صفحه اصلی   ارتباط با ما

Top of Box
Login ورود کاربران
کلمه کاربری

رمز عبور


Bottom of Box
Top of Box
Statistics آمار بازدیدکنندگان کاربران آنلاین : 41
بازدید های امروز : 25,330
بازدید های دیروز : 36,120
کل بازدید ها : 42,943,484
بازدید از این صفحه : 8739
پر بازدید ترین روز : 1392/2/23
بیشترین بازدید : 101023
بیشترین کاربر آنلاین : 623
Bottom of Box
Top of Box
با قرار دادن لینـک و لـوگـوی ما در وب سـایت یا وبـلاگتان جـهت معرفی و تـشویق بـازدیـدکنندگان به بازدید از این سایت از اجـر معنوی آن بهره مند شوید
Logo of Monazere.ir
Bottom of Box
برای اضافه کردن این صفحه به لیست , ابتدا باید با کلمه کاربری و رمز عبور خود وارد سایت شوید

برنامه نویسی اختصاصی
هاست 50 مگابایت
یک دامنه ir
ریسپانسیو
قابلیت ارتقا


خانه فاطمه و تهدید کردن عمر به سوزاندن آن با اهلش

بابویهی: آقای نصرت‌آبادی و آقای نوبختی موضوع هجوم آوردن به خانه دختر پیغمبر(ص) را که در اول مبحث گوشزد شما کردم، اینک می‌خواهم دلیل‌های آن را از کتب اهل تسنن برایتان نقل کنم، به آن ها توجه نمایید:

79. ابن قتبة در کتاب خود « الامامة و السیاسة» غیر محشتی (معروف به تاریخ الخلفاء) جلد 1 صفحه 12 می‌نویسد:

وإن أبابكر تفقد قوماً تخلفوا عن بيعته عند علي كرم الله وجهه، فبعث إليهم عمر، فجاء فناداهم وهم في دار علي، فأبوا أن يخرجوا، فدعا بالحطب وقال: والذي نفس عمر بيده لتخرجن أو لاحرقنها على من فيها، فقيل له: يا أبا حفص، إن فيها فاطمة ؟ فقال: وإن ! فخرجوا فبايعوا إلاّ علياً، فإنه زعم أنه قال: حلفت أن لا أخرج ولا أضع ثوبي على عاتقي حتى أجمع القرآن، فوقفت فاطمة رضي الله عنها على بابها، فقالت: لا عهد لي بقوم حضروا أسوأ محضر منكم، تركتم رسول الله (صلى الله عليه وآله وسلم) جنازة بين أيدينا وقطعتم أمركم بينكم لم تستأمرونا ولم تردوا لنا حقاً.

فأتى عمر أبابكر، فقال له: ألا تأخذ هذا المتخلف عنك بالبيعة ؟ فقال أبو بكر لقنفذ وهو مولى له: اذهب فادع لي علياً، قال: فذهب إلى علي، فقال له: ما حاجتك ؟ فقال: يدعوك خليفة رسول الله، فقال علي: لسريع ما كذبتم على رسول الله (صلى الله عليه وآله وسلم)، فرجع فأبلغ الرسالة، قال: فبكى أبوبكر طويلاً، فقال عمر الثانية: لا تمهل هذا المتخلف عنك بالبيعة ! فقال أبوبكر لقنفذ: عد إليه فقل له: خليفة رسول الله يدعوك لتبايع، فجاءه قنفذ، فأدى ما أمر به، فرفع علي صوته، فقال: سبحان الله لقد ادعى ما ليس له، فرجع قنفذ فأبلغ الرسالة، فبكى أبوبكر طويلاً، ثم قام عمر فمشى معه جماعة حتى أتوا باب فاطمة، فدقوا الباب، فلما سمعت أصواتهم نادت بأعلى صوتها: يا أبت يا رسول الله، ماذا لقينا بعدك من ابن الخطاب وابن أبي قحافة ؟! فلما سمع القوم صوتها وبكاءها انصرفوا باكين وكادت قلوبهم تنصدع وأكبادهم تنفطر، وبقي عمر ومعه قوم، فأخرجوا عليا فمضوا به إلى أبي بكر، فقالوا له: بايع، فقال: إن أنا لم أفعل فمه ؟ قالوا: إذاً والله الذي لا إله إلاّ هو نضرب عنقك، فقال: إذاً تقتلون عبد الله وأخا رسول الله، فقال عمر: أما عبد الله فنعم، وأما أخا رسوله فلا، وأبو بكر ساكت لا يتكلم، فقال عمر: ألا تأمر فيه بأمرك ؟ فقال: لا أكرهه على شيء ما كانت فاطمة إلى جنبه، فلحق علي بقبر رسول الله (صلى الله عليه وآله وسلم) يصيح ويبكي وينادي: يا ابن أم، إن القوم استضعفوني وكادوا يقتلونني فقال عمر لابي بكر: انطلق بنا إلى فاطمة، فإنا قد أغضبناها، فانطلقا جميعا فاستأذنا على فاطمة فلم تأذن لهما، فأتيا علياً فكلماه، فأدخلهما عليها، فلما قعدا عندها حولت وجهها إلى الحائط، فسلّما عليها فلم ترد عليهما السلام، فتكلم أبو بكر، فقال: يا حبيبة رسول الله، والله إن قرابة رسول الله أحب إليَّ من قرابتي، وإنك لاحب إليَّ من عائشة ابنتي، ولوددت يوم مات أبوك أني مت ولا أبقى بعده، أفتراني أعرفك وأعرف فضلك وشرفك وامنع حقك وميراثك من رسول الله، إلا أني سمعت أباك رسول الله (صلى الله عليه وآله وسلم) يقول: «لا نُورَّث، ما تركناه فهو صدقة».

فقالت: أرأيتكما إن حدثتكما حديثاً عن رسول الله (صلى الله عليه وآله وسلم) تعرفانه وتفعلان به ؟ قالا: نعم، فقالت: نشدتكما الله ألم تسمعا رسول الله يقول: « رضا فاطمة من رضاي وسخط فاطمة من سخطي، فمن أحب فاطمة ابنتي فقد أحبني ومن أرضى فاطمة فقد أرضاني ومن أسخط فاطمة فقد أسخطني» ؟ قالا: نعم سمعناه من رسول الله (صلى الله عليه وآله وسلم)، قالت: فإني أشهد الله وملائكته أنكما أسخطتماني وما أرضيتماني، ولئن لقيت النبي لاشكونكما إليه.

فقال أبو بكر: أنا عائذ بالله من سخطه وسخطك يا فاطمة، ثم انتحب أبوبكر يبكي حتى كادت نفسه أن تزهق، وهي تقول: والله لادعون الله عليك في كل صلاة أصلّيها، ثم خرج باکیا الحدیث:

(ترجمه به طور خلاصه): ابابکر افرادی را که از بیعت با او تخلف کرده بودند جستجو نمود، و آنان را نزد علی بن ابی‌طالب یافت، پس عمر را به سوی ایشان فرستاد، عمر به درب خانه علی رفته و آن افراد را برای بیعت با ابارک طلبید، ایشان مخالفت کردند، عمر دستور داد هیزم بیاورند، و گفت سوگند به آن کسی که جان عمر در دست او است: اگر ایشان از خانه بیرون نیایند، خانه را با اهلش آتش خواهم زد (بعضی از همراهانش به او گفتند):

ای عمر فاطمه در این خانه می‌باشد، او در جواب گفت: هر چند که فاطمه در خانه باشد، این گروه از خانه خارج شدند، و با ابابکر بیعت کردند. مگر علی بن ابیطالب که سوگند یاد کرده بوده که از خانه بیرون نیاید و عبا بر دوش ننهد، تا آن‌که قرآن را جمع‌آوری کند،

(در این هنگام) فاطمه رضی الله عنها پشت در آمده، و گفت: من تا به حال ندیده‌ام گروهی را بدتر از شماها که چنین مجلس سویی را تشکیل داده‌اید، جنازه پیغمبری را در پیش روی ما گذاشته، و امر خلافت را برای خودتان تثبیت نمودید، و با مادر این امر شورا نکردید، و حق ما را به ما برنگداندید؟ عمر آمد نزد ابابکر و به او گفت: آیا از این کسی که تخلف نموده (علی بن ابیطالب) بیعت نمی‌گیری؟

ابوبکر به نوکر خود قنفذ گفت: برو و علی را به نزد من بطلب، قنفذ رفت و پیغام را رساند، علی به او گفت: چه زود بر پیغمبر دروغ بستید، قنفذ برگشت و گفتار علی را رساند، ابوبکر بسیار گریست، مجدداً عمر به او گفت: به علی مهلت نده، باز ابوبکر به قنفذ گفت: برو نزد علی و بگو خلیفه پیغمبر ترا می‌طلبد که با او بیعت کنی، چون قنفذ آمد و پیام او را آورد، علی بن ابیطالب با صدای بلند گفت: سبحان الله، ابابکر چیزی را ادعا می‌کند که حق او نیست، پس قنفذ برگشت و گفتار علی را به ابابکر رسانید، باز او به گریه درآمد، در این هنگام عمر به خطاب با گروهی امدند به در خانه فاطمه و درب را کوبیدند، و چون فا طمه صدای آنان را شنید، با صدای بلند ندا در داد: ای پدر ای رسول الله، ما بعد از تو چه ناگواری‌هایی که از پسر خطاب و از پسر ابی قحافه دیدیم.

هنگامی که این گروه صدا و گریه فاطمه را شنیدند، گریه کنان برگشتند، به طوری که نزدیک بود دلهایشان پاره و جگرهایشان دریده شود، عمر و برخی از آنان به جای ماندند، و علی بن ابیطالب را از خانه بیرون آوردند، و به جانب ابوبکر بردند، و به او گفتند بیعت کن، علی به ایشان گفت: اگر بیعت نکنم چه می‌شود؟ گفتند: به خدا سوگند به آن خدایی که جز او خدا نیست گردنت را می‌زنیم، علی به آنان گفت: اگر مرا بکشید، هم بنده خدا را کشته‌اید، و هم برادر رسول خدا را، عمر گفت: اما بنده خدا بودن ترا قبول داریم، ولی برادر بودنت را با پیغمبر قبول نداریم، ابوبکر در این میان ساکت بود، عمر به او گفت: امر خود را درباره علی عملی نمی‌کنی؟ ابابکر گفت: تا فاطمه نزد او است من او را مجبور به بیعت نمی‌کنم.

پس علی به جانب قبر پیغمبر رفت در حالتی که می‌گریید (به آن حضرت خطاب نموده) می‌گفت: ای برادر این گروه مرا بی کس و بی‌یاور گذاشتند و نزدیک بود که مرا بکشند، عمر به ابابکر گفت: ما فاطمه را به غضب درآوردیم بیا تا نزد او رویم، چون به درب خانه رسیدند، اجازه ورود خواستند، فاطمه به ایشان اذن نداد، این دو نفر نزد علی آمدند، او ایشان را وارد خانه کرد، فاطمه از ایشان صورت گردانید و روی خود را به دیوار نمود، به فاطمه سلام کردند، او جوابشان را نداد، ابوبکر گفت: ای حبیبه رسول خدا خویشاوندی پیغمبر در نزد من محبوب‌تر است از خویشی خودم، تو (ای فاطمه) نزد من محبوب‌تر می‌باشی از عایشه دخترم، آن روزی که پیغمبر از دنیا رحلت نمود، دوست داشتم که من به جای او می‌مردم. (ای فاطمه) آیا تو گمان می‌کنی که من (با آن که به تو معرفت دارم و فضیلت و شرافت ترا قبول دارم) حق تو «فدک» را از تو منع کرده باشم، من از پدرت رسول الله شنیدم که می‌گفت ما ارث نمی‌گذاریم و آن‌چه را بعد از خود می‌گذاریم، صدقه است.

فاطمه گفت: اگر من حدیثی را از پیغمبر برایتان بگویم و آن را بشناسید، به آن عمل می‌کنید؟ جواب دادند بلی، فاطمه گفت: شما را به خداوند سوگند می‌دهم، ایا شماها از پیغمبر شنیدید که می‌گفت: خوشنودی فاطمه از خوشنودی منست، و غضب فاطمه از غضب من است، پس هر کس دخترم فاطمه را دوست بدارد مرا دوست داشته، و هر کس فاطمه را خوشنود نماید مرا خوشنود نموده، و هر کس فاطمه را به خشم درآورد مرا به خشم درآورده است، ابابکر و عمر گفتند: آری ما شنیده‌ایم این موضوع را از رسول الله(ص)

پس فاطمه گفت: من خدا و ملائکه را گواه می‌گیرم که شما دو نفر مرا به غضب درآوردید و مرا خوشنود نکردید و هنگامی که پیغمبر را ملاقات کنم شکایت شما را به او خواهم نمود، ابوبکر صدای خود را به گریه بلند کرد و حرکت نمود و فاطمه گفت سوگند به خداوند، که در هر نمازی که می‌خوانم به تو نفرین خواهم نمود (ترجمه تمام شد)

80. ابوبکر جوهری در کتاب خود «السقیف و فدک» صفحه 50 می‌نویسد:

وحدثني أبو زيد عمر بن شبة، قال : حدثنا أحمد بن معاوية، قال : حدثني النضر بن شميل، قال : حدثنا محمد بن عمرو، عن مسلمة بن عبد الرحمن، قال : لما جلس أبو بكر على المنبر . كان علي، والزبير، وناس من بني هاشم في بيت فاطمة، فجاء عمر إليهم، فقال : والذي نفسي بيده لتخرجن الى البيعة أو لأحرقن البيت عليكم . فخرج الزبير مصلتا سيفه، فاعتنقه رجل من الانصار، وزياد بن لبيد، فدق به فبدر السيف، فصاح به أبو بكر وهو على المنبر، اضرب به الحجر، قال أبو عمرو بن حماس : فلقد رأيت الحجر فيه تلك الضربة، ويقال : هذ ضربة سيف الزبير الحدیث (خلاصه ترجمه حدیث)

مسلمه بن عبدالرحمن می‌گوید: وقتی ابابکر بر منبر بنشست، علی بن ابیطالب و زبیر و عدّه‌ای از بنی‌هاشم در خانه فاطمه مجتمع بودند، پس عمر به سوی ایشان آمد و گفت: سوگند به آن کسی که جان عمر در دست او است، بایستی بیرون آیید برای بیعت و گرنه خانه را با شماها می‌سوزانم، زبیر با شمشیر کشیده بیرون آمد، یک نفر از انصاف با او دست بِیَخه شد و زیاد بن لبید بر او کوبید و شمشیرش را گرفت پس ابابکر همان طوری که بر منبر بود صداز د، شمشیر را بر سنگ بزن، ابن حماس می‌گوید من دیدیم آن سنگ را که اثر ضربت شمشیر در آن بود، و گفته می‌شد این ضربت شمشیر زبیر است. (ترجمه تمام شد.)

81. امام شهرستانی شافعی در کتاب خود «الملل و النحل» جلد 1 صفحه 56 می‌نویسد:

النظامیّة، اصحاب ابراهیم بن سیّار بن هانی النظّام، قد طالع کثیراً من کتب الفلاسفة، و خلط کلامهم بکلام المعتزلة و انفرد عن اصحابه بمسائل:..... ـ الی ان قال ـ الحادیة عشرة لا امامة الا بالنص و التعیین ظاهراً لم یشتبه علی الجماعة الاّ ان عمر کتم ذلک، و هو الذی تولی بیعة ابی بکر یوم السقیفه ـ الی ان قال ... : ان عمر ضرب بطن فاطمه یوم البیعة حتی القت الجنین من بطنها وکان یصبح احرقوا دارها بمن فیها، و ما کان فی الدار غیر علیّ و فاطمه، و الحسن و الحسین الخ.

(خلاصه ترجمه) (ابراهیم نظّام یکی از علمائ و فلاسفه اهل تسنن است، امام شهرستانی در احوالات او می‌نویسد): ابراهیم نظّام بسیار از کتب فلاسفه را مطالعه نموده و گفتارهای ایشان را با کلمات معتزله مختلط کرده است، نظّام در مسایل بسیاری با علماء اختلاف دارد (تا آ‌ن‌که می‌گوید:) مسأله یازدهم: امامت ثابت نمی‌شود مگر با تصریح و تعیین آشکارا و پیغمبر(ص) در چندین موارد تصریح کرده است به امامت علی بن ابیطالب(رض) و به طوری آن را واضح و ظاهر نمو که بر مردم آن زمان مشتبه نبود، جز آن‌که عمر آن را کتمان کرد و عمر آن کسی است که زمام اعمر بیعت ابابکر را در دست گرفت روز «سقیفه» و عمر در روز بیعت زد بر شکم فاطمه و بچه او را سقط نمود و او بود که فریاد می‌کرد بسوزانید خانه فاطمه را با هر کس که در آنست، و نبود در آن خانه مگر علی بن ابیطالب و فاطمه و حسن و حسین.

بابویهی: آقای شیخ محمد نصرت‌آبادی و آقای نوبختی: در این حدیث‌هایی که بالا برایتان نقل کردم کاملاً دقت کنید و ببینید که خلافت ابوبکر محفوف و مشوب به چه جنایت‌هایی بوده است؟ بخوانید و قضاوت کنید.

آیا بیعت کنندگان بایستی به طرف خلیفه خود بیایند و به طور اختیار و دلخوه با او بیعت کنند؟ یا آن‌که باید مردم را به زور و جبر به جانب خلیفه جلب کنند و از آنان بیعت بگیرند؟

آیا قانون بیعت آنست که به خانه مردم هجوم بیاورند و اهل آن را تهدید کنند تا آنان بیعت نمایند؟

آیا جانشینی پیغمبر با یورش به خانه دختر او سازش دارد؟ آن هم دختری که رضایت او رضایت رسول الله است و غضب او غضب پیغمبر می‌باشد؟

آیا بیعتی که با تهدید به سوزاندن خانه دختر پیغمبر با اهلش بپا شده است، این بیعت با اجماع مسلمین تشکیل گردیده؟

خلیفه‌ای که خلافت او با سقط جنین دختر پیغمبر بپا شده است می‌توان او را خلیفه پیغمبر نامید؟

آقای نصرت‌آبادی و آقای نوبختخی هیچ محدّث و هیچ مورخی ننوشته است که با خانه‌ای از خانه‌های مدینه این معامله را کرده باشند، یعنی آن‌ها را تهدید به قتل و یا سوزاندن نموده باشند در  صورتی که بیعت نکنند.

آقای نصرت‌آبادی و آقای نوبختی من نمی‌دانم این گروه چه دشمنی با اهل بیت پیغمبر خود داشتند، که برای بیعت‌گیری خودشان حاضر بودند این خانه را با اهلش (که علی و فاطمه و حسن و حسین باشد) بسوزانند؟ ای اف بر آن مردم نادان و اف بر آن بیعت‌شان!!!

آقای نصرت‌آبادی و آقای نوبختی ما درباره انتخابات و رأی گیری این اعصار و زمان‌های خودمان (با آن‌که بیش از هزار و چهار صد سال از رحلت پیغمبر(ص) می‌گذرد) هنوز نشنیده‌ایم که مانند این عمل وحشیانه را مرتکب شده باشند، به خانه افرادی هجوم بیاورند، و آنان را با ت هدید و ارعاب برای رأی ریزی احضار کنند، ولی آن مردم صدر اسلام که تا دیروزِ آن، در محضر رسول الله(ص) به سر می‌بردند، آن قدر عقب‌ماندگی د اشتند، و از تمدن اسلام دور بودند که آن گونه اعمال اوباش‌وار را انجام دادند و صفحات تاریخ اسلامی را با آن کردارهای زشتشان ننگین و تاریک نموند.

نغزتر آن‌که این محصولی را که آن بی‌تمدّن‌ها تحصیل نمودند و این منصب (خلافت) را که آن گروه با آن فضاحت به دست آوردند، علماء اهل تسنّن ادعاء اجماع مسلمین درباره آن می‌کنند، و آن را مشروع قلمداد می‌نمایند. بخوانید و تعجب کنید بلکه بگریید.

بابویهی: آقای نصرت‌آبادی و آقای نوبختی برای تأیید و تحکیم گفتارهای پیشین، و برای آن‌که به سستی بنیاد خلافت ابابکر بیش‌تر پی ببرید، و برای آن‌که بیش از پیش برایتان واضح شود که اجماع امت در کار نبوده، بلکه اجماع اهل مدینه هم درباره خلافت ابابکر صورت نگرفته است، به حدیث ذیل توجه نمایید: