23. ثم اللّباس: استعدى زياد بن شدّاد الحارثي الخ چون آنچه را ابن دأب در اینجا نقل کرده است خالی از غلق نبود لهذا از آن صرف نظر کرده و مشابه آن را از نهج البلاغه نقل میکنم: [392]
قال له العلاء يا امير المؤمنين اشكوا اليك اخي عاصم بن زياد، قال و ماله؟ قال لبس العباءة و تخلى من الدنيا. قال علي به. فلما جاء قال: يا عدي نفسه لقد استهام بك الخبيث، اما رحمت اهلك وولدك. اترى الله احل لك الطيبات و هو يكره ان تاخذها؟ انت اهون على الله من ذلك. قال: يا امير المؤمنين هذا انت في خشونة ملبسك و جشونة ماكلك. قال: ويحك اني لست كانت، ان الله فرض على ائمة الحق ان يقدروا انفسهم بضعفة الناس كيلا يتبيغ بالفقير فقره.
علاء به آن حضرت عرض کرد: یا امیرالمؤمنین از برادرم «عاصم بن زیاد» شکایت میکنم، حضرت فرمود: برای چه؟ گفت: گالیمی پوشیده و از دنیا دوری گزیده، فرمود: او را نزد من بیاورید، چون آمد حضرت فرمود: ای دشمنک خود، شیطان ناپاک خواسته ترا سرگردان کند، آیا به زن و فرزندت رحم نکردی، آیا چنین میپنداری که خداوند برای تو چیزهای پاک و پاکیزه را حلال کرده، ولی کراهت دارد و نمیخواهد که تو از آنها بهرهمند گردی؟
«قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِینَةَ اللهِ الَّتِی أَخْرَجَ لِعِبَادِهِ وَالطَّیبَاتِ مِنَ الرِّزْقِ» [393]
تو پستتری از اینکه خداوند نعمتی را به تو حلال کند و نخواهد که از آن بهره بری!
عاصم عرض کرد: یا امیرالمؤمنین این کار من مانند کار تو است که در لباس زبر و خشن و خوراک سخت و بیمزه سر میکنی. حضرت فرمود: وای بر تو، من مانند تو نیستم، زیرا خدای تعالی بر امامان حق واجب گردانیده که خود را با مردمان تنگدست برابر و مساوی نمایند تا اینکه فقر و تنگدستی آنان را پریشان نکند و از جای نَکَند.
تأیید میکند گفتار فوق را آنچه ذیل صفت ششم گفته شد مراجعه شود.