بابویهی: روز یکشنبه 3 ذیحجه برابر با 20 شهریور ماه سال جاری بود که مجلس بحث مجدداً تشکیل شده و آقایان وارد شدند، نخست اینجانب بابویهی روی به ایشان کرده و گفتم آقای شیخ محمد نصرتآبادی وآقای نوبختی شما در احادیث یاد شدهِ روز پیش کاملاً دقت کنید، و آن صحنهای را که معانی آنها نشان میدهند در ذهن ممثّل و مجسّم نمایید، تا ببینید در سقیفه بنیساعده چه پیشآمدهای ننگین و شرمآوری رخ داده:
اوّلا سعد بن عباده که رئیس قبیله خزرج است به طمع اینکه حکومت را در دست بگیرد ـ در غیاب ابابکر و عمر ـ با گروهی از طایفهاش در سقیفه اجتماع کردند، سعد شروع کرد به سخنرانی ـ همانطوری که شنیدید ـ امتیازاتی برای انصار ـ که خود ایشان از آنان به شمار میرفتند ـ اثبات نمود، تا در نتیجه ایشان را تحریک کند و برای خودش از ایشان رأی بگیرد، و همانطوری که شنیدند قومش نظریات او را تصویب کرده واو را برای رهبری و امیر بودن انتخاب نمودند چنانکه گفتند: ما غیر تو را فرمان نمیبریم و تو را ولی و امیر خودمان قرار میدهیم،
آقای نصرتآبادی و آقای نوبختی قطعاً بدانید اگر در آن روز میدان برای سعد بن عباده خالی میبود، او خلیفه اول میشد، لیکن چون این خبر به عمر و ابابکر گزارش شد، این دو نفر به سرعت حا ضر شدند، و همان طوری که شنیدید رجز خوانیها کردند ـ و به گمان خودشان ـ اولویت خود را اثبات نمودند، و میدان نبرد را از دست گرفتند، و از طرفی هم حسادت پسر عموی سعد که بشیر بن سعد خزرجی باشد، ابابکر و عمر را تأیید نموده، در نتیجه سعد بن عباده را به کلی از صحنه انتخابات اخراج کردند، و به نفع خودشان رأیگیری نمودند، و مردم را به بیعتشان وادار کردند. [145]
در این میان «حباب بن منذر» که او نیز یکی از اشراف انصار بود، چون خواست از عمر بن خطاب جلوگیری کند و انصار را در مقابل او و بر علیه او تحریک کند، ونگذارد کسی با ابابکر بیعت نماید، همان حسادت بشیر بن منذر که پیش قدم بر بیعت شد، حباب را به عقب برگردانید، به اضافه آنکه عمر در جواب حباب گفت: هر کس با ما مخالفت کند، خود را در هلاکت انداخته، که این گفتار عمر خود تهدیدی بود که به عقب گرایی حباب افزود.
آقای نصرتآبادی و آقای نوبختی بسیار واضح و هویداست که در این صحنه «سقیفه بنی ساعده» جز کشمکش چیز دیگری نبوده، این گروه «ابوبکر و عمر، ابوعبیده جراح، سعد بن عباده» جز جاه طلبی خواسته دیگری نداشتهاند، جز هواپرستی منظور دیگر نداشتهاند، جز حکومتخواهی و سلطنت طلبی مطلوب دیگری نداشتهاند، در این میدان جز زورگویی و قهر و غلبه و تبلیغات عامل دیگری مؤثر نبوده است.
شیخ محمد نصرتآبادی: آقای بابویهی، آنچه تا به حال به ما گفتهاند این بوده که ابابکر و عمر ادّعای خلافت پیغمبر را مینمودند، این موضوع با گفتار شما (که میگویید: منظور این گروه جز حکومت خواهی و سلطنت طلبی چیز دیگری نبوده است) سازش ندارد، خواهشمندم به اینجانب جواب اساسی بدهید:
بابویهی: آقای نصرتآبادی شما شخصی هستید دانشمند و فهمیده، شما نبایستی به شایعات گوش بدهید، و نباید هیچ مطلبی را بدون دلیل بپذیرید،
آیا ابابکر در این صحنه اثبات کرد که من از طرف پیغمبر منصور به خلافت شدهام.
آیا هنگامی که عمر بن خطاب به آن جماعت «سقیفه بنیساعده» روبرو شد، ایاتی از قرآن کریم و احادیثی از پیغمبر(ص) برای اثبات خلافت ابابکر به میان آورد؟
آیا سعد بن عباده که میخواست خود را امیر انصار قلمداد کند، دلیلهایی از کتاب و سنت پیغمبر(ص) برای امیر بودن خود ارائه داد؟
آیا بشیر بن سعد که پیش قدم شد در بیعت با ابابکر دلیلی برای این کارش از شرع مطهّر همراه خود داشت؟
آیا حباب من منذر که انصار را در بیعت با سعد بن عباده تحریک مینمود برهانی در دست داشت؟
آقای نصرتآبادی شما دیدید که هیچ کدام از این گروه حجت شرعی با خود نداشتند و هیچ یک از ایشان نگفتند که مرا پیغمبر(ص) به امت خود سفارش نموده و یا مرا در فلان روز نزد حضّاری به جای خود نصب کرده است که بعد از رحلتش جانشین او باشم.
اضافه میکنم: از این گفتارهای بالا معلوم می شود، آن دلیلهایی را که متأخرین از علمائ شما به آن چنگ میزنند از قبیل ایه شریفه «و شاورهم فی الامر» و آیه شریفه «وامرهم شوری بینهم» [146] تمام اینها را دانشمندان اهل تسنن از پیش خود جعل کردهاند، و خود خلفا از آن ها خبر نداشتهاند و در سقیفه بنی ساعده نامی از آنها نبردهاند.
باز اضافه میکنم: اگر ابابکر خلیفه شرعی پیغمبر بوده و از طرف آن حضرت منصوب به خلافت شده، چرا به انصار گفت: یا با عمر و یا با ابوعبیده بیعت کنید، زیرا خلافت واقعی واگذاشتی نیست، پس واضحست که این خود حیله و نیرنگی بوده که ابابکر برده است، تا احساسات مردم را خاموش نماید و به آنان وانمود کند که من برای خودم دفاع نمیکنم.
باز اضافه میکنم: اگر خلافت ابوبکر از ناحیه پیغمبر بوده است، بیعت با او وظیفه شرعی هر مسلمانی بوده، و در این صورت چرا حباب بن منذر به بشیر بن سعد گفت: تو را حسد وادار به یبعت با ابابکر کرد.
شیخ محمد نصرتآبادی: آقای بابویهی البته این گفتار شما صد در صد صحیح است، و هیچ یک از این نامبردگان ادّعای چنین خلافتی را نکردهاند، و علماء ما اهل تسنن هم یک چنین گفتاری از ایشان شنیده نشده است که گفته باشند: این خلفا، از جانب پیغمبر(ص) منصوب شدهاند، بلکه علماء ما به این حدیث «لاتجتمع امّتی علی ضلالة» استدلال میکنند و میگویند: چون مسلمانان آن عصر بر خلافت ابابکر اجماع کردند، او خلیفه پیغمبر(ص) محسوب میشود.
بابویهی: آقای نصرتآبادی بر فرض آنکه این حدیث صحیح و معتبر باشد، آیا شما میتوانید با این صحنهای که در این چند حدیث مشاهده کردید، به طور قطع و خرس قاطع بگویید خلافت ابوبکر اجماعی بوده است.
آقای نصرتآبادی من از شما میپرسم آیا امّت پیغمبر منحصر به اهل مدینه بوده است؟ آیا اهل مکه از امت محسوب نمیشدند؟ آیا قُری و قصبات و روستاهای اطراف مدینه و مکه وظایف امت آن حضرت نبودهاند؟
آقای نصرتآبادی: هنگامی اجماع امت صورت میگیرد که تمام عقلاء امت از این واقعه خبردار باشند و آن را با اختیار بدون اکره تصویب کنند، شما که از من شنیدید آن حدیثی را که در پیش برایتان خواندم که عمر بن خطاب شمشیر کشید و در شهر مدینه اعلام میکرد که هر کس بگوید محمد مرده است، او را با شمشیر میزنم [147] آقای نصرتآبادی با این تهدید عمر قطعا خبر رحلت پیغمبر(ص) از شهر مدینه به اطرافش پخش نشده بوده، پس در صورتی که روستاهای اطراف مدینه، و همچنین شهر مکه و اطراف آن از اصل فوت پیغمبر(ص) بی اطلاع بودند، چگونه از خلافت ابوبکر مطلع شدند و با او بیعت کردند.
با آنکه بیعت با ابابکر همان روز اول رحلت و یا روز دوم آن صورت گرفته، و فاصله میان مدینه و مکه در حدود 60 فرسخ میباشد و با فرض آنکه میخواستند به اهالی مکه خبر دهند اقلاً ده روز زمان لازم داشته است.
به اضافه آنکه شما دیدید که سعد بن عباده ـ رئیس قبیله خزرج ـ دست بیعت به هیچ کدام از ایشان نداده تا از دنیا رفت.
باز اضافه میکنم بنی هاشم که مشغول و سرگرم عزاداری پیغمبر(ص) و تجهیز او بودند، به هیچ وجه در این واقعه شرکت نکرده و با ابوبکر بیعت ننمودند و همچنین عده دیگری از بزرگان صحابه و ایشان عبارتند از علی بن ابیطالب(ع)، عباس عموی پیغمبر(ص) عتبة بن ابی لهب، سلمان الفارسی، ابوذر الغفاری، عمار بن یاسر، المقداد، البراء بن عاذب، ابی بن کعب، سعد بن ابی وقاص، طلحة بن عبیدالله، الزبیر بن العوام، خزیمة بن ثابت، فروة بن عمر الانصاری و خالد بن سعید بن العاص الاموی، که این دسته از مسلمین دست بیعت به ابابکر ندادند، چنان که به همین زودی جریان پیشآمد برخی از ایشان را به عرضتان میرسانم.
آقای نصرتآبادی آیا با این وصف که شنیدید میتوان گفت که بیعت ابابکر اجماعی بوده است؟
آقای نصرتآبادی برای تأیید و تحکیم گفتارهای پیش حدیثی از امام شهرستانی شافعی برای شما نقل و ترجمه میکنم.
75. شهرستانی در کتاب خود «الملل و النحل» (به تخریج محمد بن فتح الله بدران) جلد 1 صفحه 30 مینویسد:
الخلاف الخامس فی الامامة ـ الی ان قال ـ فاختلف المهاجرون و الانصار فیها، فقالت الانصار: منا امیر و منک امیر، و اتفقوا علی رئیسهم سعد بن عبادة الانصاری فاستدرکه ابوبکر و عمر رضی الله عنهما فی الحال، بان حضرا سقیفة بنی ساعدة]، و قال عمر: کنت ازوّرنی نفسی کلاماً فی الطریق فلما و صلنا الی السقیفة اردت ان اتکلم، فقال ابوبکر: مه یا عمر، فحمد الله و اثنی علیه، و ذکر ما کنتُ اُقدّره فی نفسی، کانه یخبر عن غیب. فقبل ان یشتغل الانصار بالکلام مددت یدی الیه فبایعته و بایعه الناس، و سکنت الفتنة، الا ان بیعة ابی بکر کانت فلتة وقی الله المسلمین شرها، فمن عاد الی مثلها فاقتلوه، فایما رجل بایع رجلا من غیر مشورة من المسلمین فانّهما تغرّة یجب الف یقتلا ـ الی ان قال ـ و هذه البیعة هی التی جرت فی السقیفة ثم لما عاد الی المسجد انثال الناس علیه و بایعوه عن رغبة سوی جماعة من بنی هاشم و ابی سفیان من بنی امیّه و امیر المؤمنین علی بن ابیطالب رضی الله عنه، کان مشغولاً بما امره النبی صلی الله علیه و سلّم من تجهیز و دفنه الحدیث.
(خلاصه ترجمه حدیث) شهرستانی میگوید...... مهاجر و انصار در امامت با یک دیگر اختلاف کردند، انصار گفتند به ایشان: ما از خودمان امیر انتخاب میکنیم و شماها از خودتان، انصار درباره «سعد بن عباده» اتفاق و رأی نمودند، در همین هنگام ابوبکر و عمر (رض) سر رسیدند، عمر میگوید: من مطالبی در ذهن خود مهیّا کرده تا بگویم، چون به سقیفه رسیدیم ابوبکر از گفتارم جلوگیری نموده و خود شروع کرده حمد و ثنا خدا به جا آورد و همانند مطالب ذهنی من بگفت، و پیش از آن که انصار مشغول سخنرانی شوند، من «عمر» دستم را به سوی ابوبکر برده و با او بیعت کرده و مردم نیز بیعت نمودند و فتنه ساکت شد.
جز آنکه این بیعت ابابکر ناگهانی و بدون مقدمه «و بی مشورت مسلمین» انجام گرفت، و خدا مسلمین را از شرّ آن نگاه داشت، و هر کسی که بعد از این مانند این بیعت را انجام دهد او را بکشید، و هر مردی که با مردی بیعت کند بدون مشورت با مسلمین واجب است که ایشان را بکشند، چون این دو نفر اجتماع مسلمانان را بر هم زدند «شق عصاء مسلمین کردند».....
این بیعتی بود که در سقیفه بنی ساعده صورت گرفت، و چون ابوبکر به مسجد آمد، مردم گرد او جمع شده و با او بیعت نمودند مگر گروهی از بنی هاشم، و ابوسفیان از بنی امیه، و امیر المؤمنین علی بن ابیطالب رضی الله عنه که ـ به امر پیغمبر(ص) مشغول تجهیز و دفن جثه شریف او بود. ـ ترجمه تمام شد ـ
بابویهی: آقای نصرتآبادی و آقای نوبختی در این حدیث فوق تأمل نمایید که مانند احادیث پیش، صحنه انتخابات خلیفه را نشان میدهد، که از راه کشمکش و بدون اجماع مسلمین تشکیل شده، بلکه در این حدیث نکاتی است که در احادیث دیگر یاد نشده است به این بیان:
نکته اول: عدهای از مسلمین که انصار باشند، اجتماعی نمودند که سعد بن عباده را انتخاب کنند، لیکن ابابکر و عمر از ایشان جلوگیری کردند، که اگر این ممانعت ابابکر و عمر نبود قطعاً سعد بن عباده این منصب را در دست میگرفت، بنابراین بایستی گفت: اول کسی که شق عصای قسمتی از مسلمین را نموده، و اجتماع ایشان را بر هم زده این دو نفر بودهاند یعنی ابابکر و عمر.
دوم: عمر تصریح کرده است به اینکه بیعت با ابابکر بدون اجتماع مسلمین صورت گرفته، زیرا عمر گفت: بیعت ابابکر «فلتة» یعنی بغتة و ناگهانی انجام گرفت، پس بنابراین گفتار صریحِ عمر، خلافت ابابکر اجماعی نبوده است.
سوم: عمر حکم کرده به اینکه نبایستی از این به بعد یک چنین بیعتی «مانند بیعت ابابکر» انجام شود، و اگر کسی با دیگری این گونه بیعت کند، بیعت کننده و بیعت شده را باید بکشند.
چهارم: شهرستانی تصریح کرده به اینکه قسمتی از صحابه با ابابکر بیعت ننمودند چنان که در حدیث خواندید.
پنجم: بنا به گفته عمر بن خطاب: «فمن عاد الی مثلها فاقتلوه» اگر این حکم مطابق با واقع و شرع باشد خود عمر و ابابکر مهدور الدم و واجب القتل بودند، زیرا علتی را که عمر برای کشتن بیان نموده، در همین بیعت ابابکر موجود است که بدون مشورت مسلمین برپا شد، و اگر این گفتارش از پیش خود و بدون دلیل شرعی بوده است پس بایستی گفت: عمر بدعت در دین گذارده، و حکم به قتلی کرده است که اسلام ان را نگفته، و در هر دو صورت این گفتارش ثابت میکند که خلافت ابابکر یا اجماع مسلمانان نبوده است، به اضافه آنکه عدّهای از صحابه و مسلمین در این بیعت شرکت ننمودند چنانکه در حدیث نام آورده شده.
بابویهی: آقای نصرتآبادی من نمیدانم که علماء شما این احادیث را (که نمونهای از آن ها را برای شما نقل کردهام) ندیدهاند که با صدای بلند به دنیا اعلام میکند که خلافت ابابکر با اجتماع مسلمین برپا نشده است. آقای نصرتآبادی من از شما خواهشمندم که نگذارید تعصب مذهبی و قومیت شما را احاطه کند و آنچه از این صحنهها و احادیث یاد شده برداشت نمودهاید بیان نمایید، تا آقای نوبختی بهتر باور کنند:
شیخ محمد نصرتآبادی: آقای بابویهی اوّلاً من باور نمیکردم که موضوع خلافت ابوبکر با این فضاحت صورت گرفته باشد، که نه از قرآن دلیلی بر آن بوده، و نه از پیغمبر(ص) نصّ و تصریحی درباره آن شده باشد، مفتضحتر آن که آن اجماع و شورایی را هم که علمائ ما ادّعاء میکنند، آن هم گفتاری پوچ و خلاف واقع بوه است.
ثانیاً این صحنه بیعت گیری را که شما از احادیث ما برایمان بیان نمودید، علیناً مسأله انتخابات این زمانهای خودمان را مجسّم میکند، و انسان را به یاد همین رأی گیریهای عصر اخیر میاندازد، زیرا شخصی را که به سِمَت ریاست جمهور و یا وزارت و یا وکالت انتخاب میکنند، نه خداوند او را نصب کرده، و نه پیغمبر او را تعیین نموده است، بلکه هر کس در این میان که طرفدارانش بیشتر باشد، به جهت شهرتی که در میان جامعه دارد، یا جنبه تبلیغات او قوی باشد، و یا ثروت او از رقیبانش زیادتر بوده، و بیشتر از آنان رشوه خورانی بکند، البته این چنین کس برنده میشود و او را انتخاب خواهند نمود، همان طوری که موضوع خلافت ابوبکر هم از همین امور ترکیب شده بوده، و این چنین صورت گرفته است.
نوبختی: آقای بابویهی آن طوری که آقای نصرتآبادی برداشت خود را از احادیث بیان کردند معلوم میشود که خلافت ابوبکر بدون تفاوت، همانند سلطنت و ریاست جمهوری این عصرها است، و از جانشینی و خلیفه و وصیّ پیغمبر بودن، هیچ اثری در آنان نبوده است، ولی پس چرا ریاست آنان را به نام «خلیفه پیغمبر» نام گزاری کردهاند، حلّ این مسأله برای من مشکل شده، خواهشمندم که شما جواب مثبتی به من بدهید، و این معضله را حلّ کنید.