صفحه اصلی   ارتباط با ما

Top of Box
Login ورود کاربران
کلمه کاربری

رمز عبور


Bottom of Box
Top of Box
Statistics آمار بازدیدکنندگان کاربران آنلاین : 52
بازدید های امروز : 9,553
بازدید های دیروز : 15,448
کل بازدید ها : 45,650,180
بازدید از این صفحه : 5465
پر بازدید ترین روز : 1392/2/23
بیشترین بازدید : 41593
بیشترین کاربر آنلاین : 623
Bottom of Box
Top of Box
با قرار دادن لینـک و لـوگـوی ما در وب سـایت یا وبـلاگتان جـهت معرفی و تـشویق بـازدیـدکنندگان به بازدید از این سایت از اجـر معنوی آن بهره مند شوید
Logo of Monazere.ir
Bottom of Box
برای اضافه کردن این صفحه به لیست , ابتدا باید با کلمه کاربری و رمز عبور خود وارد سایت شوید

برنامه نویسی اختصاصی
هاست 50 مگابایت
یک دامنه ir
ریسپانسیو
قابلیت ارتقا


مفاسدی که از احادیث خرافیّه به دست می‌آید

شیخ عبدالرحمن حمیدی: آقای بابویهی من اگر می‌خواستم تمام این گونه احادیث را جمع‌آوری کنم کتاب قطوری می‌شد و آن‌چه را که در این‌جا به عرضتان رساندم مشتی از خروار بود.

آقای بابویهی شخص مسلمان که به این احادیث مراجعه می‌کند مبهوت می‌ماند و از وقاحت و بی‌حیایی و بی‌مبالاتیِ این نویسندگان جداً ناراحت می‌شود که چگونه عقل خود را از دست داده و آبروی خویش و دیگران را در دنیا به باد داده‌اند، چون مزخرفاتی در کتاب‌های احادیث درج کرده‌اند که زن بچه مرده به آنان می‌خندد.

آقای بابویهی شما بحمد الله بی‌نیازید از این‌که مفاسد و خرابی‌هایی که در این احادیث است برایتان گفته شود، ولی من برای آقای نصرت‌آبادی و آقای نوبختی به اندکی از نکته‌هایی که از این روایات به دست می‌آید اشاره می کنم:

آقای نصرت‌آبادی و آقای نوبختی در حدیث اول دقت نمایید: پیغمبری که برای دستشویی «تخلّی» رفتن آدابی مقرر فرموده (که باید انسان اول پای چپ را بگذارد و هنگام خروج اول پای راست را بیرون نهد، و برای تخلیه حتماً بنشیند و در موقع بیرون آمدنِ بول و غایط به عورت خود نگاه نکند، و بایستی خویش را از دیدگاه نامحرمان بپوشاند، و از ترشّح بول کناره‌گیری کند و هم‌چنین آداب بسیاری که دستور داده شده)

پیامبری که امت خود را به طوری تربیت نموده که متوسطین و عوام آنان ننگ دارند که ایستاده بول کنند، تا چه رسد به خواص و اشراف ایشان، و با این وصف چگونه این نوینسدگان جرأت کرده و به مقام مقدس نبوی(ص) جسارت نموده و این عمل شرم‌آور را به حضرت نسبت داده‌اند.

در حدیث دوم تأمّل کنید که مخالف صریح کتاب خدا است ، قرآن کریم می‌فرماید: « لاَتُدْرِكُهُ الاَْبْصَارُ وَهُوَ یدْرِكُ الاَْبْصَارَ وَهُوَ اللَّطِیفُ الْخَبِیرُ » الانعام : 103 . چشم‌ها او را نمی‌بیند و او چشم‌ها را می بیند. این موضوع در دنیا و آخرت یکسانست. به اضافه آن‌که هر چیزی را که چشم بشر آن را بتواند ببیند او جسم خواهد بود، و جسمیّت از لوازم و خواض مخلوق است، و خداوند سبحان از صفات خلقیّه منزله است. [273]

و مِثل همین روایت فوقست آن احادیثی که چیزهایی را نسبت به خداوند متعال می‌دهد که از صفت‌های خلق محسوب می شوند، مانند حدیث سوم و چهارم و پنجم که می‌گوید: خدا دستش را روی شانه پیغمبر گذاشت و یا خدا روی تخت نشسته و یا خدا به صورت جوانی بوده، زیرا هر صفتی و حالتی که مخصوص آفریدگان باشد برای ذات خداوند متعال محالست، چنان‌که در جای خود به ثبوت رسیده.

در حدیث ششم دقت نمایید: که مزخرف‌ترین احادیث است: زیرا کشف عورت در جمیع ادیان آسمانی حرام بوده و هست، و جایز نیست کسی در میان مردم عورت خود را مکشوف کند، و بدتر از این آن‌که این عمل را «در این حدیث» نسبت به خدا داده است، به جهت آن‌که سنگ به خودی خود حرکت نمی‌کند و آن سنگی که لباس‌های حضرت موسی را می‌برده است بایستی به امر خداوند باشد.

آیا می‌توان یک چنین عمل لغو و شنیعی را به خدا منتسب کرد، یعنی او اسبابی فراهم کند که خلقش را مرتکب گناهی نماید، به عورت پیغمبرش نگاه کنند؟

آیا هیچ عاقلی می‌تواند به خود بقبولاند که خداوند به سنگی امر کند لباس پیغمبرش را ببرد و این بنده‌اش را در زحمت و خجالت بیندازد تا آن‌که او در میان مردم به دنبال این سنگ به راه بیفتد و فریاد بزند، تا در نتیجه عورتش مکشوف شده و بنی اسرائیل به عورت او نگاه کنند و ببینند که او قُر نیست.

آیا چه نتیجه‌ای از این عمل حا صل می‌شود؟ آیا این امر خارق عادت گمراهی را هدایت می‌کد؟ یا حجتی را بر مکلفی تمام می‌کند؟ یا حقیقتی از حقایق عالم را به بنی اسرائیل تعلیم می‌نماید؟

آیا مؤلّف صحیح بخاری برای نوشتن این گونه احادیث اول غسل می‌کرده و دو رکعت نماز می‌خوانده؟

آقای نصرت‌آبادی و آقای نوبختی مفتضح‌تر از حدیث فوق حدیث هفتم است: عزرائیلی که قابض الارواح است، این مَلَکی که از دیدار او قالب‌ها تهی می‌شود و جان‌ها از کالبد بیرون می‌آید، چگونه می‌تواند کسی با او روبرو شود و در برابرش ایستادگی نماید و عرض اندام کند، تا چه رسد به آن‌که او را توهین نماید، تا چه رسد به آن‌که به او ضربه زند تا چه رسد به آن‌که چشمان او را کور کند.

آیا پیغمبر معصومی که در مقابل امر خداوند تسلیم است، با ملائکه او مخالفت می‌کند؟ آیا خداوندی که غالب علی امره است چگونه مأمور او مغلوب گشته و نتوانسته امر او را اجرا کند؟

در حدیث هشتم نظر نمایید و ببینید که چگونه این نویسندگان با نوامیس دین بازی کرده‌اند اموراتی را به پیغمبر(ص) نسبت داده‌اند که یک شخص مؤمن معمولی به خود اجازه نمی‌دهد یک چنین عمل شرم‌آوری را مرتکب شود که زن نامحرمی در پیش روی او رقاصی و خوانندگی کند.

آیا این گروه این آیات شریفه قرآن را ندیده‌اند که در اوصاف مؤمنین فرموده «وَالَّذِینَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ» المؤمنون: 3. یعنی ایشان از لغو روی گردانند. و نیز به زن‌ها امر می‌کند «فَلاَ تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ فَیطْمَعَ الَّذِی فِی قَلْبِهِ مَرَضٌ» الاحزاب: 32. که نرمی نکنید در گفتارتان تا طمع کند در شما کسی که در او مرض شهوتست و نیز به مردها امر می‌کند که چشمان خود را بپوشانند، و هم‌چنین زنان را امر می‌نماید که دیدگان خویش را بپوشانند و به نامحرمان نگاه نکنند « قُل لِّلْمُؤْمِنِینَ یغُضُّوا مِنْ أَبْصَارِهِمْ وَیحْفَظُوا فُرُوجَهُمْ ....... وَقُل لِّلْمُؤْمِنَاتِ یغْضُضْنَ مِنْ أَبْصَارِهِنَّ وَیحْفَظْنَ فُرُوجَهُنَّ الآیة» النور: 30 و 31.

اضافه می‌کنم آیا این زن رقاصه عمر بن خطاب را از پیغمبر بالاتر می‌دانسته که از آن حضرت پروا نکرده ولی هنگامی که عمر وارد شد، دست از کارش برداشت و دف خود را پنهان کرد.

باز اضافه می‌کنم اگر این عمل مشروع و جایز بوده نبایستی این زن آن را ترک کند و از عمر واهمه نماید؟ و اگر حرام بوده، پس چرا پیغمبر اجازه نواختن به آن زن داد و خودش استماع نمود و نظاره می‌کرد؟ و عمل حرام با نذر کردن جایز نمی‌شود و گرنه تمام محرمات را انسان نذر می‌نمود و آن‌ها را مرتکب می‌شد.

نوبختی: جناب آقای حمیدی خدا کند که مخالفین ما از این گونه احادیث بی‌خبر باشند و به آن‌ها برنخورند و گرنه آبروی ما به کلی ریخته خواهد شد و مورد مسخره و استهزاء آنان واقع می‌شویم.

شیخ عبدالرحمن حمیدی: آقای نوبختی این چه آرزوی خامی است که شما دارید؟ مگر این کتب در جهان منتشر نشده و در کتاب‌خانه‌ها و کتاب‌فروشی‌ها موجود نیست؟ شما مطمئن باشید دانشمندان بسیاری هستند که شب و روز به مطالعات کتاب‌ها اشتغال دارند و از تمام این امورات مطّلعند، هویّت و موجودیّتِ مذهبی هر ملّتی را در دست دارند.

و برای آن‌که این عرض مرا باور کنید یک داستان کوتاهی که برای خودِ من رخ داده است به شما می‌گویم:

یک روز من در همین شهر مشهد سوار اتوبوس خط شهری شدم و روی صندلی نشستم و بعد از من دو نفر روحانی شیعه سوار شدند و ردیف پشت سر من نشستند، وقتی نگاهشان به من افتاد و از قیافه فهمیدند من سنّی هستم، برای آن‌که به من گوشه‌آی زده باشند یکی از ایشان به دیگری گفت فلانی چطور حضرت موسی جرأت کرد سیلی به عزرائیل بزند؟ او در جواب رفیقش گفت: می‌دانی برای چه بود که توانست سیلی به او بزند؟ برای این بود که موسی قُر نبود و اگر قُر بود قدرت این کار را نداشت، سپس قهقهه آن‌ها به خنده بلند شد.

وقتی من این گفتارهای مسخره‌آمیز را از ایشانشنیدم و از طرفی نتوانستم به آن‌ها جوابی بدهم، به طوری خجالت کشیدم که هنوز به مقصد نرسیده به راننده گفتم نگه دار، و از جای خود برخاستم چون این دو نفر فهمیدند من می‌خواهم پیاده شوم به من گفتند: ایّها الشیخ شما به بزرگانتان بگویید: این احادیث خرافیّه مزخرفه را از کتاب‌هایشان جدا کنند و در صندوق شهرداری بریزند، من سر خود را به زیر انداختم و بدون آن‌که حرفی بزنم به سرعت از اتوبوس پیاده شده و عبایم را به سر کشیدم و به شتاب رفتم.

شیخ عبدالرحمن حمیدی: آقای بابویهی بعد از آن‌که من آن مقالات خلاف واقع را در شهرستان خودمان شنیدم و چون به این مناطق شیعه نشین آمدم و ضد آن شایعات را مشاهده نمودم و پس از آن‌ها مطالعات تاریخی کردم و اسراری برایم نمایان شد به اضافه پیش‌آمدهای ناگواری که برایم رُخ داد، به شدت ناراحت شدم و در امر خود حیران و سرگردان گشتم، و همواره در فکر فرو رفته و راه نجاتی برای خویش نمی‌یافتم.

 

[273].ناگفته نماند آیاتی که مانند این آیه شریفه «وُجُوهٌ یوْمَئِذ نَّاضِرَةٌ«22» إِلَى رَبِّهَا نَاظِرَةٌ» القیامه: 22 و 23. که معنای ظاهری آن چنین نشان می‌دهد که چشم‌ةایی در روز قیامت به خدا نگاه می کنند، علماء تفسیر درباره این آیات می‌گویند، مقصود نظر کردن به نعیم و ثواب‌های خدایی است که نعمت‌های بهشت باشد، به اضافه این‌که هر شیء مرئیّ محد و به حدود می‌باشد، طول و عرض دارد که این‌ها خود صورت اشیاء محسوبند که نیازمند به حادّ و مصوِّری هستند و ذات واجب باریتعالی منزه از جمیع این‌ها است «سُبْحَانَ اللهِ عَمَّا یصِفُونَ» الصافات: 159.