بابویهی: روز 4 شنبه 13 ذیحجه برابر با 30 شهریور بود که مجلس بحث مجدداً تشکیل گردید و آقایان وارد شدند و پس از اداء مراسم نخست اینجانب بابویهی شروع به سخن نمودم:
بابویهی: آقای شیخ محمد نصرتآبادی چون آقای نوبختی نتوانستند از این مبحث اجماع استفاده اطلاعی بنمایند، از شما خواهش میکنم که خلاصه آن را برای ایشان بیان کنید که از جنابعالی بهتر میپذیرند:
شیخ محمد نصرتآبادی: آقای نوبختی برای امتثال امر آقای بابویهی آن چه از این مبحث دستگیرم شده برایتان بیان میکنم: با قطع نظر از علماء شیعه، بین علماء خودمان درباره اجماع اختلاف است، حتی بعضی از ایشان اجماع را محال میدانند، و دلیلهای محکمی برای این گفتارشان آوردهاند، و آن عدهای از علماء که قائل به اجماع هستند، دلیلهایشان نارسا و سست است.
واضحتر برایتان بگویم: مثال اجماع مثال سرابست که دورنمای خوبی دارد، ولی هنگامی که شخص به آن نزدیک میشود، چیزی دستگیر او نمیشود، علماء ما برای اجماع هیاهوی زیادی به راه انداختهاند، ولی وقتی دلیلهای آن را بررسی میکنیم، میبینیم نمیتوان شرعاً به اجماع اتکاء نمود.
بابویهی: آقای نصرتآبادی من از شما متشکرم که با این جملات کوتاهتان، حق مطلب را ادا کردید و آقای نوبختی را نیز از سرّ اجماع آگاه نمودید، خداوند بر هدایت شما و ایشان بیفزاید.
آقای نصرتآبادی: این مسأله اجماع ما را از مطلب خودمان دور کرد، اینک برمیگردیم به مبحثی که در آن گفتگو میکردیم:
آقای نصرتآبادی شما در ابتدای این مبحث فرمودید: علماء ما میگویند ما نصّی برای خلافت خلفاء نداریم ولی همین علماء گفتهاند: ما اجماع داریم بر اینکه «امت اختیار دارند برای خودشان خلیفه تعیین کنند» و برای تأیید این گفتارتان عبارت ابن ابی الحدید را نقل نمودید، و من به دنال این بیان شما ناچار مسأله اجماع را مطرح کردم و برایتان واضح شد که اجماع حقیقت واصلی ندارد.
و برای آنکه بیش از پیش به این مسأله روشن شوید، مطالبی به عرضتان میرسانم:
آقای نصرتآبادی علماء شما هنگامی که مسأله اجماع را به میان میآورند، کلمه «امت» را ضمیمه میکنند، یعنی بایستی جمیع علماء امت به طور اتفاق رأیی را صادر نمایند، تا اجماعی که ادعا میکنند صورت بگیرد، لیکن ابن ابی الحدید در اینجا [227] میگوید: «اتفق شیوخنا» که او با این عبارتش تصریح کرده به اتفاق و اتحاد شیوخ خودشان و از امت نامی نبرده، و قطعاً رأی علماء شیعه را در اینجا دخالت نداده است، نتیجتآً بایست گفت این اجماع به مذهب خودشان هم باطلست.
به اضافه اینکه علماء شیعه در این مسأله: «امت اختیار دارند که برای خودشان خلیفه تعیین کنند» مقابل اهل تسنن واقعند، و خلاف این را ثابت کردهاند.
گذشته از تمام مطالب فوق، قرآن کریم این اختیاری را که ابن ابی الحدید ادّعا میکند، از همه سلب کرده، یعنی به هیچ احدی اجازه نداده که بتوانند برای خودشان خلیفه تعیین کنند، و یا امور دیگری را که خدا و پیغمبر حکمی در آنها مقرر نموده است، دخالت نمایند، چنانکه فرموده: «وَمَا كَانَ لِمُؤْمِن وَلاَ مُؤْمِنَة إِذَا قَضَى اللهُ وَرَسُولُهُ أَمْراً أَن یكُونَ لَهُمُ الْخِیرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ وَمَن یعْصِ اللهَ وَرَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلاَلاً مُّبِیناً» الاحزاب: 37. پس این اختیاری را که ابن ابی الحدید ادعای اجماع بر آن میکند (اگر این اجماع محقق شده باشد) اجماعی است برخلاف کتاب الله.
شیخ محمد نصرتآبادی: آقای بابویهی من در اینجا از شما سؤالی دارم: مگر خداوند و یا رسولش حکمی درباره خلافت صادر کردهاند، تا آنکه کسی حق دخالت در آن را نداشته باشد؟
بابویهی: آقای نصرتآبادی قرآن کریم هیچ چیزی را فروگذار نکرده مگر آنکه آن را بیان نموده و پیغمبر(ص) نیز هر چرا که امت او تا قیامت به آن نیاز داشتهاند به ایشان رسانده است.