بابویهی: آقای نوبختی (معنای استدراک جبران کردن چیزیست که از دست رفته باشد) این گفتگوهایی که میان ابنعباس و عمر ردّ و بدل شد صددرصد بر علیه عمر بود، و عمر دید با این گفتارش خود را مفتضح کرده و به دست خویش آبروی خود را برده است، و اگر این سخنانش به همین حال بماند محکوم در جهان خواهد شد، نتیجتاً چند جملهای به گفتارش اضافه کرد، تا به توسط آنها عمل خود را تصحیح کند، و زبان اعتراض کنندگان را به روی خویش ببندد، و آن جملات این است: اراده کرد پیغمبر(ص) خلافت را برای او «علی بن ابیطالب» و چگونه امری واقع شود اگر خدا آن را نخواهد؟ رسول خدا چیزی را خواست و خدا غیر آن را اراده کرد، مقصود خدا جاری شد و مراد پیغمبر صورت نگرفت، آیا هر چیزی را که پیغمبر بخواهد وجود پیدا میکند؟ پیغمبر اراده نمود اسلام آوردن عمویش «ابولهب» را و خداوند اراده آن را ننمود، او هم اسلام نیاورد (گفتار عمر در اینجا تمام شد).
بابویهی: آقای نوبختی این گفتارهای اخیر عمر برای یک سلسله مردم عوام و سادهلوحان فریبنده و جالب است، لیکن نزد باریکبینان و محقّقین گفتاریست پوچ و بیمحتوا، زیرا عمر با این سخنانش خواسته است خود را تبرئه نماید و خلافتش را یک امر الهی معرّفی کند، ولی غافل از اینکه اگر این عذرش صحیح و موجّه باشد، لازم میآید که تمام تخلّف کنندگان و گناهکاران، در معصیتشان معذور باشند.
زیرا (بنا به گفته عمر) هر مسلمان عاصی و سرکشی میتواند همین عذر را بیاورد و خود را تبرئه کند، مثلاً اگر به روزهخواری بگویند چرا روزه نگرفتی؟ جواب بدهد درست است که پیغمبر(ص) از من روزه خواسته است ولی خواسته خداوند عملی شد و من روزهام را خوردم و اراده پیغمبر اثر ننمود، چنانکه میبینید خود عمر بن خطاب برای اثبات مطلبش ابولهب را مثال میزند: میگوید: پیغمبر خواست که او اسلام آورد ولی خداوند اسلام او را نخواست
اضافه میکنم: اگر این گفتار عمر صحیح بوده و این عذری که برای خودش تراشیده است به جا باشد، بایستی ابولهب هم عذرش پذیرفته شود، و در اینصورت نبایستی هیچ معصیتکار و هیچ کافری مورد عذاب و عقاب خداوند واقع شوند، به جهت آنکه همه ایشان میتوانند همین عذر عمر بن خطاب را برای خودشان مجوّز قرار دهند، و این خود گفتاریست مخالف قرآن کریم، بلکه جمیع ادیان و شرایع گذشته هم با این گفتار عمر مخالف هستند، زیرا تمام آنها به گناه و ثواب قایل میباشند، و مخالفت پیغمبران را معصیت میدانند.
بابویهی: آقای شیخ محمد نصرت آبادی چون شما اطلاعات علمی دارید، روی سخن در اینجا با شما است:
این گفتار عمر: «پیغمبر اسلام آوردن عمویش «ابولهب» را خواست و خدا آن را نخواست و او هم اسلام نیاورد» بسیار شبیه به قول جبریّین است که عبد را مسلوب القدرة دانسته و جمیع افعال عباد را فعل خداوند میدانند که این خود مذهبی است باطل، نه با شرع مساعد و نه با عقل سلیم موافقت دارد و فرقهای از اهل تسنّن به این مسلک قایلند و آنان را «جبریّة » مینامند، و چون بحث در این مسأله از مبحث ما خارج است، از ورود در آن صرفنظر نمودیم ولی ذیل مبحث «مقتل عثمان» آن را شرح دادهایم، خوانندگان به آنجا مراجعه نمایند.
4. عمر برای تصحیح این عمل خود علتی بیان نموده و گفته است: چون میترسیدم که فتنهای برپا شود و امر اسلام از هم بپاشد، از این جهت پیغمبر را از کتابت جلوگیری کردم.
آقای نصرتآبادی و آقای نوبختی این کلامی که زن بچه مرده به آن میخندد و این کلام شگفتانگیز را بخوانید و تعجب کنید بلکه بخوانید و بگریید: پیغمبری که تمام گفتارش از طریق وحی است، امر میکند دوات و صحیفه بیاورید تا بنویسم برای شما چیزی را که دیگر گمراه نشوید زیرا او از آینده است خبر داشته و میدانسته که پس از خودش خطر ضلالت متوجه آنان خواهد شد، و میخواست که از این راه آن خطرات را جلوگیری نماید، ولی عمری که هیچگونه اطلاعی در دست ندارد، یعنی حتّی از یک ساعت آینده خودش مطلع نیست (تا چه رسد به آنکه آینده است را پیشبینی کند) او میگوید: میترسم این کتابت باعث فتنه شود و اسلام را متلاشی نماید.
آقای نصرتآبادی و آقای نوبختی اگر شما با دیده اختبار و آزمایش در این عمل عمر بنگرید خواهید دید که خودِ او از بنیانگذاران این فتنه و آشوب بوده است، زیرا اولاً: مخالفت امر رسول الله(ص) را نموده ثانیاً: از چیزی که جلوگیر ضلالت امت بوده جلوگیری کرده، و ثالثاً به توسط این خلافش خود تخم فتنه و آشوب را کِشته است. آقای نصرتآبادی و آقای نوبختی این گفتار عمر را با عملش بسنجید و ببینید که تفاوت ره از کجاست تا بهکجا!
چون سخنان من به اینجا منتهی شد دیدم آقای نصرتآبادی و نوبختی سر خود را به زیر انداخته و عرق خجالت از جبینشان نمایان است با خود زمزمه میکردند میگفتند: اصحاب اصحاب و مجلس حالت سکوت به خود گرفت و منهم از گفتار ماندم چند دقیقه به همین منوال گذشت پس از آن آقای نصرتآبادی سر خود را بلند کرده آه سردی کشیدند و به من خطاب کردند: آقای بابویهی حال که سخن به اینجا منتهی شد ما از شما خواهش میکنیم این موضوع (که مبدأ اختلاف اصحاب باشد) را در بحثتان توسعه دهید و ما را تا اندازهای به هویّت آنها آشنا کنید و موقعیت تاریخی آنان را (آنچه از کتب خود ما اهل تسنن به دست آوردهاید) مشروحاً برای ما بیان کنید، زیرا این مسأله پر اهمیت است و نبایستی آن را ناچیز و نادیده گرفت، به جهت آنکه از این راه میتوان به ریشه و بنیاد هر اختلافی پی برد نیک و بد و حق و باطل آنان را به دست آورد.
بابویهی: آقای نصرتآبادی شما میدانید اصحاب پغیمبر(ص) کسانی را میگویند که آن حضرت را درک کرده و ملازم ایشان بودهاند، البته واضح است که تمام آنان را کسی نمیتواند احصا کند و شماره آنها را به دست آورد تا چه رسد به آنکه احوالات ایشان را کاملاً بازجویی نماید و شما هم که میدانید که من در اینجا مسافر هستم کتبی همراه خود نیاوردهام جز اندک، لیکن عجالتاً میتوانم چند نفری از مشاهیر آنان را برای شما شناسایی کنم، حسب و نسب و کردار و نیز اعمالی را که پس از رحلت پیغمبر(ص) انجام دادهاند به عرض شما برسانم.
نصرتآبادی و نوبختی: آقای بابویهی ما یک دنیا از شما متشکریم و بیش از این را هم از شما انتظار نداریم ولی چون این مجلس به طول انجامید خواهشمندیم به همین جا خاتمه دهید و این مسأله را به مجلس بعد موکول نمایید اینجانب «بابویهی» مسئلت ایشان را پذیرفتم و با یکدیگر خدحافظی نموده و آقایان مجلس را ترک کردند.