1. کنزالعمال جلد 11 صفحه 561 «فضائل ابی بکر و عمر رضی الله عنه» مینویسد:
240. هذان سید اکهول اهل الجنة من الاولین و الاخرین الا النبیّین و المرسلین لاتخبرهما یا علیّ ـ یعنی ابابکر و عمر. یعنی این دو نفر آقای پیرمردان بهشت میباشند از اوّلین و آخرین مگر انبیاء و مرسلین، خبر نده ایشان را یا علی یعنی به ابابکر و عمر.
بابویهی: آقای نوبختی این حدیث با قرآن کریم و احادیث معتبر پیغمبر(ص) مخالف است به این بیان:
قرآن کریم در اوصاف حور العین و زنان بهشت میفرماید: «إِنَّا أَنشَأْنَاهُنَّ إِنشَاءً فَجَعَلْنَاهُنَّ أَبْكَاراً عربا اترابا» «یعنی ما آفریدیم ایشان (زنان بهشتی) را آفریدنی و آنان را باکره گردانیدیم که شیفته شوهر خود و همسنّ ایشانند.
بسیار واضح و آشکار است که وقتی آن زنان با شوهران خود همسنّ باشند، قطعاً شوهران ایشان نیز جوان خواهند بود، زیرا به تصریح این آیه شریفه فوق، آن بانوان بهشتی دوشیزه و جوان هستند. [284]
تأیید و تحکیم میکند این گفتار فوق را کلام علی بن ابیطالب(ع) در نهج البلاغه که در توصیف بهشت فرموده:
241. درجات متفاضلات، و منازل متفاوتات، لاینقطع نعیمها و لایظعن مقیمها، و لایهرم خالدها و لایبأس ساکنها [285] یعنی بهشت دارای درجه و پایههائیست که بر یکدیگر برتری دارند و دارای منزلهائیست که از هم امتیاز دارند، نعمتهای آن زائل نمیکرد، مقیم در آن کوچ نمیکند، و از آنجا بیرون نمیرود، و جاوید در آن پیر نمیشود، و ساکن در آن فقیر نمیگردد.
آقای نوبختی این کلام امام نیز صراحتاً میگوید: اهالی بهشت پیر نخواهند شد.
آقای نوبختی برای آنکه به این موضوع روشنتر شوید به بیان ذیل توجه نمایید:
پیری و کهولت همراه و ملازم شکستگی و فرسودگی میباشد، پیری هزار عیب دارد، پس اگر چنین باشد که هر مومن پیری با همان حالت پیری بدون تغییر (یعنی با حالت شکستگی و فرسودگی) داخل بهشت شوند، نتیجتاً میبایسد با تمام آلام و اسقام و دردهای بیدرمان خود وارد آنجا بشوند،
یعنی اگر مؤمن پیری در زمان حیات خود کور بوده است با همان حالت کوری وارد بهشت میشود، و اگر پیری کر و لال بوده بایستی کر و لال وارد بهشت شود و اگر فلج و زمین گیر بوده، و اگر شل و شول بوده، و اگر کج و معوج بوده و اگر قوز دار و اَحَدب بوده و اگر مبتلا به خوره و پیسی بوده، و اگر گرفتار هر آفت و مرضی بوده است، باید با همان هیئت وارد بهشت گردد.
آقای نوبختی اگر این معنی صحیح باشد ملازم با چند دنباله ناشایستهای خواهد بود به این بیان:
اولاً لازم میآید که بهشت هم مانند همین جهان خاکی، کثیف و مملوّ از عیوب و دردهای بیدرمان باشد و این موضوع با اوصافی که قرآن کریم و احادیث پیغمبر(ص) درباره بهشت شرح دادهاند، سازش ندارد. ثانیاً لازم میآید که جوانان اهل بهشت هیچکدام آنان در زمان حیات خود به پیری نرسیده بلکه جمیع ایشان جوان مرگ شده باشند، زیرا به حسب این حدیث «فوق» صفت پیری تبدیل به جوانی نمیشود، و اگر فرضاً تبدیل به جوانی گردد پس پیرمردی در بهشت نخواهد بود تا آنکه ابابکر و عمر آقای آنان باشند.
شیخ محمد نصرتآبادی: آقای بابویهی به نظر من این حدیث فوق معنای دیگری نیز میدهد، و شاید منظور هم همین معنا باشد که من میخواهم عرض کنم:
به این معنی که ابابکر و عمر بزرگ آن پیرمردهایی هستند که لیاقت بهشت را دارند و پس از مردن به بهشت میروند «خواه جوان بشوند و یا نشوند» و با این معنا آن اشکالهای جنابعالی پیش نمیآید (هر چند تمام آن ایرادها با فرض معنای قبلی بهجا و به مورد بوده است).
بابویهی: آقای نصرتآبادی این حدیث با این معنایی که جنابعالی هم برای آن نمودید، مخالف با واقع و ناصحیح میباشد، به گفتار ذیل توجه کنید تا مسأله برایتان روشن شود:
این معنایی که شما برای این حدیث نمودید، لازمه آن اینست که ابابکر و عمر (به غیر از انبیاء و مرسلین) از جمیع اولیاء و اوصیاء انبیاء برتر بوده، حتی از عترت و اهل یبت پیغمبر که برابر و عدیل قرآن کریم هستند [286] و حتی از علی بن ابیطالب مقرّبتر و بالاتر باشند.
و این معنا نیز با قرآن کریم و احادیث معتبر پیغمبر(ص) شدیداً مخالف میباشد، زیرا جزء ضروریات و واضحات دین اسلام است که علی بن ابیطالب(ع) نفس پیغمبر میباشد [287] و مسلّم است کسی که چنین مقامی دارد هیچ کس جز رسول الله(ص) از او مقرّبتر و بالاتر نخواهد بود، پس متن این حدیث خودش را تکذیب مینماید. یعنی دروغ بودن و مجعول بودن خودش را ثابت میکند.
آقای نصرتآبادی و آقای نوبختی پس از پایان این احادیثِ فضیلت به عرضتان خواهم رساند که اساساً باطل بودن این گونه احادیث نیازی به تحقیق و استدلال ندارد، زیرا طِبق آن قانون جامعی که ابتدای این مبحث برایتان شرح دادم، خواهید فهمید که زمینه و ماده فضیلت در خلفاء نبوده است تا آنکه این گونه احادیث درباره آنان صدق کند.
بابویهی: آقای نصرتآبادی و آقای نوبختی بقیه احادیث فضائل را در مبحث روز آینده مشروحاً به عرضتان میرسانم و امروز در همین جا بحث را ختمه میدهیم: آقایان خداحافظی کرده و مجلس را ترک نمودند.
بابویهی: روز دوشنبه 10 محرم برابر با 25 مهر بود که مجدداً مجلس بحث تشکیل و آقایان وارد شدند و پس از اداء مراسم نخست آقای شیخ محمد نصرتآبادی رو به اینجانب کرده و گفت آقای بابویهی من که دیروز از خدمت شما مرخص شدم رفتم منزل شیخ عبدالرحمن حمیدی، و ضمن مذاکراتمان از من جویا شدند که آقای بابویهی در چه موضوعی بحث میکنند.
من جواب دادم درباره روایاتی که اهل تسنّن برای فضائل خلفائشان نقل کردهاند، سپس من از ایشان پرسیدم که شما نظرتان نسبت به این احادیث فضائل چیست؟
آقای حمیدی جواب بسیار متینی به من دادند، فرمودند آقای نصرتآبادی، این مدیحه سرائی و ستایش حکّام و سلاطین یک سنّت جاریهآی بوده و هست یعنی در هر عصر و زمانی اطراف پادشاهان و سلاطینِ وقت، گروهی هواخواه و دلباخته و شیفتگانی هستند که آنان را به توسط اشعار و نثرها هر گونه میستایند و بیشتر آن مدحها و ثناهایشان مبالغه و گزافگویی و برخلاف واقع میباشد، و البته همان موقعیت سلطنتی و مقام حکومتی آن رجال، مجوّز و مصحّح تمام آن ستایشها بوده است و بس، اینک مثالی برای شما میزنم تا بر کیفیّت وضع روشن شوید.
مثلاً ابن ابی الحدید در خطبه جلد اوّل از شرح نهج البلاغه خود، محمد علقمی را که وزیر خلیفه عباسی معاصرش بوده، چنان مدح و ثنا نموده که بنا به گفتار او، میبایست محمد علقمی در عصر خود از نظر علم و عدالت و فضیلت و سیاست شبیه و نظیر نداشته و سرامد جهانیان باشد.
و مورخین و اهل سیر میدانند که اثبات یک چنین موضوعی امکان ندارد، مگر آنکه فقط حمل به مبالغه و تملّق و چاپلوسی و گزافگویی شود. خطبه ابن ابی الحدید اینست:
و بعد فان مراسم المولی الوزیر الاعظم، صاحب الصدر الکبیر المعظم، العادل العالم، المظفر المنصور المجاهد المرابط موید الدین عضد الاسلام سید وزراء الشرق و الغرب ابی طالب محمد بن احمد بن محمد العلقمی نصیر امیرالمؤمنین الخ.
آقای نصرتآبادی فضائل و مناقبی که برای خلفاء انشاء کردهاند تمام آنها هم از همین قبیل میباشد که مأخذ صحیح و مدرک اساسی ندارد، زیرا زمینه فضیلت در آنان وجود نداشته به جهت آنکه فضیلت شخص در علم و تقوی و صفات حسنه میباشد که خلفاء در هیچ یک از این امور فوق العادگی نداشتهاند بلکه مانند سایر اوساط و عوامهای مسلمین صدر اول بودهاند و بس و مصداق آن فضائل نخواهند بود. [288]
سپس آقای حمیدی اضافه کردند، گفتند آقای نصرتآبادی شما بدانید. بیشتر این احادیثی که اهل تسنّن به عنوان فضیلت برای خلفاء خود ساختهاند، در مقابل آن احادیثی است که پیغمبر(ص) برای عترت و اهل بیت خود فرموده است مثلاً این حدیث: «ان ابابکر و عمر سید اکهول اهل الجنة» در برابر آن حدیثی است که سنی و شیعه از پیغمبر(ص) نقل کردهاند که فرموده: «انّ الحسن و الحسین سیدا شباب اهل الجنة و امّها سیدة نساء اهل الجنة». [289]
بابویهی: آقای نصرتآبادی جناب آقای حمیدی «حفظه الله» به نکات جالبی توجه پیدا کردند خصوصاً این نکته اخیرشان، و راستی هم همینطور است که این گروه به ازاء یکایک فضائل اهل بیت پیغمبر(ص) حدیثی تراشیدهاند و نام خلفائشان را در آنها درج کردهاند، و من در خلال احادیث آینده این موضوع را یادآوری خواهم نمود.
«وَكَذلِكَ جَعَلْنَا لِكُلِّ نَبِی عَدُوّاً شَیاطِینَ الاِْنْسِ وَالْجِنِّ یوحِی بَعْضُهُمْ إِلَى بَعْض زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُوراً وَلَوْ شَاءَ رَبُّكَ مَا فَعَلُوهُ فَذَرْهُمْ وَمَا یفْتَرُونَوَلِتَصْغَى إِلَیهِ أَفْئِدَةُ الَّذِینَ لاَیؤْمِنُونَ بِالآخِرَةِ وَلِیرْضَوْهُ وَلِیقْتَرِفُوا مَا هُم مُقْتَرِفُونَ» الانعام: 114.
بابویهی: آقای نصرتآبادی و آقای نوبختی به اضافه آنچه درباره این حدیث فوق «هذان سیدا تا آخر» به عرضتان رساندم (که تمام آنها پوچی و بیمحتوایی آن را ثابت مینمود)، مطلبی است که ذیلاً برایتان بیان میکنم:
همین حدیث را ابن قتیبه در افتتاح کتاب خود «الامامه و السیاسه» از نوح بن ابی مریم نقل کرده است و این راوی را عدّهای از رجال اهل تسنن در ردیف کذّابها و جعلکنندگان احادیث نامآوری کردهاند به این ترتیب: سیوطی در کتاب «اللآلی المصنوعة فی الاحادیث الموضوعة» ج 2 صفحه 3 حدیثی از همین راوی نقل نموده و در ذیل آن میگوید: نوح کذّابست.
و شمس الدین ذهبی در کتاب «میزان الاعتدال» جلد 3 صفحه 187 و ابن درویش الحوت البیروتی در کتاب «اسنی الطالب» صفحه 20 و 110 این مرد را کذاب و جعل کننده معرفی نمودهاند.
2. خطیب بغدادی در تاریخ خود جلد 2 صفحه 106 مینویسد
243. نزل جبرئیل علی رسول الله(ص) و قال یا محمد ان الله عزّ و جلّ یقرؤک السلام و یقول لک: سل ابابکر هل هو عنی راض فانّی عنه راض. یعنی نازل شد جبرئیل بر پیغمبر(ص) و گفت ای محمد خداوند سلامت میرساند و میگوید بپرس از ابابکر آیا او از من راضی هست؟ من از او راضی میباشم.
بابویهی: آقای نصرتآبادی و آقای نوبختی اگر دقت کنید میبینید که متن این حدیث خودش را تکذیب میکند و مجعول بودنش را ثابت مینماید، زیرا این حدیث نشان میدهد که خداوند متعال (الیعاذ بالله) به سرِّ درون ابابکر آگاه نیست و نمیداند که ابابکر از او خوشنود است یا نه؟
این معنی با قرآن کریم مخالف است: چنانکه میفرماید:
«فَلاَ یحْزُنكَ
قَوْلُهُمْ إِنَّا نعْلَمُ مَا یسِرُّونَ وَمَا یعْلِنُونَ» یس: 76.
(یعنی پس نباید
اندوهگین سازد تو را گفتار ایشان ما میدانیم آنچه را مخفی میدارند و آنچه را
ظاهر میسازند).
«أَلاَ یعْلَمُ مَنْ خَلَقَ وَهُوَ اللَّطِیفُ الْخَبِیرُ» الملک: 14.
(آیا نمیداند
آنکه پدید آورد و اوست لطیف و خبیر)،
«وَلَقَدْ خَلَقْنَا الاِْنسَانَ وَنَعْلَمُ مَا
تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ» ق: 16.
(و به تحقیق
آفریدیم انسان را و میدانیم آنچه را وسوسه میکند به آن نفسش و ما نزدیکتریم به
او از رگ گردن).
آقای نصرتآبادی و آقای نوبختی این آیات شریفه صراحتاً میگویند که خداوند همه امور را میداند خواه پنهان باشد و یا غیر پنهان و از رگ گردن به خلق خود نزدیکتر است ولی این حدیثِ مجعولِ فوق، خداوند را مانند یکی از مخلوقین بیخبر و بیاطلاع معرفی میکند، و هر چاروادار و شترچرانی که این حدیث را ببیند، میفهمد که دست جعل آن را ساخته و ساحت مقدس رسول الله(ص) منزّه است که یک چنین گفتارهای باطل به او نسبت داده شود.
شیخ محمد نصرتآبادی: آقای بابویهی من تعجب میکنم که این افراد حدیثساز و جعل کننده چرا به گفتارهای خود توجه ندارند و اشکال به این واضحی را نفهمیدهاند؟ اگر این گروه میخواستهاند که احادیثشان پابرجا و استوار و برای همیشه باقی بماند و کسی نتواند به آنها ایرادی بگیرد، میبایست کاملاً دقت نموده و نگذارند که کلماتشان طوری باشد که سرّشان را فاش کند و آبرویشان ریخته شود.
بابویهی: آقای نصرتآبادی اگر کسی بخواهد گفتارش متین و ریشهدار باشد و در هیچ عصر و زمانی و نزد هیچ دانشمندی مورد طعن و خدشه واقع نشود و هیچ برهان و دلیلی نتواند تار و پود آن را بر باد دهد، بایستی سعی و کوشش کند که کلماتش با کتاب خدا و سنّت معتبر پیغمبر(ص) تطبیق کند.
ولی چنانچه گوینده و یا نویسنده مراعات این دو موضوع را ننماید و سخنانش را از قرآن کریم و احادیث معتبر پیغمبر نگیرد، هر چند فصاحت و بلاغت آنها را تنظیم و عبارتهای آنها را ساخته و پرداخته کند، خواهی ناخواه روزی باریک بینان جهان پرده از روی آن کلمات برداشته و اسرار ایشان را از همان گفتارشان به دست میآورند و منویّات سوءشان را به جهانیان اعلام میکنند.
به اضافه آنچه گفته شد، ذهبی در کتاب خود «میزان الاعتدال» جلد 2 صفحه 213 گفته است که این حدیث: «نزل جبرئیل علی رسول الله تا آخر» کذب میباشد یعنی دروغ و جعلست.
3. نوبختی: آقای بابویهی من از گویندگانمان میشنیدم که این حدیث را میخواندند:
243. انّ مثل ابیبکر و عمر فی الارض کمثل جبرئیل و میکائیل فی السماء. اکنون من از جنابعالی خواهشمندم که اولاً معنای این حدیث را و ثانیاً نظرتان را درباره آن بگویید که آیا پیغمبر(ص) یک چنین کلامی فرمودهاند یا نه.
بابویهی: آقای نوبختی من به این عبارت برخورد نکردهام ولی حدیثی دیدهام که مفاد آن با مفاد این حدیث تطبیق میکند و آن اینست:
244. کنز العمال جلد 11 صفحه 563 حدیث 32661:
انّ لی وزیرین من اهل السماء و وزیرین من اهل الارض فوزیر ای من اهل السماء جبرئیل و میکائیل و وزیر ای من اهل الارض ابوبکر و عمر.
بابویهی: آقای نوبختی این دو حدیث فوق در یک معنا مشترک میباشند و هر دوی اینها هما معنا را نشان میدهند، و آن اینست که جبرئیل و میکائیل با ابابکر و عمر از نظر رتبه و مقام مساوی هستند، ولی حدیث دوم معنای مخصوص به خود دارد که در حدیث اول نمیباشد، و آن اینست که جبرئیل و میکائیل دو وزیر پیغمبرند در آسمانها.
آقای نوبختی اولاً من معنای مشترک آنها را برای شما شرح میدهم سپس به معنای دوم میپردازم، به عرایضم توجه نماید:
مورّخین شیعه و سنّی نوشتهاند: هنگامی که پیغمبر(ص) به رسالت مبعوث شد، ابوبکر سی و هشت سال داشته و تا مدّت هفت سال از بعثت آن حضرت غیر از علی بن ابیطالب(ع) از مردان و خدیجه از زنان کسی به او ایمان نیاورده بود.
بنابراین اگر چنانچه ابوبکر بعد از هفت سال از بعثت بلافاصله اسلام آورده باشد، پس در سنّ چهل و پنج سالگی مسلمان شده است، در نتیجه ابوبکر بیشتر عمر خود را (یعنی اقلاً چهل و پنج سال از آن را) در جاهلیت و شرک به سر برده است، و چون مدّت عُمر او شصت و سه سال بوده، پس فقط هیجده سال از عمر خود را در اسلام زیسته (اختلاف میان شیعه و سنّی در این موضوع بسیار ناچیز است).
تولّد عمر بن خطاب بیست و هفت سال تقریباً پیش از بعثت بوده، و چنانچه او نیز مانند ابابکر پس از هفت سال از بعثت بلافاصله اسلام آورده باشد، اسلام او در سنّ سی و چهار سالگی بوده است، و چون تمام مدت عمرش شصت و دو سال و نیم تقریباً بوده، او هم مانند ابابکر بیشتر عمرش را یعنی اقلاً سی و چهار سال از آن را، در زمان جاهلیت و شرک به سر برده است.
ملائکه از زمانی که آفریده شدهاند آنی معصیت خداوند متعال را نکردهاند
و گناهی از آنان صادر نشده است، و همواره مشغول به عبادت و اطاعت پروردگار بودهاند،
چنانکه در قرآن کریمست:
«وَمَنْ عِندَهُ لاَ یسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبَادَتِهِ
وَلاَ یسْتَحْسِرُونَ» الانبیاء: 19.
(آنهایی که نزد او هستند سرکشی از پرستش
او نمیکنند و مانده نمیشوند).
«وَقَالُوا اتَّخَذَ الرَّحْمنُ وَلَداً سُبْحَانَهُ بَلْ عِبَادٌ مُّكْرَمُونَلاَ یسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَهُم بِأَمْرِهِ یعْمَلُونَ»
(و گفتند که خدای بخشنده (ملائکه را) فرزند برای خود گرفته، منزه است او، بلکه (ملائکه) بندگانی هستند گرامی داشتهشدگان که پیشی نمیگیرند از او در گفتاری و ایشان به امر او «خداوند» عمل میکنند.
در میان سلسله ملائکه جبرئیل و میکائیل درجاتشان رفیعتر و مقامشان بالاتر میباشند، و با این وصف هیچ انسان با انصاف ذی شعوری نمیتواند یک بشری را که قسمت بیشتر عمر خود را در شرک و بتپرستی به سر برده، و در آن قسمتی هم که اسلام آورده است، ایمن از گناهان کبیره و صغیره نبوده، او را به یک چنین ملائکه مقرّب خداوند قیاس نماید، و این دو را یکسان به حساب آورد، به اندازهای تفاوت رتبهای میان این دو موجود برقرار است که نمیتوان آن دو را به یکدیگر مقایسه نمود، تا چه رسد به اینکه آنان را همانند یکدیگر به شمار آورد و در یک درجه محسوب داشت.
و اما معنای مخصوص به حدیث دوم: این معنا به مراتبی از معنای اول مفاسدش بیشتر است زیرا اگر این دو ملک وزیر پیغمبر باشند در اسمان لازم میآید که آن حضرت سلطان و فرمانفرمای ایشان باشد، و در نتیجه تمام اعمال و افعالی راا که این دو ملک انجام میدهند به دستور او خواهد بود حتی وحیی که به توسط جبرئیل نازل میشده است بایستی به امر پیغمبر باشد با آنکه قرآن کریم نزول وحی را به امر خداوند اعلام میکند چنانکه میفرماید: «وَكَذلِكَ أَوْحَینَا إِلَیكَ قُرْآناً عَرَبِیاً» الشوری: 7.
قدّ خمُ ریش سفید اشک دمادم یحیی تو به این حال اگر عشق نبازی چه شود
بابویهی: آقای نوبختی پیش از آنکه از سند و راوی این دو حدیث فوق بازجویی شود، متن آنها خودشان را تکذیب میکند، زیرا هر عاقل دانشمندی میداند که ساحت مقدّس نبوی(ص) اجلّ از آنست که ملائکه مقرب خداوند سبحان را به انسان گناهکاری که عمده عمرش را در بت پرستی و شرک به سر برده است، تشبیه کند و همردیف آنان قرار دهد و یا بگوید این دو ملک وزیر من هستند در آسمانها. این احادیث را بخوانید و تعجب کنید.
نوبختی: آقای بابویهی چند حدیث دیگر نیز من از گویندگانمان شنیدهام و میخواهم آنها را به عرضتان برسانم تا درباره آنها قضاوت نمایید، یکی از آنها که در مدح عمر میخواندند اینست:
245. انّ عمر بن الخطاب سراج اهل الجنّة (عمر بن خطاب چراغ اهل بهشت است).
بابویهی: آقای نوبختی من این جمله را برای شما تشریح میکنم و محتویات آن را در دیدگاهتان میگذارم تا ببینید که عقل سلیم میتواند آنها را باور کند یا نه.
بهشت از دو حال خارج نیست: یا روشن است و یا تاریک میباشد،
اگر بهشت روشن است که نیازی به چراغ ندارد مانند روز که روشنی چراغ در آن به کار نمیآید و وجودش در این هنگام لغو و بیفایده است.
و اگر فرض شود که بهشت تاریکست و نیاز به نور دارد، پس در این صورت اگر گفته شود که نور عمر چراغ اهل بهشت است به طوری که اگر او نباشد نوری وجود ندارد که آن را روشن کند بلکه تاریک خواهد ماند که در این صورت دو اشکال پیش میآید:
اوّلاً این گفتار مخالف با قرآن کریم است زیرا خداوند متعال انواری به
پیغمبران و مؤمنین عنایت کرده و در کتاب مجیدش از آنها خبر داده که در روز قیامت
نورافشانی میکنند، چنانکه میفرماید:
«یوْمَ لاَ یخْزِی اللهُ النَّبِی وَالَّذِینَ
آمَنُوا مَعَهُ نُورُهُمْ یسْعَى بَینَ أَیدِیهمْ وَبِأَیمَانِهِمْ یقُولُونَ
رَبَّنَا أَتْمِمْ لَنَا نُورَنَا وَاغْفِرْ لَنَا إِنَّكَ عَلَى كُلِّ شَیء
قَدِیرٌ» التحریم: 8.
«یوْمَ تَرَى الْمُؤْمِنِینَ وَالْمُؤْمِنَاتِ یسْعَى نُورُهُم بَینَ أَیدِیهِمْ وَبِأَیمَانِهِم» الحدید: 12.
«وَالَّذِینَ آمَنُوا بِاللهِ وَرُسُلِهِ أُولئِكَ هُمُ الصِّدِّیقُونَ وَالشُّهَدَاءُ عِندَ رَبِّهِمْ لَهُمْ أَجْرُهُمْ وَنُورُهُمْ» الحدید: 19.
آقای نوبختی این سه آیه شریفه و آیات اَمثال اینها نشان میدهند که مؤمنین و پیغمبر(ص) در روز قیامت از هر کدامشان نوری مخصوص ساطع است، و در پیش روی و به طرف راستشان نور افشانی میکنند.
نوبختی: آقای بابویهی این آیات شریفه چه مخالفتی با آن حدیث فوق دارند؟ توضیح بیشتری بدهید.
بابویهی: آقای نوبختی حدیثی که شما نقل کردید میگوید عمر چراغ اهل بهشت است، و چراغ را در جایی میبرند که تاریکی آنجا را از بین ببرد، پس اگر عمر چراغ بهشت باشد، میبایست جمیع خلق در آنجا بینور و در تاریکی باشند تا آنکه عمر به آنان نوربخشی نماید، و البته واضحست که آیات شریفهای که میگویند پیغمبر و مؤمنین منوّر به نورهایی هستند، با این حدیث سازش ندارند.
در نتیجه حدیثی که با کتاب خدا ضدیّت داشته باشد از درجه اعتبار ساقط و بایستی آن را به دیوار زد.
و ثانیاً صد و بیست و چهار هزار پیغمبر که پنج تن از آنان اولوالعزم میباشند جمیعشان در بهشت هستند به اضافه مؤمنین بیشمار و ملائکه و چنانچه عمر بن خطاب چراغ آنان باشد، لازم میآید که او از تمام انبیاء و اولیاء و ملائکه افضل باشد، و بر هر عوام بیسواد و چارواداری روشن است که این گفتار باطل بلکه کفر میباشد.
5. نوبختی: آقای بابویهی یکی دیگر از آن احادیثی که از گویندگانمان شنیدهام اینست:
246. انّ السکینة تنطق علی لسان عمر. و از جنابعالی میخواهم اولاً معنای این حدیث را و ثانیاً نظرتان را درباره آن بیان نمایید.
بابویهی: آقای نوبختی من عین این عبارت را ندیدم ولی به نظیر آن برخورد کردهام و آن اینست:
کنزالعمال جلد 11 صفحه 573 مینویسد: ان الله تعالی جعل الحق علی لسان عمر و قلبه.
آقای نوبختی به معنای حدیث اوّل توجه نمایید: سکینه به معنای وقار و طمأنینه و اطمینان قلب است، این صفت بسیار پُر ارج و سودمند میباشد، سکینه تأییدی است از تأییدات الهی که پیامبران را به آن تأیید و تقویت مینموده، چنانکه خداوند متعال پیغمبر(ص) را مورد عنایت خاصه خود قرار داده و به او سکینت عطا نموده که در این آیه شریفه میفرماید:
«إِلاَّ تَنصُرُوهُ فَقَدْ نَصَرَهُ اللهُ إِذْ أَخْرَجَهُ الَّذِینَ كَفَرُوا ثَانِی اثْنَینِ إِذْ هُمَا فِی الْغَارِ إِذْ یقُولُ لِصَاحِبِهِ لاَتَحْزَنْ إِنَّ اللهَ مَعَنَا فَأَنْزَلَ اللهُ سَكِینَتَهُ عَلَیهِ وَأَیدَهُ بِجُنُود لَمْ تَرَوْهَا» [290]
آقای نوبختی این آیه شریفه داستان اخراج کردن کفار پیغمبر(ص) را از مکه معظّمه بیان میفرماید،
خداوند متعال در چنین موقعیت خطرناک و وحشتآور، منّت بر آن حضرت گذارده و سکینت به او عطا کرده است.
آقای نوبختی هر کسی که این نعمت عُظمی به او داده شود با وقار میگردد، در نتیجه این چنین شخص تمام حرکات و سکنات او موزون، و زبان او معتدل نتیجتاً تمام سخنان و کلمات او از هر لغو و کذب و افتراء وهَجْو مبرّا و منزّه خواهد شد.
آقای نوبختی من سؤالی از شما میکنم: آیا عمر بالاتر بوده یا ابابکر؟
نوبختی: آقای بابویهی ما اهل تسنن ابابکر را بالاتر و او را خلیفه اول میدانیم، ابابکر کسی است که خود عمر نخستین فردی بود که با او بیعت کرده و مردم را درباره بیعت با او تشوق و تحریک مینمود.
بابویهی: آقای نوبختی حدیثی است درباره ابابکر علمائ شما اهل تسنّن آن را نقل کرده و آن اینست:
247. ابن قتیبه در کتاب «الامامه و السیاسه» جلد 1 طبع منشورات الشریف الرضی صفحه 33 مینویسد:
ثم ان ابابکر قام خطیبا فحمد الله و اثنی علیه ثم قال: ایها الناس.............. و ما انا الا کاحدکم فاذا رأیتمونی قد استقمت فاتبعونی و ان زغت فقوّمونی و اعلموا انّ لی شیطانا یعترینی احیانا فاذا ارأیتمونی غضبت فاجتنبونی الخ.
خلاصه ترجمه: ابابکر ایستاد به خطبه خواندن پس حمد و ثنا کرد خدا را...... سپس گفت ای مردم نیستم من مگر مانند یکی از شماها پس هنگامی که دیدید در راه راست هستم مرا پیروی کنید و اگر دیدید که از راه حق منحرف شدهام، مرا به راه راست برگردانید، و بدانید که از برای من شیطانی است که گاه و بیگاه مرا فرا میگیرد «احاطه میکند» پس اگر دیدید من غضبناک شدم، از من کنارهگیری کنید.
آقای نوبختی به نکاتی که از این حدیث به دست میآید توجه کنید:
اولاً ابوبکر در این گفتارش اقرار کرده است که شیطانی مخصوص او است و او را فریب میدهد و وی را از راه حق منحرف میکند. ثانیاً اعتراف ضمنی نموده به اینکه توانایی آن را ندارد که بر شیطان خود غلبه کند و بر او چیره شود و مخالفت او را نماید. و ثالثاً پس از انحراف و غالب شدن شیطان بر او، راه حق را به خودی خود تشخیص نمیدهد به دلیل آنکه از اصحاب استمداد کرده و از ایشان درخواست نوده که او را برخلافش آگاهی دهند و به راه حق هدایتش کنند.
نوبختی: آقای بابویهی بحث ما درباره عمر بود شما چرا حدیث ابابکر را برای ما خواندید؟
بابویهی: آقای نوبختی منظور من این بود که به شما بگویم ابابکری که از عمر افضل بوده، دارای یک چنین سکینتی نبوده است و گرنه شیطان بر او مسلط نمیشد، و از راه حق او را منحرف نمیکرد، پس چطور عمر میتواند دارای چنین سکینتی باشد، با آنکه رتبه او از ابوبکر پایینتر بوده به اضافه آنکه به طوری تندخوی و خشن و شرور بوئد که نفوس از او فرار میکردند. [291]
اضافه میکنم آقای نوبختی من در کتابهای شما مکرر برخورد کردهام به این جمله «لولا علیّ لهلک عمر» که در موارد بسیاری عمر این کلام را میگفته، این به جهت آنست که برای او پیشآمدهایی رخ میداده که نمیتوانسته وظیفه دینی خود را تشخیص دهد و برخلاف حکم میکرده و چون علی بن ابیطالب(ع) حکم واقعی را برای او بیان مینمود، او هم این جمله فوق را بر زبان جاری میکرد [292] پس اگر عمر دارای سکینت میبود چنین گرفتاریهایی برای او رخ نمیداد.
باز اضافه میکنم آقای نوبختی اگراین دو حدیث فوق صحیح بوده و پیغمبر(ص) چنین گفتاری درباره عمر گفته است، قطعاً هنگامی که عدّهای از صحابه به ابابکر اعتراض کردند و گفتند: چرا این چنین شخص «عمر بن خطاب» را برای ما خلیفه قرار دادی؟ در جواب ایشان دو حدیث را مطرح میکرده و دهان آنان را میبست، و حال آنکه هیچ مورّخی کوچکترین اشارهای به این موضوع ننموده است.
آقای نوبختی از مطالب فوق به این نتیجه میرسیم که حدیث دوم نیز مانند حدیث اوّل برخلاف واقع میباشد، زیرا آن کسی که زبان و قلبش با حق همراه است، هیچ گونه اخلاق رذیلهای در او وجود ندارد و فسادی در اعمال او رخنه نمیکند ولی رفتار و کردارهای عمر بن خطاب (آن طوری که مورخین نوشتهاند با این حدیث دوّم هم ضدیت دارند، تاریخ را بخوانید سپس قضاوت نمایید.