بسم الله الرحمن الرحیم
اَلحَمدُ لِلّهِ رَبّ العالمینَ وَ صلّی اللهُ عَلی مُحمّدٍ وَ آلِه الطّاهِرینَ
وَ لَعْنةُ اللهِ عَلی اَعْدائِهِمْ اَجْمَعینَ
در سال هزار و سیصد و شصت و دو ـ 1362 ـ هجری شمسی برابر سال هزار و چهارصد و سه ـ 1403ـ قمری سفری به سوی مشهد برای اینجانب «محمد بابویهی» پیش آمد. هنگامیکه در میان راه از اتوبوس پیاده شدیم یکی از مسافرین آن اتوبوس با من روبهرو شده سلام کرد و انس گرفته مشغول گفتگو شدیم، بهطوریکه خود را معرفی نمود، شخصی بود دانشمند، تحصیل کرده در رشته کشاورزی بنام آقای «عبدالله نوبختی» از اهالی سیستان، در ضمن گفتگو از مذهب ایشان جویا شدم. در جواب گفت: من سنّی حنفی هستم، چون او را دانشمند یافتم، دوست داشتم که درباره عقاید و مذهبش بحثی به میان آورم، اشارهای کردم دیدم ایشان هم اباء و امتناعی ندارند بلکه اظهار میل کردند لیکن چون در اتوبوس مجال و موقعیت مناسبی بر بحث ندیدم، با یکدیگر بنا گذاردیم وقتی که به مشهد وارد شدیم و در جایگاه خود مستقر گشتیم، چند روزی مسائلی را درباره مذهب مطرح کنیم، به شرط آن که اولاً تمام گفتگوهای طرفین نوشته شود، و هر کدام از ما یک نسخه از آن برداریم، تا در موقعی که فراغت پیدا کردیم آنها را مطالعه کرده و بهره بیشتری ببریم و چنانچه اشکالی به نظرمان رسید، در مجلس بعد مطرح نماییم.
ثانیاً انصاف و عدالت در مکالمه را مراعات نماییم و هر مسئلهای که مطرح میشود، طرفین آن را تحت تحقیق و بررسی قرار داده، هر کدام از آنها را که با منطق و برهان عقلی و نقلی منطبق یافتیم قبول کرده، و آن چه را که ادّعای محض و یا با دلیلهای پوچ و مغالطات فریبنده تزریق نمودهاند نپذیریم و تسلیم آنها نشویم.
ثالثاً محصول بحثها را جمع آوری کرده و عبارتهای آنها را تصحیح کنیم و به صورت جزوهای درآوریم، تا دیگران هم از آن استفاده کنند.
با این تصمیم به اتوبوس سوار شده و پس از چند ساعتی به مقصد رسیدیم، روز دوم ورودمان را برای بحث در نظر گرفتیم، و بنا گذاردیم که مجلس مذاکره نزد اینجانب باشد سپس با یکدیگر خداحافظی کرده و از هم جدا شدیم.