صفحه اصلی   ارتباط با ما

Top of Box
Login ورود کاربران
کلمه کاربری

رمز عبور


Bottom of Box
Top of Box
Statistics آمار بازدیدکنندگان کاربران آنلاین : 57
بازدید های امروز : 10,005
بازدید های دیروز : 15,448
کل بازدید ها : 45,650,632
بازدید از این صفحه : 7650
پر بازدید ترین روز : 1392/2/23
بیشترین بازدید : 41593
بیشترین کاربر آنلاین : 623
Bottom of Box
Top of Box
با قرار دادن لینـک و لـوگـوی ما در وب سـایت یا وبـلاگتان جـهت معرفی و تـشویق بـازدیـدکنندگان به بازدید از این سایت از اجـر معنوی آن بهره مند شوید
Logo of Monazere.ir
Bottom of Box
برای اضافه کردن این صفحه به لیست , ابتدا باید با کلمه کاربری و رمز عبور خود وارد سایت شوید

برنامه نویسی اختصاصی
هاست 50 مگابایت
یک دامنه ir
ریسپانسیو
قابلیت ارتقا


اطلاع ابابکر از خلافت علی بن ابیطالب

بابویهی: آقای نصرت‌آبادی و آقای نوبختی برای آن‌که شما مطمئئن شوید که ابابکر از خلافت علی بن ابیطالب کاملاً مطلع بوده، و در موارد بسیاری این موضوع را از پیغمبر شنیده بوده به احادیث ذیل توجه نمایید:

86. صحیح بخاری (طبع مطبعه الادبیه مصر) جلد 2 صفحه 183 باب مناقب علی بن ابیطالب می‌نویسد:

حدثنا محمد بن بشار حدثنا غندر حدثنا شعبه عن سعد قال سمعت ابراهیم بن سعد عن ابیه قال قال النبی صلی الله علیه و سلم لعلی اما ترضی ان تکون منی بمنزله هارون من موسی.

پیغمبر(ص) به علی بن ابیطالب فرمود: آیا نمی‌خواهی نسبت به من مانند هارون باشی نسبت به موسی.

87. قندوزی حنفی در کتاب خود «ینابیع المودة» صفحه 114 می‌نویسد:

فی تفسیر قوله تعالی: «یاأَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ وَأُولِی الاَْمْرِ مِنْكُمْ» [159]

في المناقب: في تفسير مجاهد: إن هذه الآية نزلت في أمير المؤمنين علي عليه السلام حين خلفه رسول الله صلى الله عليه واله وسلم بالمدينة فقال: يا رسول الله أتخلفني على النساء والصبيان ؟ فقال: أما ترضى أن تكون مني بمنزلة هارون من موسى حين قال موسىأخلفني في قومي وأصلح.

(خلاصه ترجمه حدیث) ذیل تفسیر این آیه شریفه: (ای مؤمنین اطاعت کنید خدا را و اطاعت کنید رسول را و اولیِ الامر از خودتان را) در کتاب «المناقب» از تفسیر «مجاهد» (نقل کرده) که این آیه شریفه درباره امیرالمؤمنین علیه السلام نازل شده است، آن وقتی که پیغمبر(ص) او را در مدینه به جای خود گذارده، علی(ع) گفت یا رسول الله آیا مرا به جای خود نصب نموده‌ای برای زنان و بچه‌ها، پیغمبر به او گفت مگر نمی‌خواهی نسبت به من مانند هارون نسبت به موسی باشی چنان که موسی به هارون گفت به جای من باش در میان قوم و اصلاح نما.

88. در کتاب «فرائد السمطین» جلد 1 صفحه 71 می‌نویسد:

..........عن البراء بن عازب، قال: كنا مع رسول الله صلى الله علیه واله وسلم فی سفر فنزلنا بغدیر خم فنودی فینا الصلاة جامعة، فكسح لرسول الله صلى الله علیه واله وسلم تحت شجرتین و صلى الظهر وأخذ بید علی علیه السلام فقال: ألستم تعلمون أنی أولى بالمؤمنین من أنفسهم ؟ قالوا: بلى. قال: ألستم تعلمون أنی أولى بكل مؤمن من نفسه ؟ قالوا: بلى. آخذا بید علی فقال لهم: من كنت مولاه فعلی مولاه، اللهم وال من والاه، وعاد من عاداه. قال: فلقیه عمر بن الخطاب رضى الله عنه فقال [ له ]: هنیئا لك یا ابن أبى طالب أصبحت وأمسیت مولى كل مؤمن ومؤمنة.

(خلاصه ترجمه حدیث) براء بن عازب می‌گوید: در سفری با رسول الله بودیم و در غدیر خم فرود آمدیم، ندایِ «الصلوة جامعه» داده شد، پیغمبر(ص) زیر درختانی که نظیف کردند نماز ظهر را به جای آورد سپس دست علی بن ابیطالب(ع) را گرفت و به مردم فرمود: شما که می‌دانید من اولی و سزاوارترم به همه مؤمنین از خود آنان؟ جواب دادند آری می‌دانیم، مجدداً دست علی(ع) را گرفت و عرض کرد بار الها هر کسی که من مولای او هستم، علی مولای او است، بارالها دوست بدار هر کسی را که او را دوست می‌دارد و دشمن بدار هر کسی را که با او دشمن است (براء بن عازب می‌گوید) پس از خاتمه کار، برخورد کرد عمر به علی(ع) و به او گفت: گوارا باد تو را ای پسر ابوطالب صبح کردی و شام کردی در حالی که مولای جمیع مؤمنین و مؤمنات می‌باشی.

بابویهی: آقای نصرت‌آبادی و آقای نوبختی از این قبیل احادیثی که به تعبیرهای مختلف و به بیانات گوناگون خلافت امیرالمؤمنین علیه السلام را اثبات می‌کنند، بسیار است، و من نمونه از آن‌ها را در بالا برای شما نقل کردم تا برای شما ثابت کنم که ابابکر از این موضوع کاملاً مطلع بوده و این‌که گفته است: (کاشکی این موضوع را از پیغمبر می‌پرسیدم) جز سالوس‌بازی و خدعه‌گری محمل دیگری ندارد همان طوری که در بالا اشاره نمودم.

نکته ششم: ابابکر در این گفتارش: (کاشکی از پیغمبر سؤال می‌کردم که انصار هم در امر خلافت سهم دارند یا نه؟) مکر و حیله ایست که بکار برده، زیرا همان طوری که در بالا یادآور شدیم، ابابکر و جمیع اصحاب همگی می دانستند که جز علی بن ابیطالب کس دیگری خلیفه پیغمبر نیست، و مانند آفتاب برای همه آنان این موضوع روشن بوده است، و اگر ابوبکر راستی دلسوز انصار می‌بود چرا در روز سقیفه بنی ساعده، ایشان را عقب شده و از خلافت آنان جلوگیری کرد با آن‌که می‌توانست انصار را نیز سهیم نماید.

نکته هفتم: از این گفتار ابوبکر نیز معلوم می‌شود که او حکم خلافت را نمی‌دانسته که آیا با اجماع مسلمین صورت می‌گیرد یا با نص و دستور پیغمبر و نیز آیا خلافت مخصوص به یک نفر است و یا آن‌که شرکت بردار می‌باشد؟ او در تمام این احکام حیران و شاک بوده، و کسی که احکام آن منصبی را که در دست گرفته است نمی‌داند نمی‌تواند جاینشین پیغمبر شود و زمام دین او را در اختیار بگیرد. بخوانید و قضاوت کنید.

نکته هشتم: ابابکر در این گفتارش بی‌تقوایی و فاسق بودن خود را ثابت کرده، زیرا چندین عمل منکری را مرتکب شده است که اظهار تأسف شدیدی نسبت به آن‌ها می‌نماید، یکی از‌ آن‌ها هجوم آوردن به خانه علی بن ابیطالب برای بیعت گیری، و دیگری سوزاندن مردی به نام «فجاءة» و یکی دیگر رها کردن اشعث بن قیس را با آن‌که به نظر او این مرد مهدور الدم و واجب القتل بوده.

ابابکر می‌دانسته که این اعمال خلاف شرع و حرام است و با این وصف ان‌ها را انجام داده، و به همین جهت است که اظهار ناراحتی درباره آنها نموده، و در این صورت فاسق بودن او ثابت می‌شود و شخص فاسق اگرچه فرضاً شرایط دیگر خلافت را دارا باشد، خلیفه شدن او به هیچ وجه جایز نیست، زیرا خلیفه هر پیغمبر آن کسی است که دین آن پیغمبر را حفاظت می‌کند، و امت او را از ضلالت و گمراهی نگهداری می‌نماید.

و چنان‌چه خلیفه‌ای خود مرتکب گناهان کبیره باشد، خواهی ناخواه با این اعمالش دین آن پیغمبر را از بین می‌برد، و امت او به پیروی این خلیفه از هیچ گناه و معصیتی روی گردان نمی‌شوند.

و کسی خیال نکند که این چنین گناهان با صرف پشیمانی و توبه زبانی بخشوده می‌شود، زیرا این گناهان محفوف به حقوق الناس است و تا آن حقوق ادا نشود توبه قبول نمی‌شود.

مثلاً یکی از گناهان ابابکر که هجوم آوردن به خانه دختر پیغمبر است، چگونه بخشوده شود، در صورتی که فاطمه(ع) با حالت خشم و غضب بر ابابکر از دنیا رفت و به او فرمود در هر نمازی که می‌خوانم به تو نفرین می‌کنم و پیغمبر(ص) فرموده است که سخط و غضب فاطمه از غضب من است ـ چنان که در حدیث شماره ـ 79ـ این موضوع گفته شد. مراجعه شود.

و نیز یکی دیگر از گناهان نابخشودنی ابابکر سوزاندن یک نفر مسلمان به نام «فجاءه» هر چند فاسق بوده است [160] زیرا سوزاندن در اسلام جایز نیست.

بخشودن اشعث بن قیس نیز یکی از خلاف‌هایی بوده است که ابابکر (بنا به گفته خودش) مرتکب شده، برخی از شعراء عرب در مذمت ابابکر نسبت به این عملش اشعاری سروده‌اند. [161]

 

[159]. النساء: 59.

[160]. قضیه سوزاندن «فجاءه» از این قرار است: مردی از طایفه بنی سلیم به نام «فجاءه» نزد ابابکر آمد و به او گفت من شخصی هستم مسلمان و می‌خواهم با کفار جهاد کنم، به من مرکب و سلاح و زاد سفر بده، ابابکر او را مجهّز کرد، فجاءه حرکت کرد و با او بود مردی از طایفه بنی شرید به نام «نجبه» در بین راه‌ها به هر کس که برخورد می‌کردند، خواه مسلمان و یا کافر راه را بر او می‌بستند و اموالشان را به غارت می‌بردند و اگر مقاومت می‌نمود او را می‌کشتند.

این واقعه به ابابکر گزارش شد، او به «طریفة بن حاجز» نوشت، این دشمن خدا فجاءه گمان می‌کند مسلمانست، امده نزد من و بر علیه مرتدّین و کفار درخواست نیرو کرده، منهم او را مسلّح نمودم، پس از آن به من خبر قطعی رسیده که این مرد در جادّه‌ها راهزنی می‌کند اموال مردم را می‌برد و هر کس تسلیم او نشود او را می‌کشد، تو با یارانت به جانب او بروید، یا او را بکشید و یا دستگیر کرده نزد من بیاورید.

چون طریفه واطرافیانش با او روبو شدند، میانشان زد و خورد شدیدی واقع شد و نجیه کشته شد، فجاءه چون جدیّت مسلمین را بدید به طریفه گفت تو اولویّت بر من نداری زیرا تو از طرف ابابکر امیری و من نیز از جانب او امیر می‌باشم، طریفه در جواب او گفت اگر راست می‌گویی سلاحت را بینداز و با یک‌دیگر نزد ابوبک برویم هنگامی که بر ابابکر وارد شدند، ابابکر به طر یفه دستور داد که فجاءه را در بقیع برده و با آتش بسوزاند، طریفه او را به جانب مصلی برد، آتشی با هیزم برافروخت و او را کت بسته در آتش انداخت و بسوزاند. با آن‌که سوزاندن در اسلام نیست چنان‌که صحیح بخاری در جلد 2 کتاب الجهاد و السیر باب: لایعذب بعذاب الله می‌نویسد (89) عن ابی هریرة رضی الله عنه انه قال بعثنا رسول الله فی بعث فقال ان وجدتم فلاناً و فلاناً فاحرقوهما بالنار ثم قال رسول الله(ص) حین اردنا الخروج انی امرتکم ان تحرقوا فلاناً و فلاناً و ان النار لایعذب بها الا الله فان وجدتموها فاقتلوهما. یعنی ابوهریره می‌گوید: پیغمبر(ص) ما را با لشگری برای جنگ اعزام کرد و فرمود هرگاه فلانی و فلانی را پیدا کردید با آتش بسوزانید و هنگامی که خواستم حرکت کنیم فرمود من شما را امر به سوزاندن نمودم لیکن عذاب نمی‌کند به آتش مگر خداوند پس اگر آن دو نفر را یافتید آنان را بکشید (یعنی نسوزانید).

[161]. قضیه اشعث بن قیس به طوری که مورخین نوشته‌اند (به طور خلاصه) این چنین است:

بعد از آن‌که اشعث مرتد شد و گناهانی را مرتکب گردید و با افرادی از مسلمین بجنگید، او را دستگیر نمودند، و نزد ابابکر آوردند، هنگامی که با او روبرو شد ابابکر به او گفت: من چگونه ترا مجازات کنم با آن اعمالی که مرتکب شده‌ای، اشعث در جواب او گفت: من از تو خواستارم که بر من منت بگذاری و مرا از شمشیر برهانی و خواهر ترا به من تزویج کنی، برای آن‌که من برگشت کردم و مسلمان شدم، ابابکر به او جواب داد: قبول کردم و خواهرش «ام فروه» را به زناشویی اشعث درآورد، پس اشعث با شمشی برهنه وارد بازار شترفروشان شده و به هر شتری که برخورد می‌کرد رگ پشت پای آن را می‌بُرید، مردم فریاد می‌زدند که اشعث کافر شد، اشعث شمشیر خود را افکند و گفت سوگند به خدا که من کافر نشدم، لیکن این مردم «ابابکر» خواهرش را به نکاح من درآورده. و اگر ما در شهر خودمان بودیم ولیمه آن چیز دیگری می‌بود. (سپس فریاد برآورد) ای اهل مدینه بخورید، ای صاحبان شتر پول شترتان را بگیرید.

اصبغ بن حرمله لیثی در مذمت و نکوهش ابوبکر این اشعار را سروده است:

اتیت بکندیّ قد ارتدّ و انتهی الی غایة من نکث میثاقه کفوا
فکان ثواب النکث احیاء نفسه و کان ثواب الکفر تزویجه البکرا
و لوانه یأبی علیک نکاحها و ترویجها منه لامهریة مهرا
و لوانه رام الزیادة مثلها لا نکحته عشرا و اتبعته عشرا
فق لابی بکر لقد شنت بعدها قریشا و اخملت النباهة و الذکرا
اما کان فی تیم بن مرة واحسد تزوجه لولا اردت به الفخرا
و لو کنت لمّا ان اتاک قتلته لا حرزتها ذکرا و قدمتها زخرا
فاضحی یُری ما قد فعلت فریضة علیک فلا حمدا حویت و لا اجرا

خلاصه ترجمه اشعار بالا: ای ابابکر اشعث کندی را آوردی و حال آن‌که او مرتد شده و چنان پیمان شکنی کرده که به کفر رسانده است (لیکن) جزای پیمان شکنی او زنده نگه داشتن شد، و پاداش کفرش ازدواج خواهرت گردید و اگر جنان‌چه اشعث از ازدواج امتناع می‌نمود خودت مهریّه او را می‌دادی، و اگر درخواست زیادی می‌کرد بیست برابر آن را کابین می‌نمودی. بگو به ابابکر که قریش را رسوا کردی، ناموری و بزرگواری را از بین بردی، آیا در قبیله تیم مردی نبود که با او وصلت کنی؟ جز آن‌که به وصلت با اشعث افتخار نمودی، اگر اشعث را کشته بودی به شُهرت تو افزوده شده، و ثوابی را پیش فرستاده بودی، پس این کردار تو (با اشعث) نشان می‌دهد که نه ستاشی را به دست آوردی و نه پاداشی.