صفحه اصلی   ارتباط با ما

Top of Box
Login ورود کاربران
کلمه کاربری

رمز عبور


Bottom of Box
Top of Box
Statistics آمار بازدیدکنندگان کاربران آنلاین : 6
بازدید های امروز : 2,799
بازدید های دیروز : 1,705
کل بازدید ها : 45,775,857
بازدید از این صفحه : 6397
پر بازدید ترین روز : 1392/2/23
بیشترین بازدید : 41593
بیشترین کاربر آنلاین : 623
Bottom of Box
Top of Box
با قرار دادن لینـک و لـوگـوی ما در وب سـایت یا وبـلاگتان جـهت معرفی و تـشویق بـازدیـدکنندگان به بازدید از این سایت از اجـر معنوی آن بهره مند شوید
Logo of Monazere.ir
Bottom of Box
برای اضافه کردن این صفحه به لیست , ابتدا باید با کلمه کاربری و رمز عبور خود وارد سایت شوید

برنامه نویسی اختصاصی
هاست 50 مگابایت
یک دامنه ir
ریسپانسیو
قابلیت ارتقا


عایشه و تحریک او امّ سلمه را برای خروج و نصیحت کردن ام‌سلمه او را

خلاصه ترجمه حدیث: عایشه آمد نزد ام‌سلمه تا او را فریب دهد برای خون‌خواهی عثمان، به او گفت ای دختر ابی‌امیّه تو در میان زوجات پیغمبر(ص) اول کسی هستی که هجرت کردی، و بزرگ‌ترین امّهات مؤمنین می‌باشی و پیغمبر(ص) همواره تقسیم می‌نمود از برای ماها از روی سهم تو، و بیش‌تر اوقات جبرئیل خانه تو می‌بود.

ام‌سلمه به عایشه گفت این سخنان را برای چه می‌گویی؟ عایشه گفت: عبدالله به من خبر داده که مردم عثمان را به تو دادند و چون توبه نمود او را در حالت روزه در ماه حرام کشتند، پس تو با ما خروج کن تا شاید خداوند به توسط ما این امر را اصلاح نماید، او به عایشه گفت: من ام سلمه هستم، همانا تو دیروز تحریک بر علیه عثمان می‌کردی، و بدترین گفتار را درباره او می‌گفتی، و نام عثمان در نزد تو نعثل بود، همانا تو خوب می‌شناسی منزلت علی بن ابیطالب را در نزد پیغمبر(ص).

آیا یادت بیاورم؟ عایشه گفت: بلی، ام سلمه به او گفت: آیا یادت می‌آید آن روزی که ما با پیغمبر(ص) از «قدید» [61] آمدیم، هنگامی که آن حضرت پیاده شد با علی بن ابی‌طالب خلوت نمود و با او راز می‌گفت، پس تو اراده کردی سر نزده بر او وارد شوی، و من ترا نهی کردم و تو فرمان نبردی و ناگهان بر پیغمبر و علی وارد شدی، چیزی نگذشت که گریه‌کنان برگشتی، پس من به تو گفتم: چه شده است ترا؟ تو گفتی: من ناگهان برایشان وارد شدم در حالی که با یک‌دیگر راز می‌گفتند، من به علی بن ابیطالب گفتم: از نُه روز با پیغمبر یک روز سهم من است یا علی تو نمی‌گذاری من به این یک روز خودم برسم، پس پیغمبر(ص) با حالت غضب و رنگ برافروخته روی به من کرد و گفت: برگرد سوگند به خداوند هیچ‌کس از اهل بیت من و غیر ایشان، دشمن نمی‌دارد علی بن ابیطالب را مگر آن‌که از دین خارج می‌باشد، پس من خوار و پشیمان برگشتم (عایشه به ام‌سلمه) گفت آری این واقعه را یادم می‌آید.

(باز ام سلمه به عایشه) گفت آیا یادت بیاورم؟ من و تو با رسول الله بودیم، تو سر او را شستشو می‌دادی و من حیس [62]برای او تهیه می‌کردم، و آن حضرت آن را دوست می‌داشت (در این میان) آن حضرت فرمود کاشکی می‌دانستم کدام یک از شماها صاحب شتر دُم دراز هستید که سگان حوأب [63]بر او پارس می‌کنند و او از صراط مستقیم منحرف گشته است، پس من «ام‌سلمه» سر خود را بلند کردم و گفتم پناه می‌برم به خدا و رسول او از این واقعه پس از آن پیغمبر دست خود را زد بر پشت تو «ای عایشه» و فرمود بترس از آن‌که تو همان زن باشی. سپس فرمود ای دختر ابی امیّه «ام سلمه» بترس از آن‌که تو همان زن باشی ای حمیراء. (ام سلمه به عایشه گفت) من ترا از این پیش‌آمد تهدید می‌کنم عایشه گفت آری این واقعه را به یاد دارم.

(باز ام‌سلمه به عایشه) گفت آیا یادت بیاورم؟ من و تو با پیغمبر در سفر بودیم و علی بن ابیطالب کفش‌های آن حضرت را رسیدگی می‌کرد، و آن را وصله می‌زد، و جامه‌های آن حضرت را رسیدگی می‌نمود و آن‌ها را شستشو می‌کرد (در این میان) کفش پیغمبر پاره شده بود، علی بن ابیطالب آن را برداشته، و زیر سایه درخت مغیلان رفته و آن را وصله می‌زد، پدر تو «ابوبکر» با عمر آمدند، و اجازه گرفه وارد بر پیغمبر شدند، من و تو پشت پرده ایستادیم و این دو نفر با حضرت گفتگو می‌کردند، پس به آن حضرت گفتند: یا رسول الله ما نمی‌دانیم تا چه زمانی شما با ما هستید؟ (یعنی زنده‌اید؟)، کاش به ما خبر می‌دادید که چه کسی بعد از شما برای ما خلیفه است؟ که پناهگه ما باشد، حضرت به ایشان فرمود: من موقعیت آن شخص را می‌دانم و اگر به شما معرفی کنم از دور او پراکنده می‌شوید، همان طوری که بنی‌اسراییل از دور هارون (وصی موسی بن عمران) متفرق شدند، پس (عمر و ابوبکر) بیرون رفتند، ما به حضور آن حضرت رفتیم و تو (ای عایشه) از همه ما با اوبی با کنز بودی، گفتی یا رسول الله چه کسی را برای مردم خلیفه قرار می‌دهی؟ فرمود: وصله کننده کفشم را، ما از حضور آن حضرت بیرون آمدیم، و به غیر علی کس دیگری را ندیدیم.

پس تو (ای عایشه) گفتی یا رسول الله من غیر از علی کسی را نمی‌بینم آن حضرت فرمود: او همانست (یعنی آن کسی را که جانشین خود کرده‌ام همان علی بن ابی‌طالب می‌باشد.) عایشه گفت: آری این موضوع را به یاد دارم، پس (ام سلمه به عایشه) گفت: بعد از این همه قضایا این چه خروجی است؟ عایشه گفت: همانا خروج می‌کنم برای اصلاح بین مردم و امید ثواب دارم ام‌سلمه گفت: تو و رأیت، پس عایشه از نزد او رفت و آن‌چه را که ام‌سلمه با عایشه گفتگو کرده بود همه را نوشت و آن‌ها را به علی‌بن ابی‌طالب گزارش داد. [64]

 

[61]. قدید بر وزن «رُجیل» نام موضعی است میان مکه و مدینه که بین آن و بین ذوالحلیفه مسافت زیادیست.

[62]. حیس بر وزن «بیع» نام معجونی است به این ترتیب: خرما را با کشک ساییده مخلوط کرده و با روغن خمیر می‌کنند تا مانند ترید می‌شود و گاهی قاوُت هم با آن مخلوط می‌نمایند.

[63]. حوأب بر وزن «کوکب» منزلی است بین مکه و بصره.

[64]. بابویهی: آقای شیخ محمد نصرت‌آبادی، پس از آن‌که ابن ابی الحدید این مکالمه ام‌سلمه و عایشه را نقل نموده می‌گوید: فَاِنْ قَلْتَ فَهذا نَصٌ صَریح فی اِمامَةِِ عَلّیٍ عَلَیهِ السّلامُ فَما تَصْنَع اَنْتَ وَ اَصحابُکَ الْمُعتَزِلَةِ بِه قُلْتُ کَلاّ اِنّه لَیْسَ بِنَصٍّ کَما ظَنَنْتَ لِانّه صَلّی اللهُ عَلَیْهِ وَ آلِه لَم یَقُلْ قَدْ اِسْتَخْلَفْتُهُ، وَ اِنّما قالَ لَوَقَد اِسْتَخلَفتُ اَحُداً لاِستَخْلَفتُ اَحَداً لِاِسْتَخلَفْتُه وَ ذلکَ لایَقْتَضی حُصُولَ الْاِسْتِخلافِ وَ یَجُوزُ اَنْ تَکُونَ مَصْلَحةُ المُکلّفینَ مُتَعَلَّقةُ بِالنَّصِ عَلَیْهِ لَو کانَ النَّبِیُ صَلّی اللهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ مَأمُوراً بِاَنْ یَنُصَّ عَلی اِمامٍ بِعَیْنِهِ مِنْ بَعْدِه وَ اَنْ یَکُونَ مِنْ مَصْلَحَتِهِم اَنْ یَختارُوا لِاَنْفُسِهِمْ مَنْ شاؤُا اِذا تَرَکَهُم النَّبِیُّ صَلّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ آرائِهِمْ وَ لَم یُعیِّنْ اَحَداً.

(خلاصه ترجمه گفتار بالا): (ابن ابی الحدید می‌گوید ای خواننده) اگر بگویی این حدیث گفتار صریح است درباره امامت علی بن ابی‌طالب، پس چرا تو «ابن ابی الحدید» و اصحابت از این موضوع کنار کشیده‌اید؟ (یعنی زیر بار امامت او نمی‌روی) (ابن ابی الحدید در جواب این گونینده می‌گوید:) من می‌گویم نه چنین است که تو گمان کرده‌ای، زیرا پیغمبر نفرموده (قداستخلفته): او را خلیفه خود قرار دادم بلکه فرموده (لو قد استخلفت احداً لاستخلفته) : اگر می‌خواستم کسی را خلیفه قرار دهم علی را خلیفه می‌کردم، و این کلام دلالت بر خلافت علی نمی‌کند، در نتیجه وظیفه مکلّفین در صورت تصریح به امامت او همانست و بس و اگر تصریح نکرده باشد می‌توان گفت مصلحت ایشان در آن باشد که خودشان برای خود کسی را انتخاب کنند.

بابویهی: آقای نصرت‌آبادی به شخصی که تارک الصلوة بوه گفتند: چرا نماز نمی‌خوانی، گفت: خداوند در قرآن کریم فرموده: «لاتَقْرَبُوا الصّلوةً یعنی نزدیک نشوید به نماز »، گوینده در جواب او گفت: ای بیچاره چرا تمام آیه را نمی‌خوانی «لاتَقْرَبُوا الصّلوةَ وَ اَنْتُم سُکاری» (یعنی در حالت مستی نزدیک نماز نشوید)

مَثَل ابن ابی الحدید هم مثل همین شخص است، ما هم به ایشان می‌گوییم: چرا تتمه حدیث را ندیده گرفته‌اید؟ ابن ابی الحدید جوابی را که پیغمبر(ص) به ابابکر و عمر داده بوده همان را تحت‌نظر گرفته، ولی جوابی را که به عایشه و ام سلمه داده، نادیده گرفته است، مگر ام‌سلمه نمی‌گوید، هنگامی که ابابکر و عمر از نزد حضرت خارج شدند، من با عایشه وارد بر ایشان شدیم، و عایشه مجدداً همین سؤال ابابکر و عمر را نمود، آن حضرت در جواب او فرمود: خلیفه من کسی است که کفش مرا وصله می‌زند، ما چون از نزد حضرت بیرون آمدیم جز علی را ندیدیم، پس عایشه به آن حضرت عرض کرد من غیر از علی کس دیگری را نمی‌بینم پیغمبر(ص) فرمود: او همانست «یعنی علی همان وصی من است»

آقای نصرت‌آبادی: خود ابوبکر و عمر فهمیدند که پیغمبر(ص) ایشان را بی‌جواب نگذاشته است، و به منظور آن حضرت هم پی بردند، و گرنه مجدداً سؤال خود را مطرح می‌کردند، و ضمناً پیغمبر(ص) خواسته است که موضوع مهمّ دیگری را به آنان گوشزد کند، از آینده ایشان خبر دهد، و بایشان اعلام خطر نماید، که شماها کسانی هستید که خلیفه مرا تنها می‌گذارید و از دور او پراکنده می‌شوید، مانند بنی‌اسرائیل که هارون وصی موسی را ترک نمودند، و به سامری پیوستند. چنانکه این موضوع به وقوع پیوست، و گفتار آن حضرت محقق گردید، و این خود یکی از معجزات باهره آن وجود مقدس بوده است.

بابویهی: آقای نصرت‌آبادی شما به ما اعتراض نکنید و نگویید: علماء شیعه دانشمندان ما را قدح می‌کنند و آنان را احترام نمی‌کنند. شما ببینید چگونه علمائتان حق‌پوشی کرده و دستبُرد به روایات می‌زنند، قسمتی از حدیثی را که (به گمان خود) می‌توانند به نفع خودشان از آن استفاده کنند، به آن احتجاج نموده، و از قسمت دیگر آن نامی نمی‌برند.