82.ابن قتیبه در کتاب خود «الامامه و السیاسه» جلد 1 صفحه 16 مینویسد:
ثم ان ابابکر قام خطیبا فحمد الله و اثنی علیه ثم قال..........ولقد قلدت أمرا عظيما، مالي به طاقة ولا يد، ولوددت أني وجدت أقوى الناس عليه مكاني، فأطيعوني ما أطعت الله، فإذا عصيت فلا طاعة لي عليكم، ثم بكى وقال: اعلموا أيها الناس أني لم أجعل لهذا المكان أن أكون خيركم، ولوددت أن بعضكم كفانيه، ولئن أخذتموني بما كان الله يقيم به رسوله من الوحي ما كان ذلك عندي، وما أنا إلا كأحدكم، فإذا رأيتموني قد استقمت فاتبعوني، وإن زغت فقوموني، واعلموا أن لي شيطانا يعتريني أحيانا، فإذا رأيتموني غضبت فاجتنبوني، لا أؤثر في أشعاركم وأبشاركم، ثم نزل..... ولما تمت البيعة لابي بكر، واستقام له الامر، اشرأب النفاق بالمدينة، وارتدت العرب، فنصب لهم أبو بكر الحرب، وأراد قتالهم، فقالوا: نصلي ولا نؤدي الزكاة. فقال الناس: اقبل منهم يا خليفة رسول الله، فإن العهد حديث، والعرب كثير، ونحن شرذمة قليلون، لا طاقة لنا بالعرب، فقال ابوبکر... لابد من القتال. فقال الناس لعمر. اخل به فكلمه لعله يرجع عن رأيه هذا، فيقبل منهم الصلاة، ويعفيهم من الزكاة، فخلا به عمر نهاره أجمع، فقال: والله لو منعوني عقالا كانو يؤدونه إلى رسول الله لقاتلتهم عليه
ابابکر ایستاد به خطبه خواندن و خداوند را ستایش و ثناء نمود، پس گفت: من به گردن گرفتم امری مهمّ (خلافت) را که توانایی آن را ندارم و دادرسی برایم نیست، و هر آینه دوست د اشتم که نیرومندترین مردم را به جای خود ببینم اطاعت کنید مرا مادامی که من اطاعت خدا را میکنم، و هرگاه خدا را نافرمانی کردم، بر شما نیست که مرا فرمان برید، سپس گریست و گفت: ای مردم بدانید که من در این منصب منصوب نشدهام به خواطر آنکه بهتر از شماها میباشم، و همانا دوست داشتم که بعضی از شماها کفایت این امر (خلافت) را به جای من مینمودید، و از من انتظار نداشته باشید آنچه را که از پیغمبر(ص) خواستار بودید زیرا وحی نزد من نیست، و من نیستم مگر مانند یکی از شماها،
پس اگر دیدید که من در راه راست هستم از من پیروی کنید، و اگر بیراهه رفتم مرا به راه راست بیاورید، و بدانید که از برای من شیطانی است که زمانی مرا فرا میگیرد، پس هرگاه دیدید که من غضب میکنم از من دور شوید تا اثر نگذارم در مو و پوست شما سپس از منبر پایین آمد.
(پس از آن ابن قتیبه میگوید:) چون بیعت ابابکر به آخر رسید و خلافت او پابرجا شد، نفاق در مدینه سر گرفت و عرب برگشت کردند، پس ابابکر بنای جنگ با آنان را گذاشت، اعراب گفتند ما نماز میخوانیم ولی زکات نمیدهیم، اطرافیان ابابکر به او گفتند: ای خلیفه رسول الله موضوع خلافت نوبنیان است، و عرب بسیارند و ماها جمعیت کمی هستیم و در برابر آنان طاقت نداریم، ابابکر جواب داد از جنگ با ایشان ناگزیرم، مردم به عمر گفتند: تو در خلوت با ابابکر گفتگو کن شاید از رأیش برگردد و فقط نماز خواندن را از ایشان بپذیرد و از زکات دادن عفوشان نماید، عمر یک روز تمام با ابابکر در خلوت سخن گفت، ابابکر در جواب او گفت: سوگند به خدا اگر زکات یک شتر را که به پیغمبر میدادند، به من ندهند البته با ایشان جنگ خواهم کرد (تا آخر گفتارش) ترجمه تمام شد.
بابویهی: آقای نصرتآبادی و آقای نوبختی در این خطبه ابابکر دقت نمایید تا مطالبی برای شما کشف گردد: ابابکر در این گفتارش تصریح میکند به اینکه شیطانی دارد که گاه و بیگاه بر او غلبه میکند، که این خود نقص بزرگیست در ابابکر که او را از ردیف مؤمنین خارج میکند
چنانکه در قرآن کریمست: «إِنَّهُ لَیسَ لَهُ سُلْطَانٌ عَلَى الَّذِینَ آمَنُوا وَعَلَى رَبِّهِمْ یتَوَكَّلُونَإِنَّمَا سُلْطَانُهُ عَلَى الَّذِینَ یتَوَلَّوْنَهُ وَالَّذِینَ هُم بِهِ مُشْرِكُونَ» [154] و نیز فرموده: «إِنَّ عِبَادِی لَیسَ لَكَ عَلَیهِمْ سُلْطَانٌ إِلاَّ مَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْغَاوِینَ«42» وَإِنَّ جَهَنَّمَ لَمَوْعِدُهُمْ أَجْمَعینَ» [155]
که در آیه شریفه اول فرموده است: مؤمنینی که توکل بر خدای خود دارند شیطان بر انان تسلّط ندارد، بلکه تسلّط او بر آن کسانی است که او را دوست میدارند و با او شِرک میآورند.
و در آیه شریفه دوم فرموده است: تو (ای شیطان) بر بندگان من تسلط نداری، مگر آن کسانی که پیروی تو را میکنند از افراد گمراه که جهنم وعدهگاه همه ایشانست.
و نیز ابابکر در این گفتارش (که میگوید: هنگامی که من غضب میکنم از من دور شوید تا این خشم من وضع شما را بر هم نزند) خود را از صف متقین خارج کرده است، زیرا قرآن کریم درباره متقین فرموده: «وَالْكَاظِمِینَ الْغَیظَ» [156] یعنی متقین کسانی هستند کهخشم خود را فرو مینشانند.
اضافه میکنم: این گفتار ابابکر: (البته د وست داشتم که نیرومندترین مردم را به جای خودم ببینم) جز دروغ و حیله بازی فرض دیگری ندارد زیرا جمیع اصحاب بلکه جمیع مسلمین آن عصر میدانستند که علی بن ابیطالب در تمام اوصاف و ملکات انسانیت از همه اهل زمان بالاتر و برتر میباشد
در شجاعت نظیر نداشته است زیرا او بوده که همه گردن کشان عرب را به خاک مذلّت انداخته خیبر یهود را او فتح کرد و مرهب خیبری را او به قتل رسانید، عمرو بن عبدوّد، یَل عرب را علی بن ابیطالب بکُشت و همچنین سایر شجاعان و پهلوانان را.
در علم بدیل نداشت زیرا بعد از پیغمبر(ص) تمام مشکلات علمی و دینی همه را او حل میکرد جمیع مسلمین حتی خلفا زمانش در تمام مسائل مشکله به او مراجعه میکردند ولی علی بن ابیطالب در همه عمرش از هیچ کس مسألهای نپرسید و به احدی نیاز علمی پیدا نکرد و همچنین در سایر صفتهای حسنه
بنابراین اگر ابابکر راست میگفته است، پس چرا این مسند خلافت را به علی بن ابیطالب واگذار ننمود، از اینجا معلوم میشود که ابابکر با این گفتارش مردم را فریب میداده که وانمود کند خودش بر همه تفوق دارد و بالاتر از او کسی نبوده است که خلافت را به او تفویض کند.
بابویهی: آقای نصرتآبادی و آقای نوبختی برای آنکه این گفتار مرا تصدیق کنید به این حدیث ذیل توجه نمایید.
اعتراف عمر به خلافت علی بن ابیطالب
83. ابوبکر جواهری در کتاب «السقیفه و فدک» صفحه 73 مینویسد:
أخبرنا أبو زيد عمر بن شبة، قال : حدثنا محمد بن حاتم عن رجاله، عن ابن عباس، قال : مر عمر بعلي، وأنا معه فناء دار سلمه فسلم عليه . فقال له علي : اين تريد ؟ قال ؛ البقيع، قال : أفلا تصل صاحبك ويقوم معك قال : بلى، فقال لي علي : قم معه، فقمت فمشيت الى جانبه فشبك أصابعه في أصابعي، ومشينا قليلا، حتى إذا خلفنا البقيع قال لي : يا ابن العباس، أما والله أن صاحبك هذا لأولى الناس بالأمر بعد رسول الله صلى الله عليه وآله وسلم الا أنا خفنا، على اثنين، قال ابن العباس : فجاء بكلام لم أجد بدا من مسألته عنه، فقلت : ماهما يا أمير المؤمنين ؟ قال : خفناه على حداثة سنه، وحبه بني عبد المطلب.
(خلاصه ترجمه حدیث) ابن عباس میگوید: عمر برخورد به علی بن ابیطالب کرد و منهم در جلو خانه سلمه با او بودم و سلام کرد (علی) از او پرسید کجا میروی؟ جواب داد، بقیع پس گفت آیا رفیقت (ابن عباس) با تو همراه بشود؟ عمر جواب داد آری (سپس) علی به من گفت برخیز و با او (عمر) باش (ابن عباس میگوید): من برخواستم و با عمر همراه شده حرکت کردم و از بقیع گذشتیم، عمر به من گفت: یا ابن عباس به خدا سوگند همانا صاحب تو «علی بن ابیطالب» سزاوارترین مردم است به امر خلافت پس از پیغمبر(ص)، جز آنکه ما درباره دو چیز از او میترسیدیم، ابن عباس میگوید، چون عمر این کلام را بگفت من چاره ندیدم جز آنکه از او بپرسم، پس به او گفتم: آن دو چیز چیست؟ عمر جواب داد، یکی کم سنّی او و یکی محبّت او به اولاد عبدالمطلب ـ ترجمه تمام شد ـ
بابویهی: آقای نصرتآبادی و آقای نوبختی شما در این حدیثی که علماء خودتان نقل نمودهاند دقت کنید و ببینید که چگونه عمر به طور قطع سوگند یاد میکند که علی بن ابیطالب برای خلافت پیغمبر(ص) از تمام مردم سزاوارتر است، ولی ابابکری که همانند عمر از مقامات علی بن ابیطالب باخبر است خلافت او را غصب کرده، و برای آنکه جای پای خود را محکمتر کند، آن عبارتهای فریبنده و گولزننده را میگوید ـ چنانکه در بالا آنها را با ترجمه برایتان بیان نمودم ـ
(به دنبال خطبه ابابکر) بابویهی: آقای نصرتآبادی و آقای نوبختی شخصی که به افراد خودش شیطان بر او چیره میشود، و او را از راه حق خارج میکند، آیا لیاقت خلافت پیغمبری را دارد که معصوم و مطهّر است؟
کسی که از مسلمانان مددخواهی کند، و بگوید: هرگاه دیدید که من از راه حق منحرف شدم، مرا به راه راست بیاورید، آیا چنین شخصی مانند ابابکر قابلیت آن را دارد که جای رسول الله بنشیند؟
کسی که به اعتراف خودش از دیگران بهتر نیست و میگوید من مانند یکی از شماها هستم، چگونه سِمَت حکومت مردم را در دست گرفته و به نمایندگی از پیغمبر مردم را راهبری میکند؟
بابویهی: آقای نصرتآبادی و آقای نوبختی شما ببینید اهل مدینه که قسمتی از مسلمین آن زمان را تشکیل میدادند جمیع آنان با ابابکر موافق نبودند، و زیر بار خلافت او نمیرفتند، و صراحتاً و میگفتند ما نماز میخوانیم ولی زکات (به تو) نمیدهیم، و کسانی که اطراف ابوبکر بودهاند، به اعتراف خودشان در مقابل این گروه مخالف، اندک و قلیل بودهاند، و با این وصف علماء شما میگویند خلافت ابابکر با اجماع مسلمین تشکیل گردیده است. بخوانید و تعجب کنید و به بینید که تفاوت ره از کجاست تا بکجا.