه السلام والی بصره بود، ابوالاسود دؤلی را به جانب ایشان فرستاد تا خبر آنان را برای او بیاورد (ابوالاسود) وارد بر عایشه شد، و از او پرسید برای چه آمدهای؟ جواب داد برای خونخواهی عثمان. ابوالاسود به او گفت: یک نفر از قاتلین عثمان در بصره نیست، عایشه گفت: راست میگویی لیکن کشندگان عثمان در مدینه نزد علی بن ابیطالب هستند، و من آمدهام تا اهل بصره را برای جنگ با علی بن ابیطالب برانگیزانم (ما با تازیاه عثمان به شما غضب میکنیم آیا با شمشیرهای شما برای عثمان غضب ننماییم؟)
ابوالاسود به عایشه گفت: ترا چه کار با تازیانه و شمشیر، تو زندانی رسول الله(ص) میباشی، او به تو امر فرموده: که در خانهات بنشینی و تلاوت کلام الله مجید بنمایی، نه جهاد بر زنان است و نه خونخواهی.
علی بن ابیطالب از تو سزاوارتر است به عثمان و از جهت خویشاوندی به او نزدیکتر میباشد،ع هر دوی ایشان فرزند عبد مناف هستند، عایشه گفت من برنمیگردم تا مقصد خود را عملی کنم، ای ابوالاسود آیا احتمال میدهی کسی به جنگ من بیاید؟ ابوالاسود گفت: آگاه باش سوگند به خدا البته جنگی با تو خواهد شد که آسانترین آن شدید میباشد.
پس از آن ابوالاسود به جانب زبیر رفت و به او گفت: مردم ترا دیده بودند آن روزی که با ابابکر بیعت میشد، تو شمشیر کشیده و میگفتی هیچکس از علی بن ابیطالب سزاوارتر به خلافت نیست (ای زبیر) آن عملت با این کارت تناسبی ندارد؛ زبیر گفتار ابوالاسود را به طلحه رسانید.
سپس ابوالاسود رفت به جانب طلحه، و او را چنین یافت، که مصمَّم جنگ و آشوبست، و از گمراهی خود دست بردار نیست، پس برگشت و جریان را به عثمان بن حنیف گزارش داد و گفت جز جنگ چیز دیگری نیست خود را برای آن مهیا کن.