صفحه اصلی   ارتباط با ما

Top of Box
Login ورود کاربران
کلمه کاربری

رمز عبور


Bottom of Box
Top of Box
Statistics آمار بازدیدکنندگان کاربران آنلاین : 1
بازدید های امروز : 5,496
بازدید های دیروز : 36,928
کل بازدید ها : 42,960,578
بازدید از این صفحه : 5009
پر بازدید ترین روز : 1392/2/23
بیشترین بازدید : 101023
بیشترین کاربر آنلاین : 623
Bottom of Box
Top of Box
با قرار دادن لینـک و لـوگـوی ما در وب سـایت یا وبـلاگتان جـهت معرفی و تـشویق بـازدیـدکنندگان به بازدید از این سایت از اجـر معنوی آن بهره مند شوید
Logo of Monazere.ir
Bottom of Box
برای اضافه کردن این صفحه به لیست , ابتدا باید با کلمه کاربری و رمز عبور خود وارد سایت شوید

برنامه نویسی اختصاصی
هاست 50 مگابایت
یک دامنه ir
ریسپانسیو
قابلیت ارتقا


هر زمانی اقتضاء خاصّی دارد

گردش ایام مغیّر مقتضیات است، یعنی همان طوری که فلک می‌گردد و زمان جدیدی به ظهور و به روز می‌رسد، این زمان حاضر اقتضاء پیشین خود را از دست می‌دهد و در اموری به وظائف تازه‌ای موظّف می‌کند.

با عبارت دیگر بگویم دست قضاء و قدر در هر ظرفی از زمان مقدّراتی را برای آفریدگان در نظر می‌گیرد و تصویب می‌نماید که در عصر پیشین خود وجود نداشته و حوادثی را به وجود می‌آورد که پیش از آن، اثری از آن‌ها نبوده است.

نتیجتاً در هر عصری از اعصار یک سلسله تکالیفی حادث می‌شود که مکلّفین قبل به آن موظّف نبوده‌اند.

آقای نصرت‌آبادی ائمّه ما علیهم السلام هر کدام در زمان خود به حسب مقتضیات آن عصر، وظیفه خاصی را داشته‌اند که بایستی به ان عمل نمایند:

امیرالمؤمنین علیه السلام می‌بایست پس از پیغمبر در مقابل خلفائی که منصب او را در دست گرفته‌اند صبر کند و با انان نجنگد بلکه تا اندازه‌ای در امورات ایشان دخالت نموده و آنان را در مشکلاتی راهنمایی کند (چنان‌که در مباحث گذشته به آن اشاره نمودیم)، ولی بایستی با سه فرقه ناکثین، قاسطین و مارقین بجنگد.

ولی امام حسن علیه السلام مقتضای عصر او با زمان پدر بزرگوارش تفاوت بسیاری داشته که می‌بایست دست روی دست بگذارد و با معاویه طاغیه صلح کند که یکی از مصالح منظوره آن، رفع خطر از شیعیان و ابقاء آنان بوده است.

و چون نوبت به امام حسین علیه السلام رسید میان زمان او با زمان برادر بزرگوارش تفاوت بسیاری پیدا کرده و لباس دیگری را در بر نموده، زیرا او معاصر با یزیدی شد که هم کُوس خلافت پیغمبر را می‌زد و هم از هیچ فحشاء و منکری روی‌گردان نبود (که این‌جا گنجایش شرح آن‌ها را ندارد) و چنان آن پدر «معاویه» و این پسر «یزید» موضوع خلافت را بر جامعه آن روز ملتبس و مشتبه کرده بودند که امر جانشینی پیغمبر را با ارتکاب هیچ منکری منافات نمی‌دیدند، و چیزی باقی نمانده بود که آثار دین به کلی محو شود و حقیقت اسلام از بین برود (چنان‌که شهادت سبط پیغمبر(ص) و قتل عام مدینه [349] سند جنایت آن شقی بوده).

یزید تصمیم گرفت که وصی سوم پیغمبر(ص) یعنی امام حسین(ع) را تابع خود کند و از او بیعت بگیرد و چون آن حضرت می‌دانست که مسالمت با یزید سبب نابودی احکام و حدود شرعیه و پایمال کردن نوامیس اسلامیه می‌شود، وظیفه خود در آن دید که دست بیعت به او ندهد و حتی از خون خود هم بگذرد و با این عملش به دنیا اعلام کرد که یزید افتراء به رسول الله(ص) زده و خلیفه و جانشین او نیست و با مظلومیت خویش بنیاد خاندان معاویه را بر باد داد و بطلان آن‌ها را بر تمام طبقات مردم آن عصر و زمان‌های آینده «الی الآن» آشکارا نمود و حجّت بر جمیع مسلمین جهان تمام کرد که یزید طاغیه زمانست که سبط رسول الله(ص) و سید شباب اهل جنت را می‌کشد. «وَسَیعْلَمُ الَّذِینَ ظَلَمُوا أَی مُنقَلَب ینقَلِبُونَ» الشعراء: 227.

و بر همین قیاس است تکالیف ائمه دیگر (و جای شرح و بسط آن‌ها نیست) که هر کدام بر حسب اقتضاء زمان و شرایط و موانع آن، وظائف خاصی را عُهده‌دار شدند و به طوری مخصوص آن‌ها را ادا کرده و حق را به دنیا اعلام نمودند.

تا آن که چون نوبت به امام دوازدهمین علیه السلام رسید، به سبب مصالح و حکمت‌هایی که بیان آن‌ها به طول می‌انجامد، خداوند او را از دیدگان پنهان کرد تا وقتی که زمان مقتضای خود را عوض کند و قابلیت دیگری را به خود بگیرد تا در نتیجه اجازه ظهور به حضرتش داده شود و او هم به وظیفه خاصی موظّف می‌گردد که هیچ یک از اجداد طاهرینش به آن مکلف نبوده‌اند که غلبه دادن دین اسلام باشد بر تمام ادیان جهان و نابود کردن جمیع آن‌ها.

و این موضوع مهمّ وعده‌ایست الهی که تخلف بردار نیست و تاکنون تحقق پیدا نکرده و لباس وجود را در بر ننموده است، چنان‌که در کتاب کریمست:

«هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَى وَدِینِ الْحَقِّ لِیظْهِرَهُ عَلَى الدِّینِ كُلِّهِ وَلَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ» التوبه: 33.

«وَنُرِیدُ أَن نَّمُنَّ عَلَى الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الاَْرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوَارِثِینَ» القصص: 5.

شیخ محمد نصرت‌آبادی: آقای بابویهی من نمی‌دانم چگونه از شما تشکر کنم که با این عبارت مختصرتان مشکل مرا حلّ نموده و جواب نافعی به این‌جانب دادید به اضافه آن‌که مطالب دیگری نیز در این خلال برایمان واضح گردید شکر الله سعیکم.

بابویهی: آقای نصرت‌آبادی شما به نیابت استاد جرداق ایرادی را مطرح کردید و من هم این جواب فوق را غائبانه به ایشان دادم و و با این جملات کوتاه به آن استاد بشارت می‌دهم که در هر عصری همانند علی علیه السلام بوده و خواهد بود، و منتظر علی زمان حاضر باشید که با همان ذوالفقار خواهد آمد. فانتظروا انی معکم من المنتظرین .

 

[349] . بابویهی: آقای نصرت‌آبادی و آقای نوبختی شرح شهادت سید الشهداء سبط رسول الله(ص) امام حسین علیه السلام مسأله‌ای نیست که در این مبحث ما بگنجد، و به همین جهت از ورود در آن خودداری می‌کنیم، ولی آن قدر بدانید که این شجره ملعونه و ایادی خائنه امویّه دست به جنایاتی زدند که ملت اسلام را در نظر ملل جهان رو سیاه کردند و زبان آنان را به طعن مسلمین گشودند و مسلمانان را وحشی به دنیا معرفی نمودند که اهل بیت پیغمبر خود را می‌کشند و ذراری او را اسیر بیابان‌ها می‌کنند، ولی لعنت ابدی را بر خود و اعقابشان به جای گذاردند.

ابن اثیر در تاریخ خود ج 3 ص 301 می‌نویسد: در آن شبی که «امام» حسین کشته شد، شنیدند که ندا کننده‌ای می‌گوید:

ایّها القاتلون جهلاً حسینا                    ابشر و ابا لا لعذاب و التنکیل

کل اهل السماء یدعو علیکم                من نبی و ملائک و قبیل

قد لعنتم علی لسان ابن داو                 دو موسی و صاحب الانجیل

قتل عام مدینه «وقعه حَرّه»

در 27 ذیحجه سال 63 هجری حادثه «حرّه» (که موضعی است خارج مدینه) رُخ داد و من خلاصه و فشرده ترجمه آن را از کتاب «الامامه و السیاسه» ابن قتیبه نقل می‌کنم:

یزید بن معاویه پس از مردن پدرش به عامل مدینه «خالد بن حَکَم» و به قولی «ولید بن عتبه بن ابی سفیان» نوشت که خلافت به من منتقل گردید، پس تو از اهالی مدینه برای من بیعت بگیر و بایستی اولین کسانی که بیعت می‌کنند: حسین «بن علی(ع)»، عبدالله بن زبیر، ابن عباس، عبدالله بن عمر و عبدالله بن جعفر باشند و پیمان محکمی از آنان بگیر.

چون نامه به خالد بن حَکَم رسید، بسیار ناراحت گردید و مروان بن حَکَم را احضار نموده و با او در این باره مشورت کرد، مروان به او گفت: این نامه مرا پنهان کن و این افرادی را که یزید دستور بیعت ایشان داده است حاضر کن و از آنان بیعت بگیرد پیش از آن که این موضوع نامه فاش شود که بعد از او بیعت نخواهند نمود.

خالد این جماعت را احضار کرد و پیشنهاد بیعت به ایشان نمود، ولی حسین «بن علی(ع)» امتناع کرد و از نزد او خارج شد و به سوی مکه رهسپار گردید و چون خالد از خروج او مطلع شد دستور تعقیب او را بداد و هر قدر کوشش کردند او را نیافتند.

در این میان یزید خالد بن حَکَم را از حکومت خلع کرد و به جای او «عثمان بن محمد بن ابی سفیان ثقفی» را نصب نمود و میان این عثمان و اهل مدینه گفتگوهای غلیظ و شدیدی ردّ و بدل گردید، و او هم به یزید گزارش داد یزید هم متقابلاً نامه‌ای برای او فرستاد، و دستورداد که آن را بر اهل مدینه بخواند و مضمون آن چنین بوده: سوگند به خدا که من شماها را پایمال می‌کنم به طوری که جز نام چیز دیگری از شما به جای نماند مانند قوم عاد و ثمود.

عثمان ثقفی نامه یزید را بر مردم مدینه قرائت کرد، در نتیجه ایشان هم مُصمّم بر مخالفت و مبارزه اوش دند، و نخست روسای بنی امیه را از شهر اخراج نمودند و سپس راه‌های ورود در شهر را خندق کندند و چون این خبر به یزید رسید، لشگر انبوهی از اهل شام تشکیل داد که ده هزار شتر زاد و توشه آن‌ها را حمل می‌نمود و به سرکردگی «مسلم بن عقبه» به سوی مدینه اعزام کرد.

از سفارش‌های اکیدی که به او نمود آن که بکوش تا دست به عبدالله بن زبیر پیدا کنی و چنان‌چه اهل مدینه از تو جلوگیری کردند تا سه روز آن‌ها را قتل و غارت کن.

هنگامی که لشگر شام به مدینه رسید آن را محاصره کردند و با آن‌که اهل مدینه تمام راه‌های ورود در شهر را خندق کنده بودند ولی مروان مکر و حیله‌آی به کار بُرد و اهالی را فریب داده و در نتیجه یکی از راه‌ها را باز نموده و لشکر را وارد مدینه کرد و یورش برپا شد و قتل و غارت سرگرفت، بر صغیر و کبیر و بر زن باردار و بر طفل شیرخوار رحم نکردند و از تجاوز بر نوامیس دریغ ننمودند.

ابن قتیبه می‌گوید: سربازی به خانه یکی از اصحاب پیغمبر(ص) به نام «ابی کیشه انصاری» وارد شد که زن او تازه زا و طفل خود را شیر می‌داد این مرد از آن زن درخواست اموال کرد، او در جوابش گفت من از زنانی هستم که با پیغمبر(ص) بیعت کرده‌ام و مال و اموالی هم ندارم آن مرد شقی طفل شیرخوار او را از زیر پستان مادر بگرفت و چنان او را بر دیوار زد که مغزش متلاشی گردید و هنوز از خانه بیرون نرفته بود که نیمی از صورتش سیاه شده و ضرب المَثَل مردم گردید.

این قتل و غارت نامردانه ادامه یافت تا آن‌که هشتاد نفر از صحابه پیغمبر(ص) کشته شد و از طایفه قریش و انصار هفتصد نفر و از سایر قبایل عرب و موالی ده هزار نفر به قتل رسید.

چون کار جنگ به پایان رسید، سر کرده لشکر «مسلم بن عقبه» نامه‌ای به یزید نوشت و از مدینه خارج شده و به جانب مکه حرکت نمود و در بین راه مرگ او سر رسید و بمُرد.

ابن قتیبه می‌گوید: زنی بود کنیز یزید بن عبدالله بن زمعه و چون از حالات این سرلشگر باخبر بود از پی لشکر حرکت می‌نمود و منتظر مرگ او بود و چون مسلم جان سپرد و در جنب کوهی او را دفن کردند، این زن پنهانی برفت و قبر او را نبش نمود و به لحد رسید، ناگاه دید مار بزرگ سیاهی بر گردن او پیچیده و دهانش را باز کرده این زن وحشت زده به عقب برگشت و در همان جا بماند تا آن‌که مار از او جدا گردید، پس جسد او را بیرون آورده و به داری آویخت و مردم که آن را می‌دیدند سنگبارانش می‌کردند.