بابویهی: آقای نصرتآبادی و آقای نوبختی برای تأیید حدیثهای پیشین ذیلاً حدیثهایی نقل میشود:
22. ابن ماجه که یکی از علماء اهل تسنن است در کتاب خود به نام «سنن ابن ماجه» در جزء اول باب: «التوقی فی الحدیث» مینویسد:
قال: عَنْ قَرَطَةَ بْنِ كَعْبٍ قَالَ بَعَثَنَا عُمَرُ بْنُ الْخَطَّابِ إِلَى الْكُوفَةِ وَشَيَّعَنَا فَمَشَى مَعَنَا إِلَى مَوْضِعٍ يُقَالُ لَهُ صِرَارٌ فَقَالَ أَتَدْرُونَ لِمَ مَشَيْتُ مَعَكُمْ قَالَ قُلْنَا لِحَقِّ صُحْبَةِ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ وَلِحَقِّ الْأَنْصَارِ قَالَ لَكِنِّي مَشَيْتُ مَعَكُمْ لِحَدِيثٍ أَرَدْتُ أَنْ أُحَدِّثَكُمْ بِهِ وَأَرَدْتُ أَنْ تَحْفَظُوهُ لِمَمْشَايَ مَعَكُمْ إِنَّكُمْ تَقْدَمُونَ عَلَى قَوْمٍ لِلْقُرْآنِ فِي صُدُورِهِمْ هَزِيزٌ كَهَزِيزِ الْمِرْجَلِ فَإِذَا رَأَوْكُمْ مَدُّوا إِلَيْكُمْ أَعْنَاقَهُمْ وَقَالُوا أَصْحَابُ مُحَمَّدٍ فَأَقِلُّوا الرِّوَايَةَ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ وَأَنَا شَرِيكُكُمْ، فَلمّا قَدِمَ قُرْطَةُ بنُ کَعْب قالُوا: حَدِثّنا قَالَ نَهانا عُمَرُ. [51]
قرطه پسر کعب که یکی از اصحاب و انصار است میگوید عمر بن خطاب مرا به سوی کوفه اعزام کرد موقع حرکت ما را مشایعت نمود تا جا یی به نام «صرار» پس گفت میدانید برای چه شما را مشایعت نمودم؟ ما گفتیم به خاطر اینکه ما از اصحاب و انصار پیغمبر هستیم جواب داد چیز دیگریست و آن اینست: اهل کوفه کسانی هستند که صدای قرآن در سینههای آنان مانند صدای دیگ جوشان است، هنگامی که شماها را ببینند گردنهایشان را به سوی شما دراز کرده میگویند اصحاب پیغمبر آمدند شماها از پیغمبر کمتر حدیث نقل کنید، قرطه میگوید: هنگامی که ما به کوفه رسیدیم دور ما را گرفتند و گفتند برای ما حدیث بگویید من گفتم عمر ما را از این کار نهی کرده «جلوگیری نموده».
23. صحیح مسلم در کتاب: «الآداب» باب الاستیذان روایت کرده:
بِاَنّ عُمَرَ هَدَّدَ اَبا مُوسَی الْاَشْعَری بِالضَّربِ مِنْ اَجْلِ حَدیثٍ رَواهُ عَنْ رَسُولِ اللهِ صَلّی اللهُ عَلَیْهِ وَ آلِه و سَلَّمَ.
عمر تهدید کرد ابوموسی اشعری را بزدن، به جهت حدیثی که از رسول الله(ص) نقل کرد.
24. ذهبی در کتاب «تذکرة الحفاظ» جزء اول صفحه 4 از ابی سلمه:
قالَ: قُلْتُ لابی هُرَیرَةِ اَکُنْتَ تُحَدِّثُ فی زَمانَ عُمَر هذا فَقالَ لَو کُنْتُ اُحدِّثُ فی زَمانِ عُمرَ مِثْل ما اُحَدِّثُکُمْ لَضَرَبْنی بِمِغْفَقِتِه.
ابوسلمه میگوید گفتم به ابوهریرة آیا در زمان عمر حدیث نقل میکردی؟ گفت اگر در زمان عمر حدیث نقل میکردم همانطوری که برای شما حدیث میگویم، با تازیانهاش مرا میزد.
25. ابن سعد در کتاب خود به نام «الطبقات الکبری» جلد 5 صفحه 188 میگوید:
فَقَدْ خَطَبَ (ای عمر) اَلنّاسَ یَوْماً قائِلاً: اَیُّها الّاسُ اِنّه قَدْ بَلَغَنی اَنَّه قَدْ ظَهَرَتْ فی اَیْدیکُمْ کَتُبٌ فَاَحِبُّها اِلَی اللهِ اُعَدّلُها وَ اُقوّمُها فَلا یَبْقِیَنَّ اَحَدٌ عِنْدَهُ کِتاباً (اِلاّ اتَانی بِه فَاَری فیه رَأیی فَظَنّوا اَنّه یُریدُ النَظَرَ فیها لِیُقوّمِها عَلی اَمرِ لایَکُونُ (فیه) اِخْتِلافٌ فَاَتَوْهُ بِکُتُبِهِمْ فَاحْرَقَها بالنّارِ.
(خلاصه ترجمه حدیث): روزی عمر خطابهای خواند گفت ای مردم خبر به من رسیده کتابهایی در میان شما پیدا شده محبوبترین آنها نزد خداوند آن کتابیست که از همه مستقیمتر و استوارتر باشد کسی حق ندارد آنها را نزد خود نگهدارد بایستی آنها را برای من بیاورد، مردم گمان کرند عمر میخواهد در آنها نظر کند چنانچه در آنها اختلافی باشد آن را برطرف نماید مردم کتابهایشان را نزد عمر بردند او همه آنها را به آتش سوزانید.
26. در کنز العمال جز 5 صفحه 236 آمده است:
فَقَدْ رَوی اِبْنُ اِسحاقِ عَنْ عَبْدُ الرّحمنِ عَوْف قَالَ: ما ماتَ عُمَر حتّی بَعَثَ اِلی اَصْحابِ رَسُولِ اللهِ فَجَمَعَهُمْ مِنْ الآفاق: عَبّدُ اللهِ بْنِ حُذَیْفةِ وَ ابِی الدَّرْداءِ وَ ابیِ ذَرِ الغَفّارِیْ وَ عَقَبَةَ بنَ عامِر فَقال: ما هذَه الاَحادِیثُ اَلَّتی قَدْ اَفْشَیْتُمْ عَنْ رَسُولِ اللهِ فی الآفاقِ قالُوا اَتَنْهانا؟ قال لا اَقیمُوا عِنْدی لا وَ اللهِ لا تُفارِقُونِی ما عِشْتُ.
خلاصه ترجمه حدیث: عبدالرحمن بن عوف میگوید: قسم به خدا عمر نمرد تا اینکه فرستاد به سوی اصحاب پیغمبر در اطراف و اکناف و همه آنان را آورد (و آنان): عبدالله بن حذیفه، ابوالدراء، ابوذر غفاری و عقبة بن عامر بودند. پس به آنان گفت: این احادیث چیست که از پیغمبر در آفاق منتشر کردهاید؟ ایشان به عمر گفتند: ما را از این کار نهی میکنی گفت: نه ولی بایستی همه شما نزد من بمانید، سوگند به خدا تا من زنده هستم نبایستی از من جدا شوید؟
بابویهی: آقای نصرتآبادی و آقای نوبختی بنابر آنچه تاریخ نویسان و محدثین اهل تسنن نوشتهاند (چنانکه قسمتی از آنها را برایتان خواندم) عمر نیز همانند ابابکر از انتشار حدیثهای پیغمبر(ص) جدّاً جلوگیری مینموده بلکه شدت عملی که عمر در این کار داشته به مراتب از ابابکر زیادتر بوده است.
عمر (همانطوریکه شنیدید) ابوموسی اشعری را به واسطه یک حدیثی را که از پیغمبر(ص) نقل کرده تهدید به زدن نمود.
ابوهریره از ترس تازیانه عمر میترسیده که در زمان او حدیثی از آن حضرت نقل کنند.
عمر قرطه صحابی را از نقل کردن حدیث برای اهل کوفه نهی کرده.
کتابهای بسیاری را که محتوی احادیث پیغمبر بوده همه آنها را (به توسط گفتاری که ظاهر آن جالب توجه و باطن آن پر از مکر و فریب بوده) از صاحبانش گرفته و آتش زده.
عمر عدهای از اصحاب را که نشر ا حادیث پیغمبر(ص) میکردند همه را بازداشت کرده و زیرنظر خود گرفته تا آزاد نباشند و برای مردم حدیث بگویند.
بابویهی: آقای نصرتآبادی شما برای من بگویید که عمر با این دو عمل ننگآور خود (یکی جلوگیری او از اعلام فوت پیغمبر(ص) و دیگر جلوگیری او از نشر حدیثهای آن حضرت در میان مسلمانان آن عصر و سوزاندن قسمتی از آنها) چگونه و تا چه اندازهای ایجاد نفاق و اختلاف میان مسلمانان نموده است؟
نصرتآبادی و نوبختی: آقای بابویهی ما در برابر شما سرشکسته و سرافکنده هستیم زیرا این اعمال و رفتارهایی را که بزرگان ما اهل تسنن در صدر اسلام مرتکب شدهاند، آبرویی در جهان اسلام برای ما نگذاشتهاند، خواهشمندیم خود جنابعالی با بیانات رسایتان این مسأله را حلّ نمایید که زبان ما یارای سخن ندارد، به اضافه آنکه این پرسش شما بسیار دقیق است و هر کس نمیتواند چگونگی و مقدار اختلاف مسلمین را از آن زمان تا عصر حاضر پیمانه کند و به حساب درآورد.