شیخ محمد نصرتآبادی آقای بابویهی نظر شما درباره این حدیث فوق چیست؟ و برداشتشان از آنها چگونه است؟ بابویهی آقای نصرتآبادی شما میدانید یکی از آداب اسلام درباره اموات آنست که هرگاه مؤمنی از دنیا برود بایستی فوت او را به مؤمنین اعلام کنند، تا در تجهیز و تشییع او شرکت نمایند، ولی عمر بن خطاب به جای این عمل شمشیر کشیده و مدینه را قُرُق نمود و مردم آن را تهدید کرده که نگویند محمد(ص) مرده است.
آقای نصرتآبادی و آقای نوبختی هر کسی که اندک شعور و ادراکی داشته باشد، و با ذهنی خالی از تعصبات این گفتار عمر را ببیند، میفهمد که او مقصود مهمّ دیگری داشته، و میخواسته است با این تهدیدش عواطف مسمانان را فرو بنشاند، و احساسات ایشان را خاموش کند، و نگذارد رحلت پیغمبر(ص) آنان را تحریک نموده، شهر را غوغا کنند و از جای برکَنند، تا در نتیجه منظور عمر خُنثی شود.
آقای نصرتآبادی و آقای نوبختی غرض ابوبکر هم از این گفتارش: ـ که هر کس محمد را عبادت میکرده محمد مرده است و هر کس خدا را عبادت مینموده خدا زنده ایست که نمیمیرد ـ همان غرض عمر بن خطابست، زیرا ابابکر و عمر و هواخواهانشان در «سقیفه بنی ساعده» اجتماع کرده بودند تا مقام خلافت را در دست بگیرند ـ چنانکه همه میبینیم که این غرض خود را در آن روز عملی نمودند ـ.
بابویهی: آقای شیخ محمد نصرتآبادی من در اینجا چند سؤالی دارم شما را به خداوند سوگند میدهم که حق کُشی نکنید و جواب اساسی به من بدهید:
آیا پیغمبری که بیست و سه سال آن رنجها و مشقّتها بیکران را به خود هموار نموده و آن مردم را ـ که از جمله آنان همین ابابکر و عمر بودهاند [121] ـ از جاهلیت و شرک و بتپرستی نجات داده، اجر و مزد او اینست که با جنازه مطهّرش این چنین کنند، و او را به اندازه یک نفر مسلمان معمولی تجلیل و احترام نکنند؟ بلکه شمشیر بکشند و هر کسی که بگوید: محمد مرده است، او را تهدید به قتل نمایند.
آیا شما در تاریخی و یا در حدیثی دیدهاید که کسی در آن زمان پیغمبر را عبادت میکرده، تا آنکه ابابکر بگوید: هر کس محمد را عبادت میکرده، محمد مرده است.
آیا در اسلام اعلام فوت یک نفر مسلمان از گناهان کبیره است، و برای آن تعزیر و حدّ شرعی تعیین شده است، که بایستی اعلام کننده را با شمشیر کشت؟ آیا این اعلام جز بدعت چیز دیگریست؟
آیا با این وصف میتوان گفت که عمر از فقدان و فوت پیغمبر غمناک و محزون بوده ـ که راوی حدیث اشجعی میگوید عمر از همه مردم جزع و فزعش بیشتر بوده، اگر راستی چنین میبود، پس چرا از اعلام رحلت او جداً جلوگیری میکرده.
آقای نصرتآبادی شماها میگویید: ابوبکر خلیفه پیغمبر بوده، اگر راستی او خلیفه شرعی بوده و آن حضرت او را به جای خود نصب کرده بوده، نیازی به این خفه کشیها و تهدیدها نبوده، بلکه برعکس بایستی هر چه تمامتر جثّه شریف او را تجلیل و تعظیم نمایند تا در نتیجه به عظمت خلافت خودشان افزوده شود زیرا واضح است که هر قدر جلالت و شوکت هر پیغمبری بیشتر باشد، خلیفه او نیز به همان نسبت مجلّلتر و معظّمتر خواهد بود.
آقای نصرتآبادی آیا ابابکر و عمر با این کردار خود در برابر یهود و مسیح و سایر مشرکین آبرو و عِرض مسلمانان آن عصر را به باد ندادهاند؟ و زبان طعن آنان را به روی اسلام و مسلمین نگشادهاند؟
آقای شیخ محمد نصرتآبادی خواهشمندم به این پرسشهای من جواب مثبتی بدهید، و برداشتی که از این حدیثها ـ به ضمیمه اعتراضهای اینجانب ـ نمودهاید برای من توضیح دهید:
شیخ محمد نصرتآبادی: آقای بابویهی چون شما مرا به خداوند سوگند دادید ناچارم پردهپوشی نکنم و آنچه را بفهمم قاصرم میرسد به عرضتان برسانم، لیکن من نمیتوانم مانند جنابعالی موشکافی کنم و شرح و بسط بدهم آقای بابویهی من خودم را میان دو محذور بزرگ میبینم و ناگزیرم که یکی از آن دو محذور را بپذیرم و آن را بر خود تحمیل کنم، به این بیان
نصرتآبادی: یا کتب ما معتبر نیست و یا خلفا منحرف بودهاند یا باید بگویم که این حدیثهای فوق، دروغ است و راویان و مورّخین از پیش خود این احادیث را جعل کردهاند، و هیچکدام از آنها واقعیت ندارند، و به دنبال این گفتار بایستی بگویم آن کتابهایی هم که این گونه احادیث را نقل نمودهاند از درجه اعتبار ساقط هستند، و هیچ گونه اعتمادی به آنها نیست لیکن من جرأت نمیکنم، بلکه هیچ کس جرأت چنین گفتاری را ندارد، زیرا سرمایه اهل تسنّن و افتخار ایشان به همین کتب میباشد و بس.
به اضافه آنکه تکذیب این احادیث خود گفتاریست بیدلیل و بیجا، زیرا ممکن است یک چنین حادثههایی در آن زمانها رُخ داده باشد، پس در نتیجه این احادیث مطابق با واقع باشند، و از طرفی هم دلیل قطعی بر دروغ بودن انها نداریم.
و یا محذور دوم را بر خود هموار کنم و آن اینست که بگویم: عاملین این اعمال ایمان قلبی نداشتهاند به جهت آنکه مؤمن حقیقی هیچ گونه جرأت این کردارهای ناشایسته و خلافهای شرع را ندارد، بلکه بایستی گفت این گروه مصداق این آیه شریفه هستند:
قَالَتِ الاَْعْرَابُ آمَنَّا قُل لَمْ تُؤْمِنُوا وَلكِن قُولُوا أَسْلَمْنَا وَلَمَّا یدْخُلِ الاِْیمَانُ فِی قُلُوبِكُمْ [122]
اعراب گفتند ما ایمان آوردهایم، بگو (ای پیغمبر) ایمان نیاوردهاید و لکن بگویید اسلام آوردهایم و هنوز ایمان وارد دلهای شما نشده است.
پس در نتیجه بایستی بگویم که ابابکر و عمر و جمیع عمّال و هواخواهانشان که اینگونه اعمال ضد انسانیّت را انجام دادهاند مؤمن نبودهاند بلکه یک اسلام لسانی بیش نداشتهاند.
بابویهی: آقای نصرتآبادی من از این صراحت و حقگویی شما بسیار خرسند شدم، خداوند بر هدایت شما بیفزاید.
شیخ محمد نصرتآبادی: آقای بابویهی با آنکه من درباره آن چند حدیث اینگونه گواهی دادم ولی هنوز نمیتوانم باور کنم که در آن موقعیت خطیر و آن ظرف از زمانی که یک چنین شخصیتی را مانند پیغمبر اسلام(ص) از دست داده است که مسلمین خصوصاً اهل بیت عظامش قلوبشان مجروح و خونین بوده، ابابکر و عمر و هواخواهانشان مشغول تحصیل منصب، و درصدد بدست آوردن مقام ریاست خود بوده، و تمام آن نگرانیها و سوگواریهای رخداده را نادیده گرفته باشند زیرا این موضوع بسیار بعید به نظر میآید، و هیچ صاحب انصاف و وجدانی نمیتواند یک چنین واقعهای را به خود بقبولاند.
اضافه میکنم آقای بابویهی ما مسلمین این عصر با آنکه متجاوز از هزار و چهارصد سال از رحلت ان خاتم انبیاء(ص) میگذرد، در سالگرد آن واقعه جانسوز اقامه عزا میکنیم، و هر چه تمامتر رسومات سوگواری را برپا مینماییم، و البته بر یک فرد مسلمان باور کردنی نیست که در آن روز اولی که یک چنین داهیه عظمی و فاجعه کبری رخ داده است، افرادی که جزء اصحاب قلمداد میشوند، آن را نادیده گرفته و اعمالی ضد انسانیّت انجام داده باشند.
بابویهی: اقای شیخ محمد نصرتآبادی من در اینجا مؤیّد شما هستم، البته حق دارید که این گونه موضوعات را باور نکنید و استبعاد نمایید، زیرا نشو و نمای شما اهل تسنّن در محیطی بوده و هست که:
اولاّ مبلغین شما هر دهم عموم اصحاب را میستودند، و در هر کجا که نامی از انان بوده میشده آنها را تجلیل میکردند، و به دنبال نام هر کدامشان جمله «رضی الله عنه» بر زبان جاری می نمودند.
ثانیاً علماء شما اعمال و رفتارهای اصحاب را واگو نمیکردند، و حتی الامکان نمیگذاشتند گویندهای اطلاعات تاریخی خود را درباره ایشان به دیگران برساند و برای عوامهایشان افشا نماید، بلکه نهایت کوشش را مینمودند که مردم را بیخبر و بیاطلاع نگه بدارند، و چنانچه فردی از افراد حسّاس و کنجکاو مسألهای را درباره صحابه پرسش مینمود که باعث منقصت و مذمت آنان میگردید، هماندم او را سرکوب مینمودند.
و ثالثا: علماء شما عامه مردم را قدغن نموده و از مباحثه و مجادله دینی و مذهبی اکیداً جلوگیری نمودهاند، خصوصاً از بحث کردن با شیعه جداً نهی کردهاند، بلکه کار به جایی رسیده که شیعیان را متهّم به تهمتهایی نمودهاند تا این فرقه را در نظر اهل تسنّن، ملّتی گمراه و مُفسد ارائه دهند، تا در نتیجه کسی از ایشان به طرف شیعه میل نکند، و با آنان تماس نگیرد و بحثی درباره دین و مذهب به میان نیاورند. آقای نصرتآبادی و آقای نوبختی شماهائیکه در چنین محیط و جامعهای زیست کردهاید، حق دارید باور نکنید که ابابکر و عمر و هواخواهانش این گونه اعمال ضد انسانیّت را انجام داده باشند.
شیخ محمد نصرتآبادی: آقای بابویهی این گفتار اخیرتان خیلی مرا ناراحت نمود که نسبت تهمت به علماء ما میدهید، و به نظر من این خود تهمتی است از ناحیه شما به علماء ما، و موقعیت خطیری که شما در نزد ما داشتید به خطر افتاده و چنانچه بر این گفتارتان دلیل و برهان نیاورید، میان ما و شما جدایی خواهد افتاد.
بابویهی: آقای نصرتآبادی من از جنابعالی و از این گفتارتان تعجب میکنم، زیرا شما تا به حال از من گفتارهای پوچ و بیمحتوا و دروغ نشنیده اید، و در تمام این مدت مصاحبت و مجالست ما با یکدیگر سخن بیدلیل و گفتار بیبرهان ندیدهاید، آقای نصرتآبادی من اگر برای موضوعی دلیل نداشته باشم هرگز ان را مطرح نمیکنم، بلکه بالاتر بگویم من بعد از آنکه دلیلها و برهانهایی مییابم مدلول آنها را به میان میآورم و مورد بحث قرار میدهم. اینک برای شما و آقای نوبختی موارد بسیاری از تهمتهایی که عدهای از علماء شما بر شیعه بستهاند با مدارک آنها برایتان بیان میکنم، پس به مطالب ذیل توجه کنید: