صفحه اصلی   ارتباط با ما

Top of Box
Login ورود کاربران
کلمه کاربری

رمز عبور


Bottom of Box
Top of Box
Statistics آمار بازدیدکنندگان کاربران آنلاین : 25
بازدید های امروز : 2,880
بازدید های دیروز : 14,015
کل بازدید ها : 46,133,423
بازدید از این صفحه : 5545
پر بازدید ترین روز : 1392/2/23
بیشترین بازدید : 41593
بیشترین کاربر آنلاین : 623
Bottom of Box
Top of Box
با قرار دادن لینـک و لـوگـوی ما در وب سـایت یا وبـلاگتان جـهت معرفی و تـشویق بـازدیـدکنندگان به بازدید از این سایت از اجـر معنوی آن بهره مند شوید
Logo of Monazere.ir
Bottom of Box
برای اضافه کردن این صفحه به لیست , ابتدا باید با کلمه کاربری و رمز عبور خود وارد سایت شوید

برنامه نویسی اختصاصی
هاست 50 مگابایت
یک دامنه ir
ریسپانسیو
قابلیت ارتقا


هنگامه تبعید اباذر، و وداع با او

166. عن عبد الرزاق، عن ابيه، عن عكرمة، عن ابن عباس قال: لمااخرج ابوذر الى الربذة امر عثمان فنودي في الناس الا يكلم احد ابا ذر ولا يشيعه وامر مروان بن الحكم ان يخرج به فخرج به وتحاماه الناس الا علي بن ابي طالب عليه السلام وعقيلااخاه وحسنا وحسينا عليهماالسلام و عمارا فانهم خرجوا معه يشيعونه فجعل الحسن عليه السلام يكلم ابا ذر فقال له مروان ايها يا حسن الا تعلم ان امير المؤمنين قد نهى عن كلام هذاالرجل فان كنت لا تعلم فاعلم ذلك فحمل علي عليه السلام على مروان فضرب بالسوط بين اذني راحلته وقال: تنح لحاك الله الى النار ..

فرجع مروان مغضباالى عثمان فاخبره الخبر فتلظى على عليّ عليه السلام ووقف ابو ذر فودّعه القوم ومعه ذكوان مولى ام هاني بنت ابي طالب، قال ذكوان: فحفظت كلام القوم وكان حافظا فقال علي عليه السلام ياابا ذر انك غضبت لله ان القوم خافوك على دنياهم وخفتهم على دينك فامتحنوك بالقلى ونفوك الى الفلا والله لو كانت السموات والارض على عبد رتقا ثم اتقى الله لجعل له منها مخرجا، ياابا ذر لا يؤنسنك الاالحق ولا يوحشنك الاالباطل، ثم قال لاصحابه: ودعوا عمكم وقال لعقيل ودّع اخاك.

فتكلم عقيل فقال ما عسى ان نقول ياابا ذر وانت تعلم انا نحبك وانت تحبنا فاتق الله فان التقوى نجاة واصبر فان الصبر كرم واعلم ان استثقالك الصبر من الجزع واستبطاءك العافية من الياس فدع الياس والجزع.

ثم تكلم الحسن فقال يا عماه لولاانه لا ينبغي للمودع ان يسكت وللمشيع ان ينصرف لقصر الكلام وان طال الاسف وقد اتى القوم اليك ما ترى فضع عنك الدنيا بتذكر فراغها وشدة مااشتد منها برجاء ما بعدها واصبر حتى تلقى نبيك صلى الله عليه واله وهو عنك راض.

ثم تكلم الحسين عليه السلام فقال يا عماه ان الله تعالى قادر ان يغير ما قد ترى والله كل يوم هو في شان وقد منعك القوم دنياهم ومنعتهم دينك فمااغناك عما منعوك واحوجهم الى ما منعتهم فاسال الله الصبر والنصر واستعذ به من الجشع والجزع فان الصبر من الدين والكرم وان الجشع لا يقدم رزقا والجزع لا يؤخر اجلاً.

ثم تكلم عمار رحمه الله مغضبا فقال: لاانس الله من اوحشك ولاأمن من اخافك اما والله لو اردت دنياهم لامنوك ولو رضيت اعمالهم لاحبوك وما منع الناس ان يقولوا بقولك الاالرضا بالدنيا والجزع من الموت ومالواالى سلطان جماعتهم عليه والملك لمن غلب فوهبوا لهم دينهم ومنحهم القوم دنياهم فخسرواالدنيا والاخرة الا ذلك هو الخسران المبين.

فبكى ابو ذر رحمه الله وكان شيخا كبيرا وقال: رحمكم الله يااهل بيت الرحمة اذا رايتكم ذكرت بكم رسول الله صلى الله عليه واله مالي بالمدينة سكن ولا شجن غيركم اني ثقلت على عثمان بالحجاز كما ثقلت على معاوية بالشام وكره ان اجاور اخاه وابن خاله بالمصرين فافسد الناس عليهما فسيرني الى بلد ليس لي به ناصر ولا دافع الاالله والله مااريد الاالله صاحبا ومااخشى مع الله وحشة. و رجع القوم الی المدینه الخ

ترجمه وداع فوق به طور اختصار:

بابویهی: وقتی عثمان فرمان اخراج اباذر را صادر کرد، مروان بن حَکَم را مامور این کار نمود، و منادی او را در میان شهر فریاد سر داد که هیچ کس نباید با اباذر تماس‌ّ بگیرد، و با او سخن بگوید، مردم از او کناره گرفتند مگر علی بن ابیطالب علیه السلام و حسنین علیهما السلام و عقیل و عمّار، که ایشان اباذر را مشایعت کردند، در این میان امام حسن علیه السلام با او تکلم می‌نمودند، مروان به او گفت: مگر نمی‌دانی که عثمان از صحبت کردن با اذر نهی نموده؟ علی بن ابیطالب تازیانه خود را بر سر اسب او فرود آورد، و گفت: دور شو خداوند ترا به سوی آتش براند، مروان غضبناک شد و برگشت، و جریان را به عثمان خبر داد و آتش خشم او برافروخته گردید.

اباذر توقف نمود تا این بدرقه کنندگان با او وداع کنند، ذکوان ـ نوکر امّ هانی دختر ابوطالب ـ مردی بود پر حافظه، گفتارهای ایشان را ضبط می‌نمود، او می‌گوید: علی علیه السلام به اباذر فرمود: تو برای خدا به این گروه (عثمان و هواخواهانش) غضب نمودی، و این گروه بر دنیای خود از تو می‌ترسیدند، و تو بر دینت از ایشان ترسیدی، ترا با غضب خود آزمایش کردند، و به بیابان تبعیدت نمودند.

سوگند به خداوند که اگر درهای آسمان‌ها و زمین به روی بنده‌ای بسته شود، و او تقوی را پیشه خود قرار دهد، خداوند راه نجات برای او باز می‌کند، ای اباذر نبایستی غیر حق کس دیگری انیس و مونس تو باشد، و نباید جز باطل از چیز دیگری بترسی ( سپس به همراهانش) گفت با عمویتان وداع کنید، و به عقیل گفت با برادرت (اباذر) وداع نما:

عقیل به اباذر گفت: ای اباذر ما چه بگوییم؟ تو می‌دانی که ما ترا دوست می‌داریم، تو هم ما را دوست می‌داری، دست از تقوی برندار که تقوی مایه نجاتست، و صبر کن که صبر کردن از بزرگواری شخص است، و بدان که سنگین شمردن صبر از بی‌صبریست، و کُندی کردن در عافیت، از یأس و ناامیدی می‌باشد، از یأس و از بی صبری کناره‌گیری کن.

پس از او حسن علیه السلام به اباذر گفت ای عمویم اگر نبود این‌که ـ سزاوار نمی‌باشد که شخص وداع شده ساکت باشد، و شخص بدرقه کننده بدون کلام برگردد ـ همانا گفتارمان را کوتاه می‌کردیم، هر چند اندوهمان طولانی می‌شد (سپس گفت): البته این گروه (عثمان و اطرافیانش) این گونه که می‌بینی با تو رفتار نمودند، تو واگذار دنیا را، و دو رکن آن را از خودت، به سبب یاد کردن جدایی از آن (به واسطه مرگ) و ناگواری‌های سخت آن را به امید (مقام‌های) بعد از دنیا، و صبر کن تا آن‌که ملاقات کنی پیغمبر(ص) را در حالی که او از تو راضی و خشنود باشد.

پس از آن حسین علیه السلام گفت: ای عمویم خداوند متعال می‌تواند این وضع را تغییر دهد، زیرا او هر روزی در شأنی است، این گروه از دنیای خود درباره تو دریغ کردند، و تو دینت را به آنان ندادی، چقدر تو از دنیای ایشان بی‌نیازی، و چقدر آن‌ها به دین تو نیازمندند، از خدا صبر و بردباری بطلب، و از بی‌صبری و طمع پناه به خدا ببر، زیرا صبر و شکیبایی جزئی از دین است، و از بزرگواری شخص می‌باشد، آز و طمع روزی را پیش نمی‌اندازد، و بی‌صبری اجل را دُور نمی‌کند.

پس از آن عمّار (رحمه الله) با حالت غضب گفت: خداوند آرامش نبخشد کسانی را که تو را در وحشت انداختند، و امان ندهد افرادی که ترا ترساندند، آگاه باش که اگر تو به دنیای این گروه رُو می‌آوردی، همانان تو را در امان قرار می‌دادند، و اگر به کردار آنان راضی می‌شدی، ترا دوست می‌داشتند، و چون این گروه به دنیا دل بسته و از مرگ و آخرت کناره گرفتند (به این جهت) به گفتارهای تو تن در ندادند،

این گروه رو به سلطانی آوردند که جمیعت به سوی او گرد آمدند ـ و سلطنت برای کسی است که غلبه کند ـ پس مردم دینشان را به این گروه دادند و آنان هم متقابلاً از دنیای خود به ایشان واگذار کردند، نتیجتاً زیان دنیا و آخرت نمودند و همین است ضرر و خسران آشکار.

پس از آن اباذر که مردی بود سالخورده شروع به گریه کرد و گفت خداوند رحمت کند شما را ای اهل بیت رحمت، و هر وقت من شما را می‌بینم به یاد رسول الله می‌افتم، من در مدینه مایه اُنس و اُلفت، و وابسته‌ای جز شما خانواده ندارم، بودن من در حجاز برای عثمان سنگین بود، همان طوری که در شام برای معاویه دشوار بودم، عثمان خوش نداشت که من همجوار برادرش در مصر باشم و همجوار دایی او در بصره [256] که مبادا مردم را نسبت به ایشان بدبیت کنم، پس مرا به شهری (ربذه) روانه کرد که یاوری جز خدا در آن‌جا ندارم.

سوگند به خداوند که جز خدا صاحبی نمی‌خواهم، و با بود او از هیچ چیز ترس و وحشتی ندارم، (چون گفتار اباذر به این‌جا رسید و خاتمه پیدا کرد) بدرقه کنندگان به مدینه برگشتند.

ترجمه وداع تمام شد.

 

[256].مقصود از برادر عثمان که حاکم مصر بود، عبدالله بن سعید بن ابی سرح است که برادر رضاعی عثمان می‌باشد، و منظور از دایی او که حاکم بصره بوده، عبدالله بن عامر است که پسر دایی عثمان می‌باشد.